رمان فئودال پارت 37 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

 

اخم‌هایش را در هم کشید:

 

_ گلین، مراقب حرف زدنت باش…داری به عشقی که بهت دارم شک میکنی!

 

گلین اما عصبی‌تر از آن بود که بخواهد آران باشد:

 

_ چرا؟ بگو چرا شک نکنم؟ چرا باید این وضعیت بهم نشون بده که تو عاشقمی؟ عشق اینجوریه؟ که پنهونم کنی؟ که هرکی رابطه‌مون رو فهمید بهم طعنه بزنه؟ مثل دستمال کهنه نگام کنن؟ اون نوچه‌ت که میفرستادی دم خونه‌مون، بهش گوشزد کرده بودی بهم بگه خانوم ارباب؟ که من خر شم؟ که نبینم نبودناتو؟

 

فک روی هم فشرد و سعی کرد خشمش را بر سر دخترکش بروز ندهد، بازویش را دوباره گرفت و اینبار محکم نگهش داشت:

 

_ کی گفته؟ هوم؟ کی بهت طعنه زده؟ کی مثل دستمال نگات کرده؟ بگو تا برم گوش تا گوش گردنشو ببرم…یالا بگو!

 

گلینی که اشک‌هایش جاری شده بود و بغض گلویش، مانع جواب دادنش شد:

 

_ چرا جواب نمیدی پس؟ میگم کی همچین کاری کرده؟

 

سعی کرد خودش را از حصار دستان نریمان ازاد کند:

 

_ ولم کن…تو، تو باعثشی…به فکر…به فکر بریدن سر کسی نباش…خودتو تنبیه کن، اگه…اگه راست میگی…

 

نریمان که رگ پیشانی‌اش برآمده شده بود، عقب کشید و انگشتش را خشمگین به سینه‌ی خود کوبید:

 

_ من؟ من؟ پاشم چیکار کنم گلین؟ توقع داری چه گلی به سرم بزنم؟ هااان؟ که هنوز چهلم خان تموم نشده پاشم دست یه زن دیگه‌رو بگیرم ببرم بگم این سوگلیمه؟ اره؟ میشه به نظر خودت؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گلین رو گرفت و دستانش را روی سینه‌اش قفل کرد:

 

_ به من نگاه کن؟ پاشم برم تو اون عمارت داد بزنم یکی دیگه‌رو میخوام؟ بگم خانم اربابتون قراره بشه کسی که پدرم نمیخواست؟ اره؟ احترام پدرمو خراب کنم پیش همه؟ اینو میخوای؟

 

باز هم جوابی نداشت بدهد، نریمان چند نفس عمیق کشید، شاید همین خوب بود که گلین چیزی نمیگفت، همینکه نمک روی زخمش نمیزد کفایت میکرد.

 

حداقل میشد حالا آرامتر شد:

 

_ چی میخوای گلین؟ بگو همونو انجام بدم؟

 

گلین سری به طرفین تکان داد:

 

_ گلین؟ بگو…بگو چی میخوای؟ میدونم دختری نیستی که مال و اموال بخوای…میدونم و میشناسمت، همین سادگیت و معصومیت دل منو برد، میفهمی؟ اما بگو چی دلتو آروم میکنه؟ بگو تا ازت دریغش نکنم…

 

حرف‌هایش در عین تلخ بودن، آرامش خاصی داشت که گلین را به گریه انداخت. شانه‌هایش لرزیدند.

 

دستان تنومند نریمان به دور شانه‌ی نحیفش پیچید و او را به تن خود چسباند:

 

_ نکن، دل منو اینجوری ریش نکن…نمیدونی وقتی قیصر گفت ازم دلخوری و عصبانی شدی چقد حالم بد شد، به تنها چیزی که فکر میکردم اومدن اینجا بود که برات جبران کنم…

 

هق‌هق گلین اوج گرفت، پیراهن نریمان را چنگ انداخت و انگشتان مردانه‌ی او هم به نرمی چارقدش را برای لمس موهای ابریشمش کنار زد.

 

_ من…من…من نمیخوام…نمیخوام اون زن…نمیخوام بابام…میترسم…

 

پلک روی هم فشرد و فرق سرش را بوسید:

 

_ نترس…خودم تا تهش کنارتم…نمیذارم کسی اذیتت کنه، نمیذارم کسی باعث شه به عشق من به خودت شک کنی…نترس خب؟ پدرت هم بفهمه خودم سپر بلات میشم و نوکریشو میکنم…قبوله؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

غذا را کنار هم خوردند. گلین را روی پاهایش نشاند و با لذت بردن از خجالت کشیدن‌هایش، قاشق قاشق و لقمه لقمه غذا در دهانش گذاشت.

 

در آخر، بی آنکه سفره را جمع کنند، گلین را در آغوشش بالا کشید و از جا برخاست.

دخترک برای نیافتادنش دست به دور گردن نریمان حلقه کرد.

 

_ خودم میام!

 

لب‌هایش را به گونه‌اش چسباند و همان‌جا تب‌دار و خمار لب زد:

 

_ هوممم…پس من چیکارم اینجا؟

 

گلگون شدن گونه‌هایش را سفت بوسید و به سمت اتاقشان رفت. به نرمی گلین را روی لبه‌ی تخت نشاند و لب‌هایش را ابتدا روی گونه‌اش گذاشت.

 

به نرمی بوسه زد و سپس به ارامی و صبورانه، بوسه‌های ریزش را تا چانه‌اش امتداد داد.

 

با گرم شدن تن گلین لبخندی به لبش نشست، دخترکش با تمام خجالت‌هایش، طبع تنش زیادی گرم بود.

 

به ارامی لب‌هایش را مماس لب‌های یاقوتش گذاشت. بی تابی و نفس نفس زدن گلین برایش لذتبخش بود. همین باعث میشد برای هرکارش کمی مکث کند.

 

لب‌های لرزان گلین را با لب‌های خود لمس کرد و نوازش‌وار روی هم کشیدشان.

صدای قورت دادن آب دهان گلین را که شنید مستانه خنده‌ی ارامی کرد و دستش را روی گردن بلورینش نشاند.

 

_ جانم…دلت میخواد؟

 

با خجالت خواست سرش را عقب برگشت که دستش را پشت گردنش سفت و محکم کرد.

 

لب هایش را روی لب‌های نرم و سرخش فشار داد که صدای هوم لذتبخش گلین خمار‌ترش کرد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با ولع لب‌هایش را به کام کشید و سعی کرد سلطه‌اش را به رخ بکشد.

کمی روی پاهایش بلند شد و از بالا به پایین بوسه‌هایش را ادامه داد.

 

دستانش مالکانه به سمت کمر و پهلوی گلین تاختند. فشار میداد و برای پاره نکردن آن لباس‌های زمخت صبوری خرج میکرد.

 

ناله‌های پر از لذت گلین میان لب‌هایش خفه میشد و همین عطش را در تنش بیشتر میکرد.

در حرکتی پیراهن خودش را از تنش کند و دستان گلین که بیکار روی تخت بودند را برداشت و به دور کمر برهنه‌ی خود حلقه کرد:

 

_ لمسم کن دختر…حسم کن دونه انارم…

 

دوباره بوسیدنش را ادامه داد، دستان گرم و لرزان گلین به نرمی پوست مردانه‌ی پهلو و کمرش را لمس کرد. حس خوبی که به تنش میداد باعث شد میان بوسیدن آن لب‌های شیرین، ناله‌ای کند.

 

ناله‌ای که گلین از ترس دستش را پس بکشد.

دوباره و اینبار کمی خشن، دست گلین را گرفت و روی سینه‌اش گذاشت:

 

_ لمسم کن‌…

 

انگشتان نحیفش اینبار با خجالت کمتری سینه‌ی مرد را نوازش کرد. گلین را کامل روی تخت دراز کشاند و به ارامی سر در گردنش فرو برد.

 

لب‌هایش را از خجالت گزید. دستان مردانه‌اش به نرمی زیر پیراهن بلند و چین‌دار گلین خزیر و ران‌های نرم و برهنه‌اش را لمس کرد. زیر دامنش هیچ نپوشیده بود، جز یک پارچه‌ی نحیف و گیپور، که صرفا نقش لباس زیر داشت.

 

فکر دیدنش در آن گیپور نازک دیوانه‌اش میکرد.

دست عقب کشید و برای باز کردن بند و زیپ‌های لباس دخترک اقدام کرد. سریع آن پیراهن بلند را از تنش پایین کشید و به سرخی گونه‌های گلین خیره شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

لبخندی زد و به ارامی از جا برخاست. میخواست ببیندش، نگاهش کند و با چشمانش تن نحیف و بلورینش را پرستش کند.

 

از صورت سرخ و خجالتی‌اش نمیگذشت، باید میدید که چگونه ستایش خواهد شد:

 

_ گلین؟ منو ببین…

 

گلین خجالتی به ارامی دست روی سینه‌های برهنه‌اش گذاشت، خجالت میکشید اما سعی کرد دل به دل نریمان دهد.

چشمانش را به ارامی بالا کشید و از تن مردانه‌ و تنومند نریمان گذشت.

 

به چشمانش خیره شد. کمی مکث کرد، که نگاه نریمان به ارامی پایین خزید و به سینه‌هایش خیره شد:

 

_ دستتو بردار…

 

_ اما…

 

_ گلین؟ میخوام زنمو ببینم…بردار قشنگم!

 

لب گزید، بغض داشت، میترسید از حرام بودن این رابطه، فکر و ذکر منفی امان به او نمیداد.

 

با ترس و لرز، دستش را برداشت.

نگاه نریمان برق زده به آن دو تپه‌ی گرد و سفید که نوکشان را با عسل توت فرنگی پوشانه بودند خیره شد.

 

آب دهانش را قورت داد و نگاهش را پایین‌تر کشاند، آن لباس‌زیر گیپور با زمینه‌ی تور نازکش، طرح گیپور دقیقا وسط پاهایش را پوشانده بود و مقابل دیدگانش را میگرفت، اجازه نمیداد اصل جنس را ببیند.

 

_ پاهاتو باز میکنی؟

 

گلین با خجالت، بیشتر پاهایش را بست:

 

_ گلین؟ بار اولمون که نیست عشقم…میخوام ستایشت کنم، میخوام بگم تبارک الله…میخوام شکر کنم خدا رو با این خلقتش…

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 155

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو

        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد .     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار به صورت pdf کامل از فرناز نخعی

    خلاصه رمان قرار ما پشت شالیزار :   تابان دخت با ناپدید شدن مادر و نامزدش متوجه میشه نامزدش بصورت غیابی طلاقش داده و در این بین عموش و برادر بزرگترش که قیم اون هستند تابان را مجبور به ازدواج با بهادر پسر عموش میکنند چند روز قبل از ازدواج تابان با پیدا کردن نامه ای رمزالود از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده

  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساجده
ساجده
8 ماه قبل

نویسنده مشکل جنسی داره

همتا
همتا
8 ماه قبل

اصلا از نریمان خوشم نمیاد

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x