رمان ناسپاس پارت 127 - رمان دونی

 

سرم رو به آرومی و به نشانه ی فهم خواسته اش تکون دادم درحالی که همچنان افسوس این رو داشتم که فقط با یکم تامل دیگه، میشد فهمید ساتو کجا رفته و داره زیر زیرکی چه کارهایی رو انجام میده!
به هر حال نشد و افسوس بی فایده اس.
همچی بمونه برای بعد!
خم شدم و سنگینترین کیفش رو برداشتم و بعد هم گفتم:

-نگران نباش! تا من هستم تو آواره نمیشی!

ذوق زده کف دستهاش رو بهم کوبید و گفت:

-مرسی ناجی من! حالا کجا منو میبری…؟ هتل !؟

برای رفع کنجکاویش جواب دادم:

-نه! میبرمت خونه ی خودم!

ابروهاش رو داد بالا و متعجب پرسید:

-خونه ی خودت!؟

چشمامو باز و بسته کردم و جواب دادم:

-آره…

تا اینو گفتم ذوق و شوقش کور شد.دست به سینه و به گمان اینکه منظور من اون مکانیه که احتمالا اون لحظه داشت تو ذهنش تجمسش میکرد گفت:

-من اگه شب آواره ی کوچه و خیابون هم بشم باز نمیرم
اون خونه ی مزخرف پایین شهری!

اومد سمتم.کیفشو ازم گرفت و گفت:

-بیخیال اصلا! شبو تو همین پارک میخوابم!

مثل یه بچه داشت لج میکرد.
حتی نشست رو نیمکت کنار اون تیکه دیوارو کیف و وسایلش رو هم تکیه گاه دستش کرد که لم بده.
نمیفهمم چرا اینجوری میکرد.
یا اصلا چی باعث میشد تا به اون اندازه از اون خونه و آدمهای ساده دلش بدش بیاد.
از آدمهایی که عمیقا دوستش داشتن و برخلاف اون تفکر سالم و دوستانه ای راجع بش داشتم.
رفتم سمتش و بیشتر بهش نزدیک شدم و گفتم:

-سلدا…من منظورم خونه ی خودمه.نه جایی که تو فکر میکنی!

نگاه اخمالودش رو که مثلا میخواست هر جایی جز سمت شمایل من باشه به سمتم چرخوند و پرسید:

-خونه ی خودت !؟ اونوقت این خونه ی خودت تو کدوم قسمت از تهرونه !؟

دستهامو تو جیبهای شلوارم فرو بردم و جواب دادم:

-بگم جردن حله !؟

ذوق زده از تکیه به وسایلش منصرف شد.کمر کج شده اش رو صاف نگه داشت و پرسید:

-یعنی اون خونه ی پایین شهر نیست!؟

-نه

هیجان زده پرسید:

-واقعا !؟پس یعنی راستی راستی جردن میشینی!؟

نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم:

-فقط گاهی میرم اونجا ولی آره…یه خونه دارم که همون قسمته!
حالا پاشو بریم…من دوست ندارم تو با این وسایل تو این پارک بمونی!
پاشو..

و با گفتن این حرف دستمو به سمتش دراز کردم که از روی نیمکت بلد بشه.
چشمی گفت و اما قبل از اینکه دستشو به سمتم دراز بکنه مکث کرد.
سرش رو چرخوند سمت موتورم و با انزجار و حتی حالتی از تنفر پرسید:

-لابد با موتور میخوای منو ببری !؟

چون اینو گفت کمی کسل و عاجز از اینهمه بهونه، نگاهی به صورت درهمش انداختم…

چون اینو گفت کمی کسل و عاجز از اینهمه بهونه، نگاهی به صورت درهمش انداختم.
ازش ناراحت نشدم.
شاید باید فقط درکش میکردم.
اون خسته بود از فقر و نداری و شاید دلش فقط یه زندگی مرفه میخواست که خب…
من حاضر بودم براش فراهم بکنم برای همین بدون اینکه از رفتارهاش خسته بشم گفتم:

-پیش بینی نکرده بودم قراره بیام پیش تو! حالا همین یه بار شما با ما راه بیا…قول میدم از این به بعد با موتور نیام سراغت !

چون اینو گقتم برق رضایت رو تو چشمهاش دیدم.
با ناز دستمو گرفت و بعد از روی نیمکت بلند شد و گفت:

-قبوله!

لبخند زدم و خودم وسایلش رو برداشتم و هردو باهم به سمت موتور من رفتیم.
وسیله هاش خیلی زیاد نیودن.
کیف سنگیتش رو جلوی خودم گذاشتم و مابقی رو خودش برداشت.
موتور رو روشن کردم و پرسیدم:

-خب آماده ای !؟

سرش رو گذاشت رو شونه ام و گفت:

-اگرچه اصلا خوشم نمیاد با موتور تا جردن برم اما آره..آماده ام!

آهسته خندیدم و گفتم:

-سلدا خانم…این موتور قیمتش از نصف ماشینهای این شهر بیشتره!

اینو گفتم چون به این نتیجه رسیده بودم سلدا علاقه ی زیادی به تجمل گرایی داره
به زربق و برق…
به چیزای گرونقیمت که ثروتمند نشونش بده.
پرسید:

-جدا !؟

موتور رو از پارک خارج کردم و جواب دادم:

-آره با اجازه ات!

یه چنددقیقه سکوت کرد و بعد گفت:

-ولی ماشین یه چیز دیگه است!

آهسته خندیدم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی

  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…پایان خوش…قشنگه شخصیتای داستان:پانیذ۱۷ ساله: دختری آروم که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج نیست و بعد خواهر دوم یاسمین به فرزین دل میبازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش بودنت
دانلود رمان آرامش بودنت به صورت pdf کامل از عسل کور _کور

    خلاصه رمان آرامش بودنت: در پی ماجراهای غیرمنتظره‌ای زندگی شش دختر به زندگی شش پسر گره می‌خورد! دخترانِ در بند کشیده شده مدتی زندگی خود را همراه با پسرهای عجیب داستان می‌گذرند تا این‌که روز آزادی فرا می‌رسد، حالا پس از اتمام آن اتفاقات، تقدیر همه چیز را دست‌خوش تغییر قرار داده و آینده‌شان را وابسته هم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Bahareh
Bahareh
2 سال قبل

حالا خوبه این امیرسام احمق اخلاق سلدا رو خوب میشناسه و میدونه فقط دنبال مال و ثروت و پوله ولی بازم ول کنش نیست اسکول.

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x