رمان ناسپاس پارت 24 - رمان دونی

 

رفت سمت در خونه ی مظفر و نگاه پر هراس من بدرقه اش کرد.
زنگ در رو دو سه بار فشرد و منتظر موند تا جواب بدن و همزمان‌سرشو به سمت منی که پشت درخت پناه گرفته بودم برگردوند.
با صدای بلندی گفتم:

-هنوزم دیر نشده بیا برگردیم!

اخم کرد و گفت:

-میام براتاااا…

صدای زن مظفر از پشت اف اف تا اونجایی که منم ایستاده بود رسید:

” بله.چیه مگه سر آوردی؟چخبرته با کی کار دادی”

سامی جلو رفت و گفت:

“با مظفر کار دارم”

“چیکارش داری؟”

“به بدهی سنگین بهش داشتم اومدم پرداختش کنم.بگو بیاد دم در”

دستمو رو قلبم گذاشتم.اونقدر تند تند خودشو به سینه ام می کوبید که هر آن حس میکردم قراره بپره بیرون و بیفته جلوی پاهام.
چنددقیقه بعد از باز شد و مظفر اومد بیرون.
چشمامو بستم و زمزمه کردم:

“خدایا خودت ختم به خیرش کن”

چنددقیقه بعد مظفر لنگه ی درو رها کرد و اومد بیرون و گفت:

-فرمایش !؟

سامی که یه سرو یه گردن از اون بلند تر بود پرسبد:

-پس مظفرتویی!؟

-خودمم آقا کی باشه!؟

سامی دستاشو مشت کرد و جواب داد:

-همونی که اومده حالتو جا بیاره تا یاد بگیری و بدونی و شیرفهم بشی اونی که راه به راه کتکش میزنی منو داره … از این بعد دستت روش بلند بشه به این حال و روز میفتی…

جمله اش که تموم شد افتاد به جون مظفر.مشتهای سنگین و جانانه اش چنان به سرو روی مظفر فرود میومدن که با هر ضربه آه از نهادش بلند میشد.
افتاد روی زمین…و چه سقوط قشنگی بود .ترس و دلهره از وجودم پر کشید و جاشو به غرور و افتخار داد .
ضربه ها و مشت و لگدهای سامی یکی پس از دیگری به سرو رو و بدن مظفر فرود میومدن و اون جز ناله کردن کار دیگه ای بلد نبود…
اونقدر کتکش زد که بخاطر خون پخش شده روی صورتش شاید فقط برق چشماش مشخص بود و این بخاطر شکستگی سرش بود.
حسابی که کتکش زد پاشو رو سینه اش گذاشت و گفت:

-دفعه بعد دست روش بلند کنی روزگارتو سیاه مبکنم…

مظفر با صدای تحلیل رفته ای گفت:

-میکشمتون…جفتتونو میکشم…

سامی پوزخندی زد و گفت:

-علی الحساب اگه جون داری یه ناله ای بکن باخبر بشن اینجا افتادی قبل اینکه جونت دراد ببرنت بیمارستانی جایی…هه!

نشست پشت فرمون موتور و با برداشتن کلاه کاسکت گفت:

-بدو بیا سوارشو!

از پشت درخت بیرون اومدم و بدو بدو رفتم سمت موتور. کلاه کاسکت رو گرفتم و بعد پشتش نشستم و درحالی که نگاهم پی مظفری که آش و لاش روی زمین افتاده بود ،دستامو دور تنش حلقه کردم.
صدای سرعت زیاد تایرهای موتورش روی زمین، سکوت کوچه رو شکست.
درحالی که سامی رو سفت و محکم نگه داشته بودم سرمو برگردوندم و نگاهی به عقب سر انداختم.
زن و پسرای مظفر اومده بودن بیرون و داد و هوار راه مینداختن و برای کسی که نمیشناختن خط و نشون میکشیدن…
ترس سراسر وجودمو فرا گرفته بود.تپش قلب گرفته بودم و مطمئن بودم این شر به این زودیااا‌ ختم به خیر نمیشه‌‌…
احساس خفگی بهم دست داد.
کلاه کاسکت رو از روی سرم برداشتم برداشتم تا اون باد خنک صورتمو آروم بکنه….
چند نفس عمیق کشیدم و پلکهامو بستم.
یه کم سرشو به سمتم برگردوند و پرسید:

-حالت همچین جاااا اومد !؟

آره خوشحال بودم ولی بیشتراز اینکه خوشحال باشم ترس داشتم.برهی همین پرسیدم:

-صورتش خیلی خونی بود…یع وقت نمیره!؟

خاطر جمع گفت:

-نترس..اونی که من دیدم صدتا جون داره

-ولی صورتش پر از خون بود!

لبخندی به سبک خودش زد. از اون لبخندهای معنی دار و بعد گفت:

-اون خون نبود… اون نوازش من بود!

حالم بد بود.چون برای اون‌نگران بودم.چون‌میترسیدم مظفر بخواد کارشو تلافی بکنه.
زدم رو شونه اش و گفتم:

-سامی؟

به خاطر سرعت زیاد مجبور بود با صدای بلند حرف بزنه برای همین‌گفت:

-چیه!؟

-میشه نگه داری…؟حالم خوب نیست!

اشک تو چشمهام حلقه زده بود.این اشک از خوشحالی بود و مسخره بود اگه بگم من در آن واحد دوتا حس نگرانی و خوشحالی رو همزمان باهم داشتم احساسش میکردم.
سرشو برگردوند سمتم و پرسید:

-چیه چیشدی!؟

-حالم خوب نیست!

کم کم سرعت موتور رو کم کرد و بالاخره یه جا لب جاده نگهش داشت.پیاده شدم و اونور جاده که سر سبز بود نشستم.
با یه بطری آب معدنی اومد سمتم و پرسید:

-چیه؟ گرخیدی!؟ تو که حالت بدتر از مظفر شده..

بطری آب معدنی رو ازش گرفتم و بعد چشمامو بستم و همه رو روی صورتم خالی کردم….حالا کم کم داشتم حس میکردم حالم داره جا میاد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم

    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند و نه مثل شیر رام می شوند گرگ، گرگ است

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی

  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده…   به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد اول

  دانلود ماه مه آلود جلد اول خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای مها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حنا بختیاری
حنا بختیاری
2 سال قبل

فاطمه جان شما نویسنده ی این رمانی؟

حنا بختیاری
حنا بختیاری
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

اهان کدوم رمانا رو شما نوشتی؟

حنا بختیاری
حنا بختیاری
پاسخ به  حنا بختیاری
2 سال قبل

آهان
خسته نباشی عزیزم

مهسا
2 سال قبل

حالم جا اومد کتکش زد

anisa
anisa
2 سال قبل

نویسنده ب من بگو قراره تین دوتا ازدواج کننننن

anisa
anisa
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

اره فک کنم چون سلدا خلیلی خرابه

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x