رمان فئودال پارت 54 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

– اونم حل میکنیم آقا

 

 

نریمان سرش را تکان داد، برای سال دیگر میخواست معلم ها را بیشتر کند فعلاً زود بود

باید میدید شروع چگونه است. اگر استقبال زیاد باشد یک معلم زن و یک معلم مرد دیگر استخدام می‌کردند.

معاون و مدیر هم مانده بود !

دستی به صورتش کشید ، از اهالی روستا هیچکس باسواد نبود جزء برادر گلین.

او به هیچ‌وجه نمیخواست خانواده ی یک زن خیانت‌کار را وارد کار هایش بکند.

 

– به فکر معاون و مدیر هم هستی؟

 

مرد که یکی یکی اتاق هارا باز میکرد لبخند زد.

 

– برای اونم درخواست دادیم !

 

نریمان دستی به ته ريشش کشید ، روبه مرد گفت :

 

– شما سوادتون چقدره ؟

 

 

– تا راهنمایی خوندم آقا.

اون‌موقه ارزونی بود، اقام خدا بیامرز من‌و فرستاد شهر بخونم.

 

ابرویش را بالا انداخت، راهنمایی ان‌موقع با دیپلم این روزها برابری میکرد.

 

– خوبه، احتیاج پیدا میکنم بهت.

 

مرد حرفش را دوست داشت، خب در روستا بیکار بود و کشاورزی میکرد.

او که درس خوانده بود و بخاطر نداشتن پارتی در جایی استخدام نشده بود.

 

– خدا خیرت بده آقا.

 

نریمان دیگر چیزی نگفت.

 

•|فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت304

 

 

 

 

 

– دخترِ فارغ شده.

 

نریمان به قيصر نگاه کرد، غم در نگاه قیصر موج میزد، حق داشت عاشق شدن همین بود.

انگار عاشقی با درد و غم عجین شده بود.

 

– بسلامتی، چرا کشتی هات غرق شدن؟

 

شانه اش را بالا انداخت، خب جالب نبود اینکه عشقت مادر شده باشد درحالی که تو‌ پدر بچه اش نیستی.

 

– نمیدونم… اگه صبر نمیکردم الان اون بچه… بچه‌ی من بود

 

نریمان نفس عمیقی کشید، دلش برای نوزادی که چشم گشوده و بی پدر است.

 

– یعنی اگه با اون دختر ازدواج کنی، بچش‌و قبول نمیکنی؟

 

قیصر به روبه ریش خیره شد، مکتب جدید بزرگ بود.

اولین مکتب روستا، امیدوار بودند همه ثبت نام کنند بلکه بتوانند سواد را بین مردم جا بیندازند.

 

– نوکر خودش و بچش هستم.

اون فقط من‌و قبول کنه داداش… پدر میشم برای بچش.

 

نریمان ضربه ای به شانه اش زد ، او به زن‌ها اعتماد نداشت ، حتی به احساس زنها شک داشت.

 

– هرچی خیره ، قیصر ؟

 

قیصر نگاهش را به نیم‌رخ مردانه ی نریمان چرخاند، ريشش بلند شده بود انگار میخواست عزادار عشق برباد رفته اش باشد، عشقی که نافرجام بود.

 

– جانم داداش؟

 

قیصر مورد اعتمادش بود، می‌توانست بدون ترس به او اعتماد کند و از راز دلش بگوید، از افکارش حرف بزند… گاهی فکر میکرد که گلین هم مورد اعتماد قلب و روحش بود.

 

– میخوام کارخونه بزنم، شاید مال آبمیوه و لواشک.

با محصولات خودمون!

 

•|فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت305

 

 

 

 

 

– بیا تو اتاقم افسانه.

 

از اینکه افسانه را ناراحت کرده بود و از اتاقش پرتش کرده بود عذاب وجدان داشت.

به او محبت نکرده بود و افسانه به پایش نشسته بود.

شاید اگر آن محبت هارا خرج افسانه میکرد هرگز خیانت نمی‌دید و مردانگی اش زیر سوال نمیرفت.

 

– چیکارش داری پسرم؟ بذار بشینه!

 

افسانه ترسیده بود. مخصوصا از حالت چهره ی بی‌حس نریمان!

می‌ترسید که نریمان همه ی واقعیت هارا فهمیده باشد !

 

– با زنم حرف دارم مامان. میخوای حریم خصوصیم‌و اینجا جار بزنم؟

 

مادرش از این حرف خوشش آمده بود، او گفته بود با زنش حرف خصوصی دارد.

افسانه را به‌عنوان زنش قبول کرده بود.

 

– باشه برید اتاقتون.

 

افسانه از جا بلند شد، کمی بهتر شده بود.

الان دیگر نمی‌ترسید اگر فهمیده بود اینگونه آرام نبود که !

طوفان میشد و همه جارا ویران میکرد، آتش میشد و همه جارا به خاکستر میکشید.

 

– بریم خان.

 

از پله ها بالا رفت. افسانه کنارش راه میرفت. وارد اتاق شدند، نفسش را بیرون داد، افسانه با تعجب نگاهش کرد.

انگار باخود کلنجار میرفت.

شاید حق این دختر نباشد که اینگونه در آتش نیاز بسوزد درحالی که همسر دارد.

افسانه جلو رفت و دستش را روی بازوی نریمان گذاشت.

 

– اتفاقی افتاده خان؟

انگار پریشونی !

 

نریمان به سمتش برگشت و بدون مکث گفت:

 

– خودت‌و واسه امشب آماده کن، برای شب زفاف !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 132

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در پناه آهیر
رمان در پناه آهیر

خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا

  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیوشا خاتوون
نیوشا خاتوون
3 ماه قبل

من هم تو این داستان دلم برای هر ۲ دختر میسوزه هم تو سکوت تلخ هم دلم برای هر۲ دختر میسوزه همشوون گناه دارن
گیر بد دردی افتادن •••••••

فاطمه
فاطمه
3 ماه قبل

خواهشا زودتر بی گناهی گلین رو ثابت کن بعدم چرا نریمان یه همچین حرفی رو به افسانه بزنه لطفا این پارته آخرش تغییر بده حال به هم زن میشه اگه تغییر ندی

آنی
آنی
3 ماه قبل

سنی ندارم برای تعریف عشق ولی در این حد می‌دونم که عشق این کوفتی که نریمان ادعاشو داره نیست

نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
3 ماه قبل

درود * فئوودال هم مشابه سکوت تلخ اونجا یسری بچه ها دوستان میگن چراا پسره، مرده عاشق دختری که خانوادش به زور براش گرفتن مجبور کردن باهاش ازدواج کنه نمیشه و عشق اولش فراموش بکنه••••••• اینجا برعکس میگن چراا دختری که خانوادش برااش به زور گرفتن مجبورش کردن باهاش ازدواج بکنه رو ترک نمیکنه همیشه با عشق اولش بمونه
😐😕🤔 عجب•••••••

آگاتا
آگاتا
پاسخ به  نیوشاخاتوون*
3 ماه قبل

اولا هاکان واقعا و از ته دل عاشق سارا نیست
دوما مانلی مث این افسانه عوضی و بد ذات نیست که سارا رو بدبخت کنه و کاری کنه بهش تهمت هرزگی بزنن

نیوشا خاتوون
نیوشا خاتوون
پاسخ به  آگاتا
3 ماه قبل

چراا هاکان از ته دل عاشق ساراا نیست🫤😕🤨🤔 ( ما خواننده های داستان،رمان از کجا میدونیم )
آره افسانه اون اوایل بدی کرد یچیزی ریخت تو چایی نریمان بعدن انداختن گردن گلین بغییر از اون کار بده دیگه ای از افسانه ندیدیم•• غرور و تکبر و از خودمتشکر بودن رو هم مادرو خواهر نریمان دارن افسانه هم مشابه اونا بعدش هم هاکان یواشکی با ساراا در ارتباط کسی از خانواده و فامیلشوون خبر نداره
دخترم تو از کجا میدونی شاید اگر هاکان هم پافشاری میکرد تو بوق کَرنا میکرد و با ساراا هم ازدواج میکرد شاید خان و خان خانوم• پدربزرگ، مادربزرگش هم از عصبانیت نقشه میکشیدن و سرنوشت وضعییت ساراا هم مشابه گلین میشوود•••••••

یه بنده خدایی
یه بنده خدایی
پاسخ به  نیوشا خاتوون
2 ماه قبل

یه سوال جدی دارما خودت داری میگی اگه پافشاری میکرد یه عاشق واقعی برا عشقش پافشاری نمیکنه؟؟؟ خب چرا پا فشاری نکرد چرا خانوادشو تو عمله انجام شده قرار نداد؟ لابد میگی چون با شغل و موقعیتی که خودش به دستش اورده تحدیدش کردن نه واقعا تو فکر نمیکنی یه ادم عاشق برا عشقش حاضره از هرچی بگذره حتی عزیز ترین چیزش این نشون دهنده اینه که هاکان یه آدم هوس بازه لاشیه ویلا اگه میدونست قرار نیست به سارا برسه چرا بش دست زد هان انقد بی عرضه بود که حتی از اون عشقی که بهش داشت دست کشید

نیوشا خاتوون
نیوشا خاتوون
پاسخ به  آگاتا
3 ماه قبل

اون زمانیکه نریمان هم یواشکی گلین میدید کسی از خانواده، فامیلش نمیدونستن یواشکی میرفتن خونه باغ هیچ تهدیدی برای گلین نبود•• بعد هم این یسری طرفداراا هستن که میگن هاکان باید عاشق مانلی بشه و از سارا بگذره و برعکس میگن نریمان باید عاشق گلین بمونه و افسانه طلاق بده•••••••

آگاتا
آگاتا
پاسخ به  نیوشا خاتوون
3 ماه قبل

زن بد ذاتی مث افسانه که تهمت هرزگی به کلین زد هیچ گناهی نداره افسانه خودش به تنهایی نقشه کشید یه مرد فرستاد حموم گلین تهمت هرزگی به گلین زد
بعدا از اولم میدونست نریمان متنفره ازش ولی بخاطر قدرت زن نریمان شد

یه بنده خدایی
یه بنده خدایی
3 ماه قبل

اصلا گه تو این رمان گه تو این داستان گه تو تین قضیه گه تو این نریمان گه تو این عاشقی نویسنده عزیز هفته ای یه پارت میدن تو اون پارتم آدم از هرچی عشق و عاشقی حالت تهوع میگیره مگه عشق همون اعتماد نیست مگه عشق همون از کار افتادن عقل نیست اگه عشق بی اعتمادی و باور کردن یه مشت رذل خاک تو سر باشه ریدم تو این عشق و عاشقی اصلا گه توش

.....
.....
3 ماه قبل

خیلی رمان مسخره ایه
از همه رمانا مسخره تره
چرت و پرت محض

شیما
شیما
3 ماه قبل

خاک تو سرت نریمان کثافت

ناشناس
ناشناس
پاسخ به  شیما
3 ماه قبل

حالم از نریمان که ادعای عاشقیش میشه به هم میخوره

نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
پاسخ به  شیما
3 ماه قبل

میوون کلام بچه ها، دوستان چراا؟!؟!؟!؟ چوون فقط میخواد به افسانه بدبخت یک فرصت بده ( نخواستیم عاشق هم بشن فقط باهم دعوا نکنن تو صلح باشن* )
خوب اگر اینطوری فکرکنیم باید بگیم پس اگر هاکان هم همچین کاری بکنه کثافت هست
اما تو اون داستان همه میگفتن هاکان باید ساراا فراموش بکنه کاملن بیاد سمت مانلی عاشقش بشه ••••••• اما اینجا بیشتر برعکس شده

آگاتا
آگاتا
پاسخ به  نیوشاخاتوون*
3 ماه قبل

آدم عاشق نمیتونه با یکی دیگه رابطه برقرار کنه کاش اینو بفهمی

نیوشا خاتوون
نیوشا خاتوون
پاسخ به  آگاتا
3 ماه قبل

دختره گلم، تو لازم نیست به من درس عشق و عاشقی بدی•••• بعد هم صحبت من فقط مقایسه ۲ داستان، رمان با دیدگاه های متفاوت بود ( دیدگاه یسری طرفداراان )

آگاتا
آگاتا
پاسخ به  نیوشا خاتوون
3 ماه قبل

آره کاملا مشخصه چقد تو از عشق میفهمی با این نظراتت😂

نیوشا خاتوون
نیوشا خاتوون
پاسخ به  آگاتا
3 ماه قبل

من یک بچه چهارده، پونزده ساله جوگیر نیستم دخترگلم، من ترجیح میدم یک خانم خشن ۲۹،۳۰ ساله باشم تا مثل بچه راهنمایی دبیرستانیها بیش از اندازه جوگیر یک داستان بشم•••••••

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

یعنی واقعا خان یه منطقه با اون ابهتش نتونست بفهمه زنش راستی راستی خیانتکار بوده یا پاپوش براش درست کردن با وجود اینکه میدونست تو اون عمارت همه دشمن گلین بودن

رضا
رضا
پاسخ به  خواننده رمان
3 ماه قبل

حتما وقتی افسانه جونش حامله شد میفهمه ک بنظرم کلین نباید محلش بذاره

دسته‌ها
20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x