رمان ناسپاس پارت 57 - رمان دونی

 

لبخند زد و گفت:

-باشه پس خودم دلیل اینکه چرا اجازه ندادم بکشنت رو بهت میگم….

دیگه دستهامو تکون ندادم که خلاص بشم.شاید شنیدن جوابش واسم مهمتر از انجام اون تلاش بیهوده بود.
انگشتشو گوشه ی لبش کشید و در ادامه گفت:

-نکشتمت چون دوست دارم!

بی حرکت بهش خیره شدم.حتی پلک هم نزدم.چون دوستم داشت منو نکشت!؟
چه بی رحمانه حرف میزد.یعنی اگه دوستم نداشت من تاحالا روحم درحالا پرواز به آسمون بود !؟
پوزخندی زدم و پرسیدم:

-پس اگه دوستم نداشتی احتمالا من الان زنده نبودم وجنازه ام کنار اجسادهمون بدبختایی بود که به رحمی جونشون رو گرفتی…

ریلکس جواب داد:

-شاید…

با تاسف گفتم:

– اگه یه نفر روی زمین باشه و من دلم نخواد حسی بهم داشته باشه اون تویی…

خندید.از اون آدمایی بود که چون می خندید و مدام لبخند میزد حتی تو بدترین شرایط،آدمایی که نمیشناختنش تصور میکردن مهربون و جنتلمنه ولی اینجوری نبود و نیست.
اون مصداق بارز همون آدمایی بود که با لبخند و مهربونی پنپه سر میبرن!
دستشو بالا آورد و با تکون دادن انگشت اشاره اش گفت:

-بهتره اینو نگی…چون همونطور که گفتم تو زنده تی چون من میخوام وگرنه تاوان اون نگاه…

تو صدام بغض بود.لبهای خشکیده ام رو ازهم باز کردم و گفتم:

-بزار برم خونه…خواهش میکنم…

یه نفس عمیق کشید.لبهاش رو جمع کرد و بعد دویاره انگشتاش رو ریتمیک روی رون پاهاش حرکت داد و گفت:

-اوکی! ولی …شرط دارم.اگه میخوای بزارم بری شرط داره …

برای خلاصی از اون شرایط ، برای برگشتن به خونمون ، برای اینکه یه بار دیگه طعم آرامش رو بچشم گفتم:

-چه شرطی!؟

لبخند رضایت بخشی روی صورتش نشست.
سرش رو با رضایت تکون داد و بعد گفت:

-سوال خوبی بود.سوال خیلی خیلی خوبی بود…آره سوال خوبی پرسیدی..سوال خیلی خوبی!

از روی صندلی بلند شد و قدم زنان به سمت من اومد.
نفس نفس میزدم و امیدوارانه انتظار اینو میکشیدم یکم تهدیدم کنه که لوش ندم و بعد ولم بکنه غافل از اینکه….

صدای قدمهاش تو سکوت اون انباری که حالا میتونستم فضای داخلش رو ببینم و متوجهش شده بودم ،پیچیده بود.
پر از الوار بود و خنزر پنزر..
پشتم ایستاد و دستهاشو خیلی آروم روی شونه هام گذاشت و بعد گفت:

-تو آزاد میشی و من ازت مراقبت میکنم اما …

منتظر شنیدن شرط لعنتیش بودم.منتظر اینکه زودتر حرفش رو بزنه و من زودتر ازاینجا خلاصی پیدا کنم.
به شوق یرگشتن به خونه و خلاصی از این انبار ترسناک صم و بکم تماما گوش شدم واسه شنیدن حرفش.
خم شد. سرش رو به گوشم نزدیک کرد و بعد کنار گوشم آهسته گفت:

-من تو رو میخوام….تنت رو…با من بخوابی و تنتو بهم بدی…تمامت رو به من بدی …
مال من بشی هیچ اتفاقی برات نمیفته.یعنی من نمیزارم که بیفته عین کوه پشتتم…زمین و زمانو به پات می ریزم!

وجودم سست و بی رمق شد از شنیدن این حرفها.
شوکه وار به رو به رو خیره شدم.حتی نتونستم بچرخم و یه اون که پشت سرم ایستاده بود نگاه کنم.
از من میخواست تنمو بهش بدم !؟
باهاش بخوابم!؟آخه چطور میتونست همچین چیزی ازم بخواد!؟
تو بُهت بودم که چرخید و رو به روم ایستاد.زل زد تو چشمهام و گفت:

-خب….عزیزم جوابت چیه!؟

با نفرت دندونهامو روهم فشردم و بهش خیره شدم.حاضر بودم بمیرم.
حاضر بودم تیکه تیکه ام کنن اما واسه خلاصی از این شرایط تنمو دو دستی تقدیمش نکنم.
این ننگ قابل پذیرفتن نبود.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

-جوابم !؟

سرش رو تکون داد و گفت:

-آره جوابت !؟ قبول؟

میتونستم از صورتش بخونم که کاملا ایمان داره و مطمئن قراره از من جواب بله بشنوه.
ولی این امکان نداشت.اون هیچوقت همیچن جوابی از من نمیشنید چون من هیچوقت حاضر نبودم تنمو به آدم رذل و قاتلی مثل اون بدم برای همین بدون اینک۶ه نیازی باشه براش فکر کنم گفتم:

-جواب من اینه…برو به درک قاتل!

جاخورد و بی حرکت بهم خیره شد.همیشه از رفتارهاش از کارهاش و از الطافش اینو متوجه میشدم که یه حس خاص بهم داره اما نه هیچوقت اون راجع بهش حرفی زد و نه من به روی خودم آوردم.
حالا در بدترین زمان ممکن وبا ناجوانمردانه ترین حالت روش برای آزادیم نرخ تعیین میکرد.
دندوناشو روهم سابید و گفت:

-نه!؟

صدامو بردم بالا و گفتم:

-آرهههه نههههه….

بازم خندید.آهسته و خونسرد تا ترسناکتر بنظر برسه.ترسناکتر و مخوفتر….

بازم خندید.آهسته و خونسرد تا ترسناکتر بنظر برسه.ترسناکتر و مخوفتر….
هیچوقت فکر نمیکردم پشت این نقاب مهربون روی صورت اون، یه آدم عوضی پنهون شده باشه.
من براش احترام زیادی قائل بودم.همیشه فکر میکردم یه آدم جنتلمن مهربون با یه دل بزرگ اما حالا میفهمم همچه چیز بیشتر ظاهرسازی بوده…
سرش رو یه کم خم کرد.با سرانگشتش کنج ابروش رو خاروند و بعد دوباره سرش رو بالا گرفت و گفت:

-تو پشیمون میشی ساتین..

اونقدر یا اطمینان از پشیمونی من حرف میزد که انگار منو بیشتر از همه میشناسه.حتی بیشتر از خودم.
دستهامو تکون دادم و درحالی که مدام تلاش میکردم یه جوری آزادشون کنم در مقابل اون حرفش گفتم:

-اگه پیشنهاد کثیف تورو قبول کنم پیشیمون پیشم قاتل قاتل قاتل….

من ترسو بودم ولی نمیخواستم به هر قیمتی آزاد بشم.نمیخواستم تنم رو دو دستی و بزدلانه تقدیمش کنم و بعد با سر بلندی آزادیم رو ازش هدیه بگیرم.سرش رو تکون داد و گفت:

-پیشنهاد کثیف ؟ نه نه…نه ساتین.پیشنهاد من کثیف نیست.من میتونم اینکارو به زور انجام بدم درست؟ همونطور که تونستم به زور تورو بیارم اینجا اما اینکارو انجام ندادم پس پیشنهاد من کثیف نیست.
من تورو دوست دارم.کسی که دوست داره این پیشنهادو بهت میده.

لبهام تو همون حالتی که روی هم بودن تکون خوردن.
هیچوقت همچین اتفاقاتی رو نه تجربه کردم و نه حتی تصور..می ترسیدم.
می ترسیدم از بعدش.
بغضمو قورت دادم و گفتم:

-اگه واقعا دوستم داری بزار برم..

سرش رو به معنای نمیشه تکون داد و گفت:

-نمیتونی بری…

تمام خشممو جمع کردم تو صدا و لحنم و گفتم:

-پس دیگه اینقدر نگو دوستم داری….این عشق نیست اسیریه….

نفس عمیقی کشید.گرچه فاصله گرفته بود اما دوباره قدم زنان اومد سمتم….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان خواهر شوهر
رمان خواهر شوهر

  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشایی که نمی سوزونن و …. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان می تراود مهتاب

    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان والادگر نیستی
دانلود رمان والادگر نیستی به صورت pdf کامل از سودا ترک

      خلاصه رمان والادگر نیستی : ماجرای داستان حول شخصیت والادگر، مردی مرموز و پیچیده، به نام مهرسام آشوری می‌چرخد. او که به خاطر گذشته‌ای تلخ و پر از کینه، به مردی بی‌رحم و انتقام‌جو تبدیل شده، در جستجوی عدالت و آرامش برای خانواده‌اش است. اما وقتی که عشق در دل تاریکی و انتقام جوانه می‌زند، همه چیز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ارام
ارام
2 سال قبل

میدونین این چیو نشون میده؟
داره میگه ک سلدا خودشو فروخت و کلی عشق و حال کرد پول در اورد ولی ساتو با ابرو زندگی میکنه و برای پول خودشو نفروخت حتی در ازای ازادیش…

Hasti
Hasti
2 سال قبل
پاسخ به  ارام

بارش حقققق

ارزو
2 سال قبل

عاقا اگه دوسش داری این چه طرز خواستگاریه بگو باهام ازدواج کن به یه گوسفندم بگی بیا تنتو بهم بده بع بع میکنه میگه گور بابات :/ اگه دوسش نداری هم خب دیگه چرا درخواست میکنی …به نام خدا … ملت جنی شدن ://////

Melin
Melin
2 سال قبل
پاسخ به  ارزو

الحقققققق😐🤣

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x