رمان فئودال پارت 45 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

– هرکی بخواد از این به بعد به زنم دستور بده و اذیتش کنه بامن طرفه… این بارو بخاطر گلین چشم‌پوشی کردم ولی یه بار دیگه اتفاق بیفته خیلی بد میشه.

 

افسانه لبش را روی هم فشرد ، به زودی از این دختر انتقام میگرفت، او زندگی اش را خراب کرده بود.

 

– کافیه نریمان خان… انقدر بخاطر این دختر دل همه‌مون‌و نشکن.

 

نریمان ابروهایش را درهم کشید.

 

– چه دلی‌و نشکنم؟

خودتون باعثشین… گفتم باهاش کاری نداشته باشید.

 

اینبار فیروزه بانو زهرش را ریخت.

 

– خوبه والله!

یه رعیت زاده‌ست انقد پشتشی، اگه دختر خان می‌بود که ما باید از روستا فرار میکردیم!

 

دست های نریمان مشت شد و گلین دستش را روی دست مشت شده ی نریمان گذاشت، نمیخواست مردش عصبی شود او را با باز و بسته کردن پلک هایش به آرامش دعوت کرد و این حرکت از چشم کسی دور نماند مخصوصا که نریمان انگار آب روی آتش ریخته باشند آرام شد.

 

– مامان دختر خان باشه یا دختر یه زمین دار باشه… این دختر زن منه.

برام مهمه و بی احترامی بهش ، بی احترامی به خان تلقین میشه!

 

نارین پوزخندی زد.

 

– معلوم نیست چجوری تورو جادو جنبل کرده که اینجوری پشتش‌و میگیری!

 

نریمان تیز نگاهشان کرد.

زبانش کوتاه نمیشد، هیچکدام آرام نمی‌شدند.

 

– نارین… اگه نمیخوای بفرستمت خونه‌ی شوهر زبون به دهن بگیر !

 

•|فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت258

 

 

 

 

 

 

 

مکث کرد و با لحن عصبی لب زد:

 

– نمیفرستمت خونه‌ی خانزاده… زن به قول خودت رعیت زاده ت میکنم!

 

فیروزه بانو اخم کرد و با لحن عصبی و طلبکار لب زد:

 

– مگه من مردم دخترم‌و به یه رعیت زاده بدی!

خودت کافی نبودی؟ سرمون‌و خم کردی، تن بابات‌و تو قبر لرزوندی، میخوای این دخترم بدی به یه رعیت زاده؟

 

نریمان پوزخند زد، عصبی بود و اگر جلوی خودش را نمیگرفت حرف بار مادرش میکرد.

 

– هرکار دلم بخواد میکنم !

نارین‌و میدم به رعیت زاده.

افسانه رو میفرستم خونه باباش…

مامان تورو هم میفرستم شهر، جایی که هیچکس دورت نباشه

 

همه با تعجب نگاهش میکردند، حتی گلین دهانش از تعجب باز مانده بود هرگز فکرش را نمی‌کرد که نریمان اینگونه آنها را تهدید کند، دست روی نقطه ضعف هایشان میگذاشت انگار !

 

– چی داری میگی؟ به خاطر این…

 

نارین به گلین که هنوز متعجب بود اشاره زد و با اعصابی خراب و لحن حرصی ادامه داد:

 

– بخاطر این داری مارو تهدید میکنی داداش؟

 

نارین اشک هایش را پاک کرد و با حرص زمزمه کرد:

 

– کاش بابا اینجا بود… تو هیچوقت جرأت نمیکردی باهامون این رفتارو داشته باشی.

 

بیخیال شانه اش را بالا انداخت، باید دل میشکاند تا عمارت رنگ آرامش ببیند، خسته بود از لحاظ روحی انقدر خسته بود که دلش میخواست مدتی برود و نه به عمارت بیاید نه به روستا برود!

 

– من حرفم‌و زدم!

بقیش پای خودتون .

 

•|فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت259

 

 

 

 

 

دوماه از ازدواجشان گذشته بود ، به کنایه ها عادت کرده بود

قوی شده بود، دیگر حرص نمی‌خورد فقط بیخیال نگاهشان میکرد و آنها بدتر حرص می‌خوردند.

حوله ی تن پوشش را برداشت و وارد حمام شد، نفسش را رها کرد.

سینه هایش درد می‌کردند حس میکرد نتیجه رابطه های هرشب‌شان باشد.

نریمان مرد داغی بود، کسی که در روز دو بار از او طلب رابطه میکرد.

لباس هایش را در اورد و داخل سبک چرک ها انداخت بی‌حال روی چهار پایه نشست، موهایش را دست کشید ، قبل آمدن به حمام بازشان کرده بود و شانه زده بود.

کاسه ی مسی را پر از آب کرد و کم کم سرش را خیس میکرد، موهایش انقدر بلند بودند که نمی‌توانست به راحتی حمام کند و هربار کلی زمان می‌برد حمامش.

با باز شدن در حمام، به عقب برگشت.

با دیدن مرد هیکلی که پوزخند به لب داشت ترسیده از جا بلند شد.

مرد لخت مادرزاد بود و تمام بدنش مشخص بود، گلین حتی نگاهش پایین تر از صورت مرد نرفت.

ترسیده و وحشت زده دستش را روی ممنوعه هایش گذاشت اما مگر می‌شد پنهانش کرد؟

 

– ت… تو …. کی … هستی؟

 

مرد پوزخند زد، قدمی به جلو گذاشت، نگاه پر هوس و شهوت مرد روی بدن لخت دخترک در حال گردش بود، برجستگی های زیبایش و بدن صاف و بدون مویش برای هر مردی جذاب بود.

 

– خانم کوچیک… چرا میترسی؟

 

مرد نگاه هیزش را از بالا به پایین و از پایین به بالا روی تن مرد می‌چرخاند.

 

– چرا به خودمون یه حالی نمیدی هوم؟

 

از صدایش شهوت میبارید، مرد خودش را به او نزدیک کرد، گلین حتی توان جیغ کشیدن نداشت و زبانش انگار نمیچرخید . ترسان به مرد خیره شده بود و به دیوار سرد حمام تکیه داده بود که با باز شدن یک‌هویی در و ….

 

•|فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت260

 

 

 

 

 

با باز شدن یک‌هویی در و صدای فریاد نریمان قلب گلین فرو ریخت… اینجا چه خبر بود !

مرد نیشخندی زد و زمزمه کرد:

 

– نابودی‌ت مبارک خانم کوچیک !

 

گلین ترسان و وحشت زده خودش را به دیوار چسبانده بود، نریمان مرد را به سمت خودش کشید، تن لخت هردویشان خار می‌شد و درچشم نریمان فرو میرفت.

 

– کثافت عوضی توی عمارت من چیکار میکنی؟

 

مرد خودش را به موش مردگی زد.

 

– آقا… خان… غلط کردم گوه خوردم ایشون…

 

تن لرزان و لخت گلین را نشانه گرفت.

 

– ایشون منو تهدید کردن که باهاشون باشم… بهم مبلغ زیادی‌و پیشنهاد دادن منم مجبور بودم.

 

نریمان فریاد کشید دیوانه شده بود از چشم هایش شراره ی آتش می‌بارید، فیروزه و نارین و افسانه هرسه با پوزخند نگاهش می‌کردند.

 

– این… اینجا چه… چخبره…

 

نمی‌توانست حرفش را کامل کند، شوکه بود کاش کسی محض رضای خدا به او توضیح میدادند، کاش یکی میگفت افترا زده اند که خیانت میکنی، یکی میگفت همسرش مچ او را گرفته و گناه نکرده به ریشت بسته اند.

نریمان باصدای بلند قیصر را صدا زد، نگاه قیصر پایین بود، نمیخواست نگاهش به تن برهنه ی گلین بخورد.

 

– بله آقا؟

 

محکم به شکم مرد لگد زد، نمیدانست چه کند !

کسی غیر از او گلین را به آغوش کشیده بود، یکی غیر از او تن بلوری و بی نقص زنش را دیده بود.

 

– این عوضی‌و به سزای کارش برسون و پرتش کن بیرون!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 145

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری
دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری

    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت طولانی‌اش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی قرارم کن

    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی پیدا کند … خیابان زیادی شلوغ بود . نگاهش روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ساقی شب به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

      خلاصه رمان :   الارا دختر تنها و بی کسی که توی چهار راه گل میفروشه زنی اون رو می بینه و سوار ماشیتش میکنه ازش میخواد بیاد عمارتش چون برای بازگشت پسرش از آمریکا جشنی گرفته الارا رو برای کمک به خدمتکار هاش می بره بجای کمک به خدمتکارهاش میشه دستیار شخصی پسرش در اون مهمونی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
بی نام
6 ماه قبل

نویسندگان گرامی اگر قصد نوشتن رمان تاریخی دارید
لطفا به جزئیات توجه کنید.
اون دوره تو شهرم حوله تن پوش نبوده چه برسه تو روستاهاش

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

عمارتای اربابی همیشه شلوغ و پر رفت و آمد بودن چطور یه نفر جلو اوم همه خدم و حشم میاد رد میشه لخت میشه میره تو حمام زن خان هرچند با توطئه اعضای اون خانواده باشه

لیلا
لیلا
6 ماه قبل

انتظار ندارم که نویسنده رمان رو به سمتی ببره که نریمان به گلین شک کنه. خدایی تکراری و مسخره شده. اینجور که معلومه همه‌ی مردهای دنیا زود قضاوت می‌کنند و شکاکن بعد هیچ‌وقت هم از همسرشون توضیح نمی‌خوان. امیدوارم غیر این اتفاق بیفته. یه چیز دیگه هم برام سوال بود این نریمان مگه مریض جنسیه؟ چه لزومی داره در رمان چنین چیزهای آبکی و بی‌ارزشی آورده شه

ناشناس‌'م
ناشناس‌'م
6 ماه قبل

اوضاع خراب تر نشه فقط..🥲😶 🙂

ناشناس‌'م
ناشناس‌'م
6 ماه قبل

اميدوارم اوضاع ازینی که هست بدتر نشه😀😭

♡نرگس خاتون♡
♡نرگس خاتون♡
6 ماه قبل
پاسخ به  ناشناس‌'م

منم امیدوارم واقعا و اینکه کاش ازین رمانای آبکی نباشه که جدی نریمان بهش شک کنه واقعا به قول دوستمون خیای تکراری شدهبابا

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x