رمان ملورین پارت 12 - رمان دونی

 

 

دستی به ریشش کشید و گازی داد، پشت ماشین بی‌ام و سفید رنگ ایستاد و بوقی زد.

 

ملورین اما بی اهمیت به راهش ادامه می‌داد که شیشه را پایین کشید و اسمش را صدا زد.

-ملورین.

 

دختر با شنیده شدن اسمش از زبان کسی سرجایش ایستاد و به سمت صاحب صدا برگشت با دیدن محمد وقت را تلف نکرد و به سمت ماشینش رفت، خیلی خطرناک بود اگر لج می‌کرد و خودش برمی‌گشت.

 

داخل ماشین که نشست کیسه را روی پاهایش گذاشت که ران پایش بخاطر کیسه خنک شد، سر به زیر شد و با صدای آهسته‌ای گفت:

-ممنون از لطفتون.

 

محمد سرعتش را بالا برد و گفت:

-شب بریم خونه من.

 

ملورین به سرعت سرش را بالا آورد و گفت:

-من که گفتم به پدرتون چیزی نگفتم!

 

محمد که دید اینطور بهتر است پوزخند صدا داری تحویلش داد و گفت:

-من از کجا مطمئن بشم؟ هاه؟

 

ملورین چشم درشت کرده به سمتش برگشت و گفت:

-به جون خواهرم به کسی چیزی نگفتم، اصلا اگر می‌گفتم که پدرتون بیچاره‌اتون می‌کرد.

 

محمد سرعت ماشینش را پایین آورد و با خود فکر کرد دختر زرنگی به نظر می‌رسید با این حال پرسید.

 

-نه، بعدم این چه حرفی بود که تو زدی؟

-خب این همه اصرار شما یعنی یه جای کار می‌لنگه، یعنی می‌ترسید خانوادتون بفهمه.

 

محمد لبخندش را به زور قورت داد و گفت:

-به هر حال می‌ریم.

 

 

-نمی‌تونم مینو منتظر منه، می‌ترسه اگر خونه نباشم باید برم خونم.

 

وقتی صداقت در حرف‌هایش باعث شد راهنما بزند و مسیر را به سمت پایین شهر دور بزند.

 

هر دو تا مقصد سکوت کرده بودند و‌ ملورین هر از گاهی به کیسه داخل دستش نگاه می‌کرد و لبخند می‌زند.

 

با این وسایل خورد و خوراک چند ماهشان جور شده بود و فقط مجبور بود پول داروهای مینو را بدهد.

 

محمد با دیدن ملورین آب دهانش را به سختی قورت داد، مثل اینکه واقعا محتاج بود که با چند تا بسته خوراکی اینطوری خوشحالی می‌کرد.

 

با یک دست فرمانش را گرفت و دستش را جلو برد، ملورین خودش را جمع کرد و به محمد نگاه انداخت.

 

در داشبورد را باز کرد  قرص‌ها را کنار زد، دستش را بیشتر دراز کرد و حواسش را به جلو داد.

 

دستش که به پول هایی که در داشبورد خورد برداشت و به ملورین گفت:

-در داشبورد رو ببند.

 

ملورین سر تکان داد و این کار را انجام داد، در حال رسیدن به مقصر بودند که یک دسته تراول دستش داد.

 

دختر همونطور به دست محمد خیره شده بود که توی هوا تکانش داد.

-بگیر دستم خشک‌شد.

 

-این چیه؟

-بگیرش.

 

ملورین از دستش گرفت و سوالی به نیم‌رخش نگاه کرد.

-برای خرج دوا و درمون خواهرت به دردت می‌خوره.

 

ملورین بغضی کرد این خانواده بیشتر از هر کسی به دادش رسیده بودند، همسایه‌های چندین ساله‌اش که اصلا برایشان اهمیتی نداشت که با چه چیزی دست و پنجه نرم می‌کرد.

 

 

 

به سر کوچه که رسیدن با دیدن مینو از راه دور که گریه می‌کرد، حس کرد قلبش نمی‌زند.

-نگه دارید.

 

محمد با تعجب به سمت ملورین برگشت که هراسان نگاهش می‌کند.

-گفتم نگه دارید.

 

محمد دوبار پشت سر هم پلک زد و احساس می‌کرد که این صدای از ملورین نیست، بلند به سرش داد زده بود نگه دارد.

 

وقتی مصمم دید ملورین به دستگیر در چنگ می‌زد، با اینکه ماشینش در حال حرکت باز نمی‌شد اما نگه داشت.

 

ملورین از جایش پرید و به سرعت سمت جایی رفت، محمد انگشت اشاره دست چپش را روی لبش گذاشت و نگاه صحنه رو به رویش انداخت.

 

گوش‌اش که زنگ خورد نگاهش به کیسه‌ها و برگه چک افتاد، بدون اینکه به زنگ گوشی‌اش اهمیت بدهد از ماشین پیاده شد و به در تکیه داد.

 

در آن بلبشوی راه افتاده کسی حواسش به ماشین مدل بالا و پسری که به آن تکیه داده بود، نبود.

 

زنی در حال فریاد زدن بود و ملورین بی سر و صدا فقط به آسفالت خیابات نگاه می‌کرد، دختر بچه‌ای به پایش چسبیده بود و با ترس نگاه می‌کرد.

 

محمد دست در جیب شلوارش کرد و پاکت سیگار وینستونش را بیرون کشید، نخی در آورد و به سیگارش فندکی زد.

 

-کثافت آشغال از وقتی پاتو گذاشتی تو این خراب شده زندگی رو ازمون گرفتی.

 

پکی به سیگارش زد و باز خیره صحنه رو به رویش شد، عده‌ای زن و مرد دورشان حلقه زده بودند و در گوش هم پچ پچ می‌کردند.

 

 

 

یکی از مردها که محمد احساس می‌کرد نسبتی با آن زن سلیطه میان میدان دارد، شروع کرد به حرف زدن‌.

 

-نیره من که حرف بدی نزدم، گفتم این دختر هم سر و سامون بگیره.

 

زن همان مرد را نشان ملورین داد و گفت:

-بفرما تحویل بگیر دختر هرزه، معلومه‌تو آشغال نشستی زیر پای شوهرم و براش دلبری کردی که زل زده تو چشمام و میگه می‌خوام این دختر رو بگیرم.

 

محمد پک آخری به سیگارش زد و با اخم فیلترش را زیر پایش خاموش کرد، زن دیگری هم جلو رفت و به ملورین سر به زیر سیلی زد.

 

-کثافت، نیره راست میگه. اصلا این خونه رو کردی فاحشه خونه و این محل رو بدنام کردی، توی جنده‌ی پتیاره.

 

مینو بیشتر به پای خواهرش چسبید و محمد از همان دور شانه های لرزان ملورین را دید، حرف‌های همان زن هم باعث شد خون در صورتش بدَود.

 

قدم‌های بلندی برداشت و خودش را وارد این مهلکه کرد، به ملورین نزدیک شد و رو به زن گفت:

-حرف دهنت رو بفهم زنیکه، هر چی که لیاقت خود پتیاره و اون شوهر هیزته بار بقیه نکن.

 

همه در سکوت به محمد نگاه کردند و دوباره پچ پچ ها از سر گرفته شد، شوهر مرد جلو آمد تا خودی نشان بدهد منتهی قدش تا کمر محمد می‌رسید.

 

ترسیده از هیکلی بودن محمد قدمی عقب گذاشت و پشت زنش قایم شد، با اینکارش محمد پوزخندی زد و به چشم‌های زن سلیطه‌‌ نگاه کرد.

 

زن دست به کمر شد و گفت:

-جنابعالی کی باشی؟ یکی از مشتری های خانم؟

 

محمد قدمی جلو گذاشت و رو به زن‌ گفت:

-تو کی میشی؟ مفتش محل؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده

    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان الماس pdf از شراره

  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد می‌شیم، از اون دسته‌ای که همه آرزو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که درگیر اثبات کردن خودش به خانوادش است.‌‌ ترانه برای سامیار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی

  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ala Alavi
Ala Alavi
1 سال قبل

زودتر پارت بده میمیری؟؟؟!!

به تو چه
به تو چه
1 سال قبل

خیلی رمانه قشنگیه ولی خیلی کم پارت میزاره

خری که همش تو رمان دونی پلاسه :/
خری که همش تو رمان دونی پلاسه :/
1 سال قبل

واو به به

آیلین
آیلین
1 سال قبل

مرسی فاطی جون

Faydim
Faydim
1 سال قبل

پارت گذاریت خیلی نامنظمه…
اما ژانرشو دوست دارم❤️

اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل

چقد کم واقعا رمانشو دوس دارم 🙂💔

آسمان
آسمان
1 سال قبل

فاطمه جون لطفا از این به بعد سانسور داشته باشه ممنون میشم

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x