بلند شدم و صاف ایستادم.
آب از سرو صورتم میچکید کو گاهی حتی از پلکهام.
دیگه مهم نبود کی و چه موقع برگشته.
برگشتنش دلیل خاصی داشت دلیلش هم سلدا بود…
دختری که نمیدونه چرا اینقدر مهر و عشقش تو وحود امیرسام پررنگ بود که اون رو دنبال خودش کشوند تا اینجا…
انگشتمو رو لبهای خیسم کشیدم و پرسیدم:

-سر من دادمیکشی که بهم بفهمونی مادربزرگم رو بیشتر از من دوست نداری….؟

هیچی نگفت.خم شدم و کوله پشتیم رو از روی زمین برداشتم و گفتم:

-تو خانواده ی منو بیشتر از من دوست نداری….

دسته کیف رو تو دست گرفتم و قدم زمان راه افتادم سمت اتاقهام.
قدم زنان پشت سرم اومد.
نفس عمیقی کشیدم.
چه خوب که بخاطر امیرسام تو جواب دادن به نویان به خاطر نجات جون مادرم تعلل نکردم.
چه خوب….
پوزخند زنان گفت:

-قیافه ات شبیه این دخترای احمقیه که تا به پسر بهشون گفته خوشگله وا رفته….
آخه تو چه بدونی خوب و بد یعنی چی؟! هان!؟

ایستادم.خیلی آروم به سمتش برگشتم و نگاهش کردم.
آخه اون چه میدونست من چقدر سختی کشیدم؟ هاااان !؟
چه میدونه تو این مدت چی بهم گذشته!؟
اما من خلاف اون فکر میکردم.اسم کار من احمق بودن و احمق شدن نبود.
من اگه راضی شدم با نویان باشم بخاطر مادرم بود!
آهسته لب زدم:

-تو چیزی نمیدونی!تو هیچی نمیدونی از من…

صداو یکم بالا برد و همونطور که انگشت اشاره اش رو تهدید گرانه به حالم تکون میداد گفت:

-برا من اهمیت نداره داری چه غلطی میکنی فقط حق نداری اون‌پیرزن رو برنجونی…
حق نداری وقت و بی وقت بری ول بچرخی و جواب تلفنت رو هم ندی

مکث کرد.میخواست بهم سخت اولتیماتیوم جدی بده واسه همین اومد جلو و گفت:

-خوب گوش کن ساتو…وای به حالت اگه بازم اون پیرزن رو با اینکارای احمقانه ات برنجونی…

یه لحظه از کوره دررفتم و بدون اینکه به حرفهایی که میزنم فکر کنم گفتم:

-لازم نیست تو غصه ی مادربزرگ من و حماقتهای من رو بخوری تو بهتره بدی دنبال ماموریت عزیزت..بهتره بری دنبال
سلدا جونت…

عصبانیت و حسادتی که هیچوقت تجربه اش نکرده بود در لحظه از من آدمی ساخت که حالیش نیست داره چه مزخرفانی به زبون میاره!
نفس نفس میزدم و نگاهش میکردم.از ابهت و جدیدت و خشم توی صداش
ترسیدم.
میدونستم اون چقدر رو سلدا حساس هست برای عقب عقب رفتم که یه وقت دوباره ازش توگوشی نخورم
یه نفس عمیق کشید و بعد به اتاقهای ننجون اشاره کرد و گفت:

-برو پیش ننجون.برو که خیالش راحت باشه و بتونه بخوابه!

لب گزیدم.میتونستم به وضوح ببینم چه جوری درحال آروم کردم خودش هست.
از کنارش رو شدم تا خودم به اتاق ننجون برسونم.
هنوزهم چشمهام خیره به چشمهاش بود.
کاملا عصبانی به نظر می رسید اما مشخص بود داره خشم خودش رو کنترل میکنه تا یه وقت به من نپره!
به سمت اتاق ننجون رفتم.هرازگاهی برمیگشتم و پشت سرم رو نگاه میکردم.
جایی که سام ایستاده بود.
تند رفتم….
من بازهم داشتم به دختری که اصلا نمیشناختمش حسادت میکردم این احمقانه بود.
خیلی هم احمقانه بود!
از دو سه پله بالا رفتم و خودمو رسوندم به در اتاق.
چند تقه به در زدم و بعد آهسته گفتم:

-ننه…بیداری….!؟

انگار که تمام مدت منتظر شنیدن صدای از من و اومدنم باشه فورا گفت:

-ساتو…ساتو اومدی!؟ ساتو…

درو باز کردم و رفتم داخل.تکیه داده بود به سمتی رنگ و رو رفته و تسبیحش هم توی دستش بود.لبخند زدم و جواب دادم:

-آره ننه…منم.

سجاده اش رو به روش بود و این معنیش میشد اینکه تا به الان اونقدر نماز خونده و مناجات کرده که به خواب رفته اما ضربه های من به در بیدارش کرد.
کفشهامو ار پا درآوردم و رفتم سمتش.
باچشمهای پر اشک نگاهم کرد و پرسید:

-کجا بودی تو دختر…کجا بودی…؟!
نمیگی من پیرزن از ترس سکته میکنم؟ کجا بودی آخه…

چهار زانو کنار سجاده اش نشستم.تسبیحش رو به آرومی از لای انگشتای چروکیده و زمختش بیرون کشیدم…

چهار زانو کنار سجاده اش نشتم.تسبیحش رو به آرومی از لای انگشتای چروکیده و زمختش بیرون کشیدم.فقط تماشام میکرد.
تسبیح رو کنار مهر گذاتم و بعد سجاده رو به آرومی باز کردم و گفتم:

-رفته بودم قدم بزنم…

نگران و باشماتت دستش رو تکون داد و گله مندانه پرسید:

-آخه دختر نمیگی یه وقت قوم مغول بهت حمله میکنن و یه بلایی سرت میارن هان؟!

سجاده اش رو مرتب و منظم تا کردم و بعد بلند شدم و گذاشتمش رو طاقچه و همزمان گفتم:

-دیگه نمیارن…خیالت راحت باشه!

با پره ی روسریش بینیش رو فشار داد که یه وقت جلوی من بغضش نترکه و بعد گفت:

-ها دیگه ننه…مادرتو میکشن و تلافیشو درمیارن! آی آی…کاش اون روزا می مردم…مط مردم و نمیذشتم نسرین بشه زن مظفر…کاش!

برگشتم سمتش.چادرنمارش رو از پشت سرش و از روی شونه هاش برداشتم و حین تا کردنش گفتم:

-نترس ننه…مامان آزاد میشه.اعدامش نمیکنن!

رفتم سمت طاقچه تا چادرگلگلیش رو اونجا بزارم اما ا ن که انگار حرفهایی من باعث شده بود باخودش یه حدسهایی بزنه فورا بلند شد و پرسید:

-ساتو ننه …نکنه پسرعموهات رضایت دادن هااان؟ هان ننه؟ رضایت دادن…بگو ننه…
بگو رضایت دادن….

رفتم سمت میز کوچیک قهوه ای رنگی که بعضی قسمتهاش رنگ پریدگی داشت و پایه هاش هم کوتاه بودن.
پارچ آب یخ رو برداشتم و براش یه لیوان آب ریختم.
اومدم سمتش.
بهش خیره شدم و بعد لیوان رو دادم دستش و گفتم:

-اگه راستشو بهت بگم مثل یه راز پیش خودت نگهش میداری ؟

با حالتی ار سردرگمی، برای اینکه نشون بده از حرفهام سردرنیاورده گفت:

-هان ننه؟

بهش نزدیکتر شدم.دستهای چروکیده اش رو توی دست گرفتم و بعد گفتم:

-یه آدم خیر که از دوستای من هست قول داده پولی که پسرای مظفر خواستن رو بهشون بده…
مامان نسرین آزاد میشه…آزاد میشه ننجون…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۵ / ۵. شمارش آرا ۲

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان جاوید در من

  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاوید در من درباره زندگی آرام دختریست که با شروع عملیات ساخت و ساز برابر کافه کتاب کوچکش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، این زندگی آرام دستخوش نوساناتی می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تموم شهر خوابیدن

    خلاصه رمان:       درمانگر بیست و چهارساله ای به نام پرتو حقیقی که در مرکز توانبخشی ذهنی کودکان کار می‌کند، پس از مراجعه ی پدری جوان همراه با پسرچهارساله اش که به اوتیسم مبتلا است، درگیر شخصیت عجیب و پرخاشگر او می‌شود. کسری بهراد از نظر پرتو کتابی است قطور که به هیچ کدام از زبان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری ۲۴ ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maaayaaa
Maaayaaa
2 سال قبل

چی میشه این امیر سام شب تو خواب سکته کنه

Kimia
Kimia
پاسخ به  Maaayaaa
2 سال قبل

عاشقتم یعنی🤣🤣🤣🤣🤣

Mahsa
Mahsa
پاسخ به  Maaayaaa
2 سال قبل

این نویانم بمیره روان پریش کثافت جوجه فکلی بچه مایه دار سوسول
روز اولی که توی رمان اومد گفتم چه با شخصیت و جنتلمن ولی حالا میبینم مث خره کثافت میمون😂💔

ارزو
2 سال قبل

امیر سام نفهمه که اگه بفهمه عین قهرمان میاد وسطططط
البته بگما با این نویان روانی که من دیدم همه ی امیدای ما پوچه
احتمالا تر میزنه تو زندگی ساتو حتی ممکنه ولش کنه وسط کار یا یه روانی از اب در بیاد که دست بزنو اینا داره😑🔪🔪🔪🔪
احتمالا همون موقعا هم امیر سام فهمیده سلدا عوضیه و سلدا ازش سواستفاده کرده ، بعدش میاد سراغ ساتو میاد نجاتش بده از دست نویان:)))))🔪🔪🔪🔪
این احتمالی هست که من میگم ممکنه اتفاق بیوفته

Nahar
Nahar
پاسخ به  ارزو
2 سال قبل

و خب امیدوارم ساتو مثل مشنگا گریه نکنه و بپره ت بغل امیرسام یکم قهر باشه ابروی هرچی دختر رو برده

ارزو
پاسخ به  Nahar
2 سال قبل

از شخصیتای این رمان خوشم نمیاد🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪💣💣💣💣💣💣💣

Nahar
Nahar
پاسخ به  ارزو
2 سال قبل

ارهه

من دلم لاساسینورو میخواد😭😭😭

Mahsa
Mahsa
پاسخ به  Nahar
2 سال قبل

هعییی نگو اون کراش من بی🤧🤕😷😂

SARINA
SARINA
2 سال قبل

بابا تو خماری نزارمون

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x