نریمان جلو رفت، عصبانیت از صورتش میبارید.
یقه ی مرد را چنگ زد ، بین دندان های کلید شده غرید:
– درست حرف بزن ببینم!
قسطی حرف نزن ، عصبی ام نکن مرد !
مرد با ترس به چشم های سرخ نریماننگاه کرد، نریمان او را با حرص کنار زد و رهایش کرد.
– اون روز که خانمتون توی حموم بود… اون اصلاً خبر نداشت من اونجا میرم.
ایشون بی گناهه، نجابتش لکه داره نشده بلکه لکه دارش کردن.
نریمان متعجب شد، قلبش انگار از حرکت ایستاد.
نگاهش عصبی شد، انگار از درون منفجر میشد. دست به صورتش کشید و نفسش را محکم بیرون داد.
– افسانه خانم همه ی اینارو برنامه ریزی کرده بود، ایشون دستور دادن برم و حیای یه دخترو از بین ببرم.
ایشون دستور دادن مار بندازم تو کلبه و توی اتاقتون !
حتی مسموم کردن شما… کار افسانه خانم بود.
مرد جلوی پای نریمانِ عصبی و شوکه شده زانو زد.
– از وقتی زندگی یکیو خراب کردم خودم آب خوش از گلوم پایین نرفته.
مادرم از بین رفت.
زنم تنهام گذاشت…
نریمان دست هایش را مشت کرد ، رگ پیشانی اش برجسته شده بود.
– افسانه خانم دختر خانِ روستامون بود ، بهم پول زیادی داد
منو ببخشید نریمان خان…
مجبور بودم بخاطر پول هرکاری بکنم.
مادرم سرطان داشت بخاطر دوا و درمونش حاضر شدم اون کارو بکنم ولی جای خوب شدنش بدتر شدم.
مرد مکث کرد.
– کسی که پشت سرتون نقشه میکشیده افسانه خانم بوده !
فئـــْودآٰل|•🍃
#پارت317
نریمان با شنیدن حرف هایش خم شد و یقه اش را چسبید.
عصبی بود…
از خودش…
از همه و همه!
او بد کرده بود، گلین…
امان از گلینی که قلب کوچکش تحمل درد کشیدن را نداشت.
مشت محکمی بر صورت مرد زد و داد کشید:
– عوضی اشغال اگه مادرت نمیمرد هیچوقت فکر نمیکردی به دختری که بخاطرت اسمش لکه دار شده؟
حرومزاده!
فریاد میکشید و مرد را زیر مشت و لگد انداخت.
بی بی آسیه حرف هایش را شنید و اشک در چشمانش جمع شد، هیچوقت ماه پشت ابر نمیماند.
ظالم هیچوقت موفق نمیشد، بالاخره یک جا تقاص پس میداد.
بی بی تعجب نکرده بود، از افسانه هر کاری بر می آمد.
پسر بی بی خودش را به نریمان رساند و بازویش را گرفت.
– نریمان خان کافیه میکشینش!
نریمان بازویش را از دست پسرک در آورد و به مرد روبه رویش اشاره کرد.
– این عوضیو از اینجا ببرین.
ببرش توی زیر زمین… باید فلک بشه.
پسر چشمی گفت
مگر میتوانست دربرابر نریمان کوتاه بیاید ؟ انقدر عصبی بود که میتوانست همه را زیر چکو لگد بگیرد.
مرد را برد .
بالایی ها صدایش را نشنیده بودند، باحرص از پله ها بالا رفت، او گلین پاکش را بیرون کرده بود.
افسانه به همسرش ، به گلینش تهمت زده بود.
در اتاق را باز کرد، جلوی آینه برای خودش قر میداد.
چگونه انقدر راحت و بی عذاب وجدان حال خودش را میکرد ؟
– اومدی خان؟
نریمان پوزخندی زد.
فئـــْودآٰل|•🍃
#پارت318
– اومدم… اومدم افسانه
صدایش خشم و تهدید داشت.
عصبانی بود ، اگر میخواست میتوانست او را خفه کند.
افسانه متعجب شد از حالت چهره و لحن صدای مرد.
– حالت خوبه؟
نریمان پوزخندی زد، جلو رفت خون جلوی چشم هایش را گرفت.
موهای باز و پریشانش را چنگ زد و سر افسانه به عقب کشیده شد.
– حالم خوبه ؟ آره!
وقتی میبینم تو داری پشت بهم نقشه ها میکشی خیلی خوبم افسانه خیلی !
عصبی بود، چقدر احمقانه باور کرده بود بیوفایی گلینش را… همان دختر که حتی خجالت میکشید جلوی او لخت شود.
– قبر خودتو کندی دختر !
بدبختت میکنم.
افسانه با درد دستش را روی مچ قوی نریمان گذاشت.
– نکن… سرم درد گرفت آخ آی…
دیوونه شدی؟ چرا یهو تغییر فاز میدی !
با عصبانیت رهایش کرد و سیلی محکمی به صورتش زد، دست خودش هم گزگز میکرد.
– چرا گلینو به اون حال انداختی؟
چرا کاری کردی از خونه زندگیش بیرونش کنم؟
سیلی دیگری به صورتش زد و فریاد کشید:
– دِ لعنتی!
بهت قدرت میدادم نفوذ میدادم…
بازم چشمت به گلین بود؟ آدمی که زندگی خودشو بدون ایجاد هیچ حاشیه ای میکرد؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 145
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
الان حالم جا اومد لطفا بیشتر پارت بذار و طولانی رمانت خیلی خیلی خوبه
من که خودم به شخصه کمتر طرفدار رمانتم نسبت به اوایل پس خواهشا پارت ها رو طولانی تر کن اگه بازم می خوای فاصله پارت گذاری زیاد باشه
خیلی خیلی عالی بود این قسمت دلم حنک شه باید افسانه رو خفه کنه بی ناموس رو، چقدر نریمان بیشعور بود از گلین چشم پوشید و افسانه کثافت رو تایید کرد هیچ فکر نکرد شاید گلین بیگناه باشه ممنون عزیزم کیف کردم خیلی عالی بود فقط کوتاه و دیر به دیر پارت میذاری یکم طولانی تر و زودتر دیگه حرف نداره
اوایل خیلی بیشتر پارت میگذاشتین
الان کوتاه و دیر به دیر
وااااای خیلی پارت کوتاه میذاری،خب یا بیشتر بذار یا زودتر بذار
کلا مثل اینکه این شده یه رسم وعادت تو این سایت چند قسمت اول رمان هم زود به زود میزارند وهم پارتها طولانی تره به مرور هم دیر به دیر میزارند هم خیلی کوتاه.به نظرم باید به این نتیجه برسیم که از خیرش بگذریم بریم دنبال رمان های پر محتواتر وآموزنده وقانونمندتر .