رمان ماه یا ماهی پارت ۳ - رمان دونی

رمان ماه یا ماهی پارت ۳

***

 

-بسه من زن نمیخوام…

 

+ چی چیو زن نمیخوای ور پریده ها؟؟؟ امشب قرار خواستگاری گذاشتیم ماهیار باید بیای میفهمی؟؟؟؟

 

ماهیار همان طور که روی مبل نشسته بود کلافه سرش را میان انگشتان دست فشرد.

 

خسته شده بود از این بحث وجدل با مادرش و پدری که اکثرا سکوت اختیار کرده بود.

 

– مادر بسه…

 

مادرش با لحن پر از حرصی گف: آره دیگه هی پاشدی رفتی خارج و این ور اونور من از مامان شدم برات مادر…. اینجا لس آنجلس نیس پسر باید زن بگیری….

 

او چه میگفت و مادرش چه؟!

 

با حرص خیره در چشمان مادرش گف: مگه عهد قلقلک میرزا عه که دختر و پسر رو بزور بشونن پای سفره عقد؟؟؟!!! مادر من ، من کار و زندگی دارم… ملاکای خودمو برای ازدواج دارم… نمیخوام بخاطر به پول رسیدن شما و گسترش امپراتوری تون ازدواج کنم متوجه میشید؟؟؟؟

 

امپراتوری را با لحن تاسف باری گفت و از جایش بلند شد و کاپشن چرمش را برداشت و بی توجه به صدا زن های مادرش از خانه خارج شد…

 

حسام ، پدر ماهیار پشت سر همسرش ایستاد و دست روی شانه اش گذاشت و گف: به ابراهیم میگم پروازش تاخیر داشته برای امشب نمیرسیم… سر فرصت راضیش میکنی…. حرص نخور حنا خانوم….

 

حنا با حرص سمت شوهرش چرخید و گف: تو جای اینکه ببینی این پسره چشه که همش تو آسمونه ساکت یه جا وایسادی… یه کاری بکن مرد… ماهیارم داره از دست میره….

 

هر چه باشد مادر بود و نگران فرزندش

 

شاید روزگاری فرزاندانش برایش اولویت نداشتند اما بعد از آن ماجرا ها توجه اش را داده بود به آنها اما دیر بود…

 

ماهیارش از دست رفته بود و نمیدانست چرا!!!

 

حسام همسرش را در آعوش کشید و گف: نترس عزیزم… اون یه سلطانیه و بلده گلیم خودش رو از آب بیرون بکشه…. یه بار دختر ابراهیم رو ببینه میفهمه همونیه که میخواد…

 

حنا با غم گف: امیدوارم حسام….

 

هیچ کدامشان نمیدانستنو ملاک پسرشان تنها یک چیز است!!!

 

“ماه” بودن همسرش!!!!

 

***

 

پشیمان شده بود از پیشنهادش!!

 

ماه شیطان و بازیگوش و شلوغ کار بود. بیشتر شبیه دختر های ده دوازده ساله بود تا پانزده ساله…

 

همین شیطنت ها و زبان دارزش اورا پیش عزیز و اقا جون عزیز کرده بود و مخ ماهیار را تیلیت!!!

 

پشت در اتاق ماه ایستاد و نفس عمیقی کشید. امیدوار بود امروز کمی حرف گوش کن تر و آرام تر باشد تا بتواند چیزی به او یاد دهد…

 

تقه ای به در زد و وارد اتاق ماه شد. نگاهش را دور تا دور اتاق چرخاند و با ندیدن ماه در حالی که زنعمو سمیه گفته بود درون اتاق است با تعجب اسم دخترک را صدا زد: ماه؟؟

 

صدای ریز دخترک را شنید که میگفت: برو ماهی حوصله ندارم…

 

رد صدا را دنبال کرد و با دیدن دخترک که خودش را بین میز تحریر و دیوار مچاله کرده بود با تعجب گف: چی شده ماه؟؟ اینجا چی کاری میکنی؟؟؟

 

ماه که زانو هایش را جمع کرده بود درون شکمش و دستانش را دور آنها پیچانده بود سرش را بالا آورد و با دیدن چهره نگران ماهی گف: برو ماهی… حوصله ندارم پریودم اصلا!!!

 

ماهی خنده ای کرد و چهار زانو جلوی دخترک نشست و گف: ماه جان نباید جلوی هر کسی برگردی بگی پریودم که!!

 

ماه با چشمان درشت قهوه ای اش خیره در چشمان ماهیار گف: تو رمانه دختره به پسره گف پریودم پسره گفت اعصاب نداری و رفتش… خواستم بری خب….

 

ماهی لبخندی زد و گف: اونا مال داستاناست دختر!!! چرا تو انقدر از همسنات عقبی؟؟؟!!!

 

جمله آخرش را خنده گف و شوخی کرد اما باعث شد ماه بغض کند..

 

ماهی با دیدن اشک جمع شده درون چشمان دخترک و چانه لرزانش گف: شوخی کردم ماه… چی شده؟؟؟

 

ماه با بغض گف: به هیچ کس نمیگی؟؟؟

 

ماهی لبخند اطمینان بخشی زد و گف: نمیگم مثل همون گلدونه که شکستی و صداشو در نیاوردیم…

 

ماه اعتماد داشت به ماهی

 

به همبازی کودکی اش و رفیق نوجوانی اش

 

– ماهرخ میگف من نباید بوجود می اومد… میگف حروم زاده ام… میگف سمیه و بابا از رو دلرحمی منو اوردن پیش خودشون… مهبدم حرفاشو تایید کرد… شاید بخاطر همینه که نه ریاضی حالیم میشه نه چیزی!!!

 

ماهی دستش را روی ساعد ظریف دخترک گذاشت و گف: ماه بانو تو حروم زاده نیستی… ماهرخ رو که میشناسی سیماش قاطی میکنه…عمو تو رو آورد چون عاشقت بود!!! چرا اجازه میدی حرفای مزخرف آدما اذیتت کنه؟؟!!هر کس تو یه چیزایی قویه تو یه چیزایی نه…

 

لبخند گرمی به دخترک دوست داشتنی زد و گف: تو ذاتا شناگری ماه جان اما من تو نیم متر آب هم غرق میشم… تو خوشگلی شیطون و بازیگوش و دوست داشتنی هستی…. عزیز و آقا جون و عمو و زنعمو و من دوست داریم… ماهرخ رو که میدونی حسوده… یه وقتایی سیماش اتصالی میکنه دیگه…

 

ماه لبخندی زد به مردی که هوایش را داشت…

 

خودش را در آغوش ماهی انداخت و گف: دوست دارم ماهی… تو رو خدا هیچ وقت منو پیش ماهرخ و مهبد تنهانذار…

 

ماهی دستانش را دور بدن ظریف دخترک پیچید و در حالی که از بوی عطر موهای دختر مست شده بود گف: به شرطی که تو ام از این به بعد درست گوش کنی و بذاری یکم ریاضی بهت یاد بدم تا نیافتی…

 

ماه خندید و چشم غلیظی گف…

 

ماه به قولش عمل کرد. سر کلاس ها سعی میکرد تمرکز و کم کم با ریاضی ارتباط خوبی گرف. کمک های ماهی هم تاثیر گذار بود

 

اما ماهی به قولش عمل نکرد!

 

ماهی رفت و با رفتنش آنها ماهش را تکه تکه کردند!!!!

 

 

 

***

 

– قهر کار دختراست پسر… هر کی گفته قهر کنی عزیز میشی زر زده داداش…

 

ماهیار کلافه به عرشیا توپید: زر نزن عرشی… دو روز اومدم پیشت تو هی زر زر کن مخ منو بخور باشه؟؟؟

 

عرشیا با نمک ذاتی اش گف: چشم داداش

 

ماهیار بی حوصله کوسنی را از کنار دستش برداشت و سمت عرشیا پرت کرد…

 

عرشیا کوسن را در هوا گرفت. مربی ورزش رزمی بودن سرعت عملش را از ماهیار بالاتر برده بود. سینی قهوه ها را از روی اپن برداشت و سمت ماهیار رفت.

 

گف: داداش میگم حالا یه خواستگاری میرفتی بعد میگفتی به درد هم نخوردیم… بیخیالت میشن دیگ..

 

ماهیار پوزخند زد و در حالی که قهوه اش را به دهان نزدیک میکرد گف: درد اینا زن گرفتن من نیست که… دردشون پوله پول… نمیخوان یه وقت خدایی نکرده تو این پروازا عاشق مهمانداری مسافری چیزی بشم که بدون پول باشه و پول از خاندان درز کنه…

 

عرشیا خودش را روی کاناپه روبه روی ماهیار انداخت و گف: خو دختر ابراهیم ک سلطانی نیست…

 

+ سلطانی نیست اما همه کار و کاسبیش رو با بابا و عمو شریکه… یعنی ثروت از خانواده خارج نمیشه… هدف اونا همینه فقط عرشیا….

 

– دلم برات سوخت داداش… تا کی اینجا میمونی حالا؟؟

 

ماهیار نفسش را کلافه فوت کرد و گف: امشب کپه مرگمو پیش تو میذارم فردا میرم پیش عزیز و آقا جون… راستی جایی تو تهران میشناسی که سیمیت بفروشه؟؟

 

عرشیا پقی زد زیر خنده…

 

اگر ماهیار کمی بعد از قطع کردن تماسش با عزیز در ترکیه تمرکز میکرد همانجا یک سیمیت خوب برای عزیز میگرفت و لازم نبود خنده مزخرف عرشیا را تحمل کند…

 

عرشیا با لبخندی جمع نشدنی گف: داداش رفتی خارج اینجا رو اشتب گرفتیاااا… جانِ عطی…

 

ماهیار نذاشت عرشیا شروع به چرت و پرت گفتن بکند و وسط حرفش پرید: آره یا نه… یه کلمه است جواب….

 

– آروم باش داداش خو… ببین یه کافه قنادی هست تو خیابون ولیعصر… پاتوق دوستای عطیه اس… شاید اونجا سیمیت داشته باشه… شیرینی های خاصی رو سفارشی درست میکنه اما سیمیت رو نمیدونم…

 

ماهیار نگاهی به ساعت انداخت و بادیدن ساعت هفت شب امیدوار شد به باز بودن مغازه و گف: شمارشو همین الان از عطیه بگیر بهم بده…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا

  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که ورود مردی به نام حنیف زندگی دو نفر آن ها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی

  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر میرسه، ذهنم مملو از دونه های بالتکلیفی، انتخاب های انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
32 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Newsha
Newsha
1 سال قبل

واااییی نت الان دیدمش تازههه🥲😍
تا دیر نشده برم از پارت یک بخونم ایشالا تا پارت بعدی رو میذاری نظرم رو میدم عزیزم😊😘

ف.....ه
ف.....ه
1 سال قبل

پارت گذاریش چجوریه عزیزم؟

همتا
همتا
1 سال قبل

سلام ببخشید رمانای دیگتون رو هم میتونم بدونم

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

عالی بود عزیزم فقط پارتا رو کوتاه نکن

ساناز
ساناز
1 سال قبل

ببخشید بخدا من اصلا قصد توهین ندارم فقط می‌خوام ینفر راهنماییم کنه
من ی تیکشو اصلا نفهمیدم
این ماه و ماهی ک میگن ؛ ماه پسره هس یا ماهی؟

همتا
همتا
1 سال قبل
پاسخ به  ساناز

ماه دخترست اسم‌ کاملش ماهلین هستش
ماهی هم پسره اسم کاملش ماهیار
پسرعمو دخترعمو هستن

ماهک
ماهک
1 سال قبل
پاسخ به  ساناز

ماهی همون ماهیاره و پسره است😂😂😂
اسم های همدیگه رو مخفف صدا میکنن

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط ماهک
𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
عضو

وای عزیزم بیشتر کنجکاو میشم بیشتر بخونم عالی ..فقط امروز نسیت به بقیه کوتاه تر بود 😂🩷

....
....
1 سال قبل

و اینگونه شد کههههه ماهیار میره تو کافه ی ماهلین و چون ماهلینم ماهه عاشق هم میشن
وقتی دوست داری داستان اونجوری که تو فکر میکنی پیش بره😂

مایان
مایان
1 سال قبل

یه انتقاد کوچیک
ماهیار اصلن شبیه پسرا رفتار نمیکنه و مثل اونا حرف نمیزنه
نویسنده ماهیار یه مرده حواست هست

مایان
مایان
1 سال قبل
پاسخ به  Sety

یکم‌مردونگی باید داشته باشه

ماهک
ماهک
1 سال قبل
پاسخ به  مایان

ماهیار به این گلی😍🤦‍♀️

لیلا
1 سال قبل

وای چه قشنگ بود ماهیار گناه داره خب🤒

تارا فرهادی
تارا فرهادی
1 سال قبل

اوووو رمان جدید مبارک ستی بانو
چه قلمی چه داستان جالبی
خدایی حال میکنم با ماهی
دقت کردی قلمت خیلیییی قوی تر شده
خلاصه که دست مریزاد👌🏻👌🏻❤️❤️

♡ روا ♡
♡ روا ♡
1 سال قبل

سلام ستی خانم به به چه قلمی چه دست خطی امیدوارم همیشه همینطوری پارت بدی عالی بود

♡ روا ♡
♡ روا ♡
1 سال قبل
پاسخ به  Sety

فدات ایشالا همیشه همینطوری باشه

Bakakan
Bakakan
1 سال قبل

نویسنده جان واقعا قلمت بی نظیره!

خوب نمی‌خواد زن بگیره چی کار دارین بچه رو 😌🤣

عالی بود 

یسنا
یسنا
1 سال قبل

اوووو حتما کافه ی ماهلینه

مائده بالانی
مائده بالانی
1 سال قبل

خیلی زیبا بود عزیزم
خسته نباشی.
پارت بعدی رو زودتر بزار لطفا.
دلم میخواد ادامه اش رو زودتر بخونم

دسته‌ها
32
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x