رمان دونی

 

 

 

 

حاج عزیز به پسرش حق داد ولی…

 

-ماهرخ قرار نبود به حرف من گوش بده و بدتر با هر حرف من بیشتر لجبازی می کرد. اما این رفتن به نفع خودش بود….!

 

 

شهریار هاج و واج ماند.

-چه نفعی اقاجون…؟!

 

 

-ماهرخ تنها نیست و اون دوستش پیششه… بعد هم موندن ماهرخ تو عمارت و نیش و کنایه های شهناز باعث می شد جنگ و جدل بیشتری رخ بده… بزار یکم زنت آرامشش رو پیدا کنه… سپردم مواظبش باشن…!

 

 

بالاخره خیال شهریار راحت شد.

اما مهراد…

 

-مهراد چی…؟!

 

حاج عزیز تبسمی کرد و رو به عکس گلرخ زمزمه کرد: قبل از تو هم ماهرخ تنها بوده و مهراد جرات نداشت نزدیکش بشه چون من همیشه حواسم به یادگاری گلرخم هست…!

 

لحن پر حسرت حاج عزیز دل شهریار هم را به درد اورد.

هیچ وقت نفهمید چرا گلرخی که عزیز بود را دو دستی تقدیم مهراد کرد.

 

 

-اقاجون خبر دارین این روزها دم مهراد کلفت تر شده…؟! من می ترسم که…

 

 

حاج عزیز حرفش را قطع کرد.

-مهراد حتی نمی تونه ده کیلومتری اون دختر رد بشه… اگر با این رفتن زنت آروم می گیره بزار یه چند وقتی تنها باشه… هرچی سخت بگیری بیشتر ازت دور میشه…!

 

 

شهریار درمانده نفس عمیقی کشید.

-دور شده… نمی دونم چی شده اما اخلاقش خیلی فرق کرده…!

 

 

-وقتی برگشتی یکم بیشتر براش وقت بزار…!

 

-فردا شب برمی گردم و تصمیم قطعی گرفتم که هر طور شده عقد دائم کنیم…!

 

 

 

ماهرخ

 

قاب عکس گلرخ را توی آغوشم گرفته و اشک هایم رها شدند.

دلم گرفته بود.

هم دلتنگ شهریار بودم و هم نمی خواستم دیگر با او ادامه دهم…

خودم هم نمی فهمیدم دردم چیست…؟!

 

 

ترانه دوباری آمد و بهم سر زد اما من خودم را به خواب زده و حوصله هیچ حرفی نداشتم.

 

 

شهریار مرد خوبی بود، از بین تمامی مردهای اطرافم او تنها کسی بود که توانست به دلم بنشیند…

 

چشم بستم و او را تصور کردم.

قلبم مچاله شد.

جدا شدن از او سخت بود…!

 

 

بلند شده و تن سنگین و سست شده ام را به کمد لباس هایم رسانده که تقه ای به در خورد و ترانه در را باز کرد.

 

نگاهش که بهم افتاد اخم هایش درهم شد.

– بیشعور این چه قیافه ایه که برای خودت درست کردی…؟!

 

 

محل ندادم و حوله ام را برداشتم.

ماگ قهوه را روی میز توالت گذاشت و به سمتم آمد.

بازویم را با عصبانیت گرفت.

 

 

نگاهی توی صورتم چرخاند…

-جوری زانوی غم بغل گرفتی انگار دور از جون حاجیت و از دست دادی…!

 

 

اخم کردم.

-مرض بیشعور… خدانکنه…!

 

-والا ما می دونیم چه خبره، این شمایی که داری نشون میدی…!

 

نگاه دزدیدم.

-خب تو که شرایط من و می دونی…!

 

ترانه جدی دست به کمر شد.

– نه عزیزم درکت نمی کنم… تو شهریار و دوست داری یا نه…؟!

 

 

 

 

 

این دیگر چه سوالی بود…؟!

 

دوست نداشتم جوابش را بدهم.

با حرص موهایم را جمع کرده و خواستم کلیپس را به موهایم بزنم که ترانه جلوی راهم را گرفت.

 

– جواب من و بده، چرا فرار می کنی…؟!

 

بغض داشتم.

خب دوستش داشتم این که دیگر پرسیدن نداشت…!

 

– که چی ترانه…؟!

 

ترانه پوزخند زد: تو عاشقش شدی ماهرخ…!

 

ایستادم.

این را دیگر از کجایش درآورد…؟!

شاید دوستش داشتم اما عاشق شدن را…

 

 

خنده ناباوری کردم: این و دیگه از کجات درآوردی…؟!

 

ترانه سری به تاسف تکان داد.

-اونقدر خودت رو تو این اماها و اگرهای زندگیت غرق کردی که داری یه دوست داشن ساده رو زیادی پیچیده اش می کنی…!

 

 

-بس کن ترانه…! زندگی من از اون اولش هم پیچیده بود… هرکی دیگه ندونه تو که می دونی پنج سال طول کشید تا تونستم یه آدم عادی بشم…!

 

 

نگاهش کردم.

اشکم چکید.

– شاهد بودی لمس که هیچی حتی از نگاه مردها هم گریزون بودم ولی با کمک رامبد و مهوش حتی خودت و کاوه، ماهرخ رو پا شد…

 

 

ترانه نگاهش لرزید.

می دانستم یاد ان روزها افتاده…

 

ناراحت شد: می دونم عزیزم اما می خوام حالا که یکی پیدا شده و دوست داره، زندگیت و الکی خراب نکنی…!

 

 

روی تخت نشستم.

– زندگی من تا وقتی مهراد هست، همینه…! من شهریار و دوست دارم ولی نمی خوام زندگیش به خاطر من دچار آشوب بشه…!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد

  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش میشه اونو مثل برده تو خونه‌اش چند سال زندانی میکنه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
رمان جاوید در من

  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ℛ𝒶𝒽𝒶
ℛ𝒶𝒽𝒶
11 ماه قبل

عزیزم پارت بعدی نمیزاری؟

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x