رمان فئودال پارت 23 - رمان دونی

 

 

 

 

 

_ گلین بس کن!

 

صدای توبیخ‌گرش برای بار اول بر سر یاقوتش برخاست، چشمان متعجب و درشت گلین را بااخم پاسخ داد:

 

_ صدبار برات گفتم، من به اون زن نه دست زدم، نه میزنم! فهمیدی؟ من فقط تو رو میخوام…

 

نزدیک شد و هیبت مردانه‌اش سایه بر سر دخترک افکند:

 

_ وقتی چیزی رو با ذوق برات تهیه میکنم تا اون برق چشمای عسلیتو‌ ببینم، بهم کوفتش نکن لطفا، اینجا مال توعه، بخوای نخوای مال من و توعه…برای جفتمون جا هست، وقتایی که بغلتو بخوام…

 

نزدیکتر که شد سینه به سینه چسبید:

_ وقتی ازت گیلاس بخوام، بخوام ببوسمت، بچلونمت، اذیتت کنم تا سرخ و سفید شدنتو با لذت ببینم…اینجاییم! فهمیدی؟

 

گلین اما بغض کرده سری تکان داد:

 

_ اما نمیشه…ما، ما نامحرمیم…شما زن دارید، خونواده‌تون بیخبرن، یا حتی پدر من…بدون رضایت پدرم محرمیت فایده‌ای نداره!

 

خم شد و دست به دور کمرش انداخت، با یک حرکت از زمین جدایش کرد و جیغ هیجان‌زده‌ی گلین را به جان خرید:

 

_ گلین، مهم اینه که دلت با منه، وقتی دلت با منه، وقتی به اون آیه قبلتُ بگی، از هر ادمی به من محرم‌تری… قراره محرم تو بشم، محرم من بشی…نه بابات، نه بابام یا هرکسی…میفهمی؟ قلبِت بهت نمیگه قبلتُ؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گلین دو به شک نگاه به چشمان سیاه نریمان دوخت، دستش را به نرمی روی صورتش کشید و نوازشوار روی فک مردانه‌اش را لمس کرد.

 

میخواستش، دلش او را فریاد میزد و نمیتوانست بدون او دوام بیاورد، دلش ریسک کردن میخواست، دوست داشت خود را به دست این مرد بسپارد، کسی که مدعی بود می‌تواند زندگیشان را برای هردویشان به دست بیاورد، و دوست داشت اعتماد کند…

 

با خجالت سر پایین کشید و بوسه‌ای به گونه‌ی مردانه‌اش زد، لبخندی که روی لب های نریمان نقش بست بیشتر خجالت زده‌اش کرد، نگاه به چشمانش نداد و به ارامی لب زد:

 

_ باشه…قبوله!

 

طوری که شعف و شوق در چشمان نریمان بیداد میکرد برای او هم هیجان به دل می‌انداخت.

داشت شیطنت‌های پنهان زندگی‌اش را با این مرد تجربه میکرد.

 

دختری نوزده ساله دلش را برده بود، جان میداد برایش، و میبایستی زندگی‌اش را برایش مهیا کند، قول داده بود و میبایستی به آن عمل کند، زندگی را به دستان دیگران نمیداد.

 

دستش را کامل زیر تن گلین انداخت و در آغوشش بالا کشیدش، به سمت کلبه‌ی کوچک رفت و سر در گوش گلین برد:

 

_ پس امشب در خدمت منی دونه انار!

 

نگاه و رنگ و روی گلین که به ترس نشست بلند خندید، وارد کلبه شده روی پیشانی‌اش را بوسید:

 

_ نترس کاریت ندارم، فقط میخوام تو بغلم بخوابی!

 

 

 

 

 

 

 

 

گلین که مضطرب بود و به دنبال راه فرار، لب زد:

 

_ اما ارباب بابام…

 

گلین را آرامی روی زمین گذاشت و با امگشت ضربه‌ی آرامی به نوک بینی‌اش زد:

 

_ بابات چند روز رفته سر زمینا و خبر ندارم نمیاد و خونه تنهایی، نمیخوام شبا تنها بمونی…منم بخاطر کارای حسابداری محصولای روستا قراره اینجا بمونم، پس با همیم…باشه؟

 

با خجالت موهای بیرون آمده از چارقدش را پشت گوش فرستاد:

 

_ اما من لباس نیاوردم…

 

خندید و با شیطنت به سمت کلبه چرخاندش:

 

_ لازمت هم نمیشه! همینا خوبه، اومدی تو درمیاری، رفتی بیرون میپوشی…راحت‌تر ازین؟

 

خجالتی بود اما مثل همیشه، وقتی شدت خجالتش بالا میزد، خشم هم قاطی‌اش میشد، طوری که مثل یک جوجه‌ی عصبی مشت آرامش را به شانه‌ی نریمان کوبید و با اخم گفت:

 

_ بی حیا!

 

چشمان نریمان از این حرکتش به یکباره درشت شد، اما به ثانیه نکشید که محکم در اغوش کشیدش و لب‌هایش را به کام گرفت.

 

بوسه‌ی محکمی نثارش کرده با لذت از میان دندان‌هایش غرید:

 

_ عصبانیتتم بامزه‌س که توله سگ…بخورم تو رو من!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گلین به عقب هلش داد و لب زد:

 

_ عه نکن، بذار خونه‌رو ببینم!

 

با خنده رهایش کرد، یاقوت به دور خانه چرخید و همه‌ی سوراخ سنبه‌ها را گشت زد، سالن بزرگی بود با آن پشتی‌های سنتی، فرش دست‌باف و مطبخی کوچک با سری وسایل دو نفره، یخچال و گاز و دو در دیگر که حتم داشت یکی از آنها حمام و دیگری سرویس بهداشتی باشد.

 

و اما راهروی کوتاهی که سمت دیگر آشپزخانه بود، قطعا به اتاق خواب راه داشت.

کنجکاو ازینکه چه چیزی انجاست، به راه افتاد و نریمان به دنبالش.

 

وارد اتاق که شدند، با دیدن تخت دو نفره لب گزید، هنوز باورش نشده بود که میخواست با این مرد در یک تخت بخوابد.

 

هنوز عذاب وجدان قبول کردنش را داشت، افسانه همسرش بود و او حق نداشت جایگاهش را اینگونه مخفیانه بگیرد!

از سوی دیگر اگر کسی میفهمید باز هم مشکل ساز میشد.

 

_ خانزاده… من…من پشیمون شدم…

 

دست نریمان به ارامی دور کمرش حلقه شد و گره‌ی روسری بزرگش را گشود:

 

_ هیششش…بذار بوت کنم گل سرخم…

 

از لقب جدیدش لبخند به لبش نشست، اما هنوز آن حس بد را داشت.

 

_ هومممم…گلین، دوست دارم گلین…هیچوقت ازم نخواه که ولت کنم، هیچوقت ولم نکن، هیچوقت پشت پا بهم نزن!

 

حس خوبی از شنیدن‌هایش داشت، چشم بست و گوش به حرفا سپرد و تن به نوازش‌هایش…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری
دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری

    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت طولانی‌اش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آنه شرلی
آنه شرلی
1 سال قبل

بیشتر بزار این واقعا کمه برا ی هفته

نازییی
نازییی
1 سال قبل

هفته ای که یک پارت میدی،یعنی ماهی چهار پارت و با این حجم کم از پارت ها فک کنم ۱۵۰پارت اینا بشه و یعنی ۱۲ساااال طول می‌کشه تا این رمان تموم بشه

Analyze
Analyze
1 سال قبل
پاسخ به  نازییی

نویسنده این رمان همون نویسنده ی رمان حوراس خودش گفته خیلی طولانی نیست این رمانش برا همین زیاد نیست پارتاش

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x