رمان ناسپاس پارت 82 - رمان دونی

 

دستهامو مشت کردم وگفتم:

-اکه من فضولم تو یه دروغگویی…یه آدم نمک نشناس…چطور میتونی راجع به یه آدم شریف همچین چرندیاتی به زبون بیاری؟

زل زد تو چشمهام و بانفرت گفت:

-موش کوچولوی کثیف!

کثیف اون بود.اون بود که داشت جلوی امیرسام از مادرش بد میگفت.
این اِند اِند نامردی بود.اند بی مرامی…
با همون دستهای مشت شده و صورت برافروخته و لحن خشمگین گفتم:

-حق نداری راجع به شانار خانم اینجوری حرف بزنی…

پرخاشگرانه نگاهم کرد و گفت:

-خفه بمیر دختر پاپتی…

دستمو به سمتش دراز کردم و گفتم:

-خیلی بدی فوزیه.تو یه زن بدذات و بدجنسی.یه زن عقده ای چطور به خودت اجازه میدی جلوی اون بد مادرش رو بگی؟ تو یه افریطه ای…

هجوم آورد سمتم که منو بزنه و همزمان داد زد:

-خفه شو دختره ی احمق…

قبل از اینکه دستش بهم برسه امیرسام مابینمون قرار گفتت و گفت:

-دست بردار فوزیه ….

مداخله ی امیرسام نبود دعوامون شدت میگرفت.اما اون سرتق تر از اینها بود که گستاخی منو جبران نکنه برای همین اول یه سیلی به گوشم زد و بعدهم با اون چشمهای ترسناکش بهم زل زد و گفت:

-تو هم یه ولگرد گستاخی که بابد تربیت بشی..

هر بلایی هم که سرم میاورد من در هرصورت از شانار خانم دفاع میکردم.
به کسی مربوط نیست اون چه گذشته ای داشته….
ننجون میگفت مهربون بود و خیر.
سر به راه نبود اما سر به راه شد.
آقاروهم سر به راه کرد.شد یه زن خیر…
یه زن که سه تا از بچه هاشو به سرپرستی قبول کرده بود.یه زن که کلی به خیریه ها کمک میکنه و به آدمای محتاج….پس فوزیه چطور به خودش اجازه میداد گذشته ی اون زن رو جلوی پسرش به بدترین شکل ممکن بیانش کنه اونم با اغراق فراوان؟!
نفس نفس میزدم و باخشم نگاهش میکردم.
نگاه خصمانه ی به صورتم انداخت و گفت:

-بهتره بجای گه اضافه خوردن به فکر مادر روانیت باشی قبل اینکه فوت بشه و بره آسمون…

فقط نگاهش کردم.مهم نبود.
بزار هرچی دلش میخواد بگه.
بزار هر حرفی دلش میخواد بزنه…
نگاه آخرو بهم انداخت و بعد اب دهنشو تف کرد رو زمین و رفت.
دور که شد امیرسام به آرومی چرخید سمتم و بعد پرسید:

-چیه؟ رفتی تو فاز گیس و گیس کشی ؟

زبونمو به کنج لبم زدم.مطمئن که شدم زخمی نشده سرم رو پایین انداختم و کف دستمو روی لپم مالیدم و گفتم:

-اون شروع کرد…

با غیظ نگاهم کرد و آروم آروم اما عصبانی گفت:

-تو حلق و دهن من زبون هست.لازم می دیدم خودم جوابش رو میداوم پس کاسه ی داغتر از آش نشو…

به من میگفت کاسه ی داغتر از آاااش!
اون همیشه ازم متنفر بود ولی دیگه واسم اهمیت نداشت.اصلا هم نداشت.امشب فهمیدم باید یه سری چیزارو از مغزم و از قلبم بندازم بیرون ….
مثل امیرسام!
بدون ترس و واهمه به چشمهاش خیره شدم و با خشم گفتم:

-نو برای من اهمیت نداری.از تو دفاع نکردم از حق دفاع کردم!

از کنارش رد شدم که راه بیفتم و برم سمت اتاقم اما پشت سرم دو سه قدمی راه اومد و پرسید :

-منظور فوزیه چی بود؟

ایستادم و سرم رو به آرومی برگردوندم سمتش.تو تاریکی فضا به چشمهاش نگاه کردم و پرسیدم:

-از چی؟

تصمیم نداشت سگرمه هاش رو باز کنه انگار.آخه همچنان عبوس بود اما فکر کنم کم کم باید می پذیرفتم فیس این بشر کلا همیشه همینطور مزخرف بوده.
آروم پرسید:

-همین حرفهایی که راجع به مادرت گفت…

تا حرف از مادرم شد یادم اومد که من دیگه ساتین تنها نیستم.من یکی هستم بعلاوه ی نویان!
و باید تقسیم میشدم.تقسیم میشدم بین خودم و اون.
دیگه لازم نبود اون چیزی بدونه وقتی تاهمین حالاش هم نمیدونست.
نفس عمیقی کشیدم و بعد جواب دادم:

-هیچی…

با لحن تندی گفت:

-هیچی که نشد جواب! گفتم منظورش چی بوده!؟

از برانگیختن حس دلسوزی کسی که ازم متنفره بیزار بودم.اگر هم الان همچی رو براش میگفتن و توضیح میدادم خب قطعا دلش واسم میسوخت.
من نمیخواستم دل اون برام بسوزه…
من از این حس بیزار بودم.
از اینکه کسی واسم دلسوزی بکنه.
لبهام رو ازهم باز کردم و گفتم:

-برو باخیال راحت بخواب این روزها تهران دیگه خیلی به گرمی سابق نیست…
خنکتر شده! داریم به مهر نزدیک میشیم…

پیگسر نشد. نباید هم میشد.اون پیگیر تنها کسی که بود سلدا بود و بس…فقط اون
سیگارشو انداخت رو زمین و بعد کفش پاش رو روش گذاشت و همونطور که فشارش میداد گفت:

-دیگه با فوزیه دهن به دهن نشو . اون همونطور که هست بپذیر…
اگه بداخلاق…اگه گند اخلاق…اگه زر میزنه…اگه دری وری میگه…

نفس عمیقی کشیدم و بی ربط به نصیحتهاش پرسیدم:

-میشه خیلی سیگار نکشی!؟ ریه هات آسیب میبینن

بی ربط به نصیحتهاش پرسیدم:

-میشه خیلی سیگار نکشی!؟ ریه هات آسیب میبینن…

اهمیت نداد.یعنی اگه میخواست بده که خب خیلی زود میگفت باشه بخاطر تو هم شده اینکارو نمیکنم.پاکتش رو تو جیب شلوارش جا داد و بعد هم گفت:

-از پدرم یاد گرفتم.شده عادت…ترک عادت مرض است!

آهسته قدم برداشت.کنج چشمهاش چین افتاد.فراموش کردم تا چنددقیقه پیش چقدر ازش بیزار بودم برای همین گفتم:

-بعضی عادتها ترک نکردنشون مرض هست!

سوتی زد و بعد گفت:

-اووووه! سخن بزرگان! برو بخواب بچه…برو…

نفسم رو بیرون فرستادم و گفتم:

-بچه تو قنداقه!من برای خودت میگم.سیگار یه آسیب جدی به ریه هات میرسونه.آخه اصلا مگه چندسالته که میخوای اینجوری شبی یکی دو پاکت بکشی!؟

دستشو پشت شونه اش گذاشت.شبیه کسی که قلبش تیر بکشه و پشت شونه اش درد بگیره.ماساژش داد و بعد همونطور که صورتش رو از درد تو هم جمع کرده بود گفت:

-خب دیگه…برو بخواب!

زور زدم ازش متنفر بشم اما نمیشد.واقعا نمیشد.
وقتی تَه ته قلب آدم واسه یه شخص خاصی بتپه دیگه سخت میشه ازش متنفر شد.
تا حس کردم پشت شونه اش درد گرفته نگرانش شدم.
اونقدر که دیگه نتونستم بیخیالش بشم و حتی بااینکه چرخیده بودم تا مسیر عوض کنم و برم سمت اتاقم اما گفتم:

– درد داره!؟

با دست همون قسمت رو ماساژ داد و بعد
درحالی که پشت به من سمت اتاقش که تا قبل برگشتنش ننجون چهار قفله اش کرده بود تا کسی حتی بهش نزدیک نشه،می رفت جواب داد:

-گاهی آره…عصبیم میکنه!

بازم به سمت اتاقم گام برداشتم اما لعنت به من احمق.آره…من احمق بودم.ساده لوح بودم که اجازه میدادم یه نفر اینجوری به بازیم بگیره، اذیتم بکنه احساساتمو نسبت به خودش نادیده بگیره ولی بعد دویاره نگرانش بشم.
از ساده لوحیم بود.ساده لوحی و ساده دلیم…
عقب گرد کردم و پرسیدم:

-از من کمکی برمیاد!؟

ایستاد.چند ثانیه ای تو همون حالت موند وبعد سرش رو به آرومی برگردوند سمتم و پرسید:

-بلدی!؟

لبهامو روهم مالیدم و بعد با گره کردن و قفل کردن انگشتهام توی هم جواب دادم:

-بلدی که نمیخواد…فقط یکم ماساژ لازم….

مردد بود.اما بچه پررویش و عادی بودن این رفتارها از طرف اون همچی رو براش ساده میکرد.
دستشو از روی شونه اش پس کشید و بعد گفت:

-خیلی خب پس بیا بریم اتاق و من و یکم ماساژم بده خانم بلدی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلبه های طوفان زده به صورت pdf کامل از زینب عامل

      خلاصه رمان:   افسون با تماس خواهر بزرگش که ساکن تهرانه و کلی حرف پشت خودش و زندگی مرموز و مبهمش هست از همدان به تهران میاد و با یک نوزاد نارس که فوت شده مواجه می‌شه. نوزادی که بچه‌ی خواهرشه در حالیکه خواهرش مجرده و هرگز ازدواج نکرده. همین اتفاق پای افسون رو به جریانات و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
2 سال قبل

ساتو برو یه خبری بشه رمان همش در حال درجا زدنه

SARINA
SARINA
2 سال قبل

ساتو چقد ببخته☹️
ادم هر چقدر عاشق باشه غرور که داره ولش کن از امیرسام بکش بیرون
اون بیاد سمتت خوبه ط بری سمتش ک حال نمیده اویزون ببخخخخت

Nahar
Nahar
2 سال قبل

😐ساتو حقیییر حقیییر 😐

Maaayaaa
Maaayaaa
2 سال قبل

هعیییی تا بیست پارت دیگه هم نمیره پیش این نویان تو این مدتم این امیر سام خر همه چی می‌فهمه و سوپر من بازیش گل میکنه

Sania
Sania
2 سال قبل

😁 😁 😁 😁

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x