دستهامو مشت کردم وگفتم:

-اکه من فضولم تو یه دروغگویی…یه آدم نمک نشناس…چطور میتونی راجع به یه آدم شریف همچین چرندیاتی به زبون بیاری؟

زل زد تو چشمهام و بانفرت گفت:

-موش کوچولوی کثیف!

کثیف اون بود.اون بود که داشت جلوی امیرسام از مادرش بد میگفت.
این اِند اِند نامردی بود.اند بی مرامی…
با همون دستهای مشت شده و صورت برافروخته و لحن خشمگین گفتم:

-حق نداری راجع به شانار خانم اینجوری حرف بزنی…

پرخاشگرانه نگاهم کرد و گفت:

-خفه بمیر دختر پاپتی…

دستمو به سمتش دراز کردم و گفتم:

-خیلی بدی فوزیه.تو یه زن بدذات و بدجنسی.یه زن عقده ای چطور به خودت اجازه میدی جلوی اون بد مادرش رو بگی؟ تو یه افریطه ای…

هجوم آورد سمتم که منو بزنه و همزمان داد زد:

-خفه شو دختره ی احمق…

قبل از اینکه دستش بهم برسه امیرسام مابینمون قرار گفتت و گفت:

-دست بردار فوزیه ….

مداخله ی امیرسام نبود دعوامون شدت میگرفت.اما اون سرتق تر از اینها بود که گستاخی منو جبران نکنه برای همین اول یه سیلی به گوشم زد و بعدهم با اون چشمهای ترسناکش بهم زل زد و گفت:

-تو هم یه ولگرد گستاخی که بابد تربیت بشی..

هر بلایی هم که سرم میاورد من در هرصورت از شانار خانم دفاع میکردم.
به کسی مربوط نیست اون چه گذشته ای داشته….
ننجون میگفت مهربون بود و خیر.
سر به راه نبود اما سر به راه شد.
آقاروهم سر به راه کرد.شد یه زن خیر…
یه زن که سه تا از بچه هاشو به سرپرستی قبول کرده بود.یه زن که کلی به خیریه ها کمک میکنه و به آدمای محتاج….پس فوزیه چطور به خودش اجازه میداد گذشته ی اون زن رو جلوی پسرش به بدترین شکل ممکن بیانش کنه اونم با اغراق فراوان؟!
نفس نفس میزدم و باخشم نگاهش میکردم.
نگاه خصمانه ی به صورتم انداخت و گفت:

-بهتره بجای گه اضافه خوردن به فکر مادر روانیت باشی قبل اینکه فوت بشه و بره آسمون…

فقط نگاهش کردم.مهم نبود.
بزار هرچی دلش میخواد بگه.
بزار هر حرفی دلش میخواد بزنه…
نگاه آخرو بهم انداخت و بعد اب دهنشو تف کرد رو زمین و رفت.
دور که شد امیرسام به آرومی چرخید سمتم و بعد پرسید:

-چیه؟ رفتی تو فاز گیس و گیس کشی ؟

زبونمو به کنج لبم زدم.مطمئن که شدم زخمی نشده سرم رو پایین انداختم و کف دستمو روی لپم مالیدم و گفتم:

-اون شروع کرد…

با غیظ نگاهم کرد و آروم آروم اما عصبانی گفت:

-تو حلق و دهن من زبون هست.لازم می دیدم خودم جوابش رو میداوم پس کاسه ی داغتر از آش نشو…

به من میگفت کاسه ی داغتر از آاااش!
اون همیشه ازم متنفر بود ولی دیگه واسم اهمیت نداشت.اصلا هم نداشت.امشب فهمیدم باید یه سری چیزارو از مغزم و از قلبم بندازم بیرون ….
مثل امیرسام!
بدون ترس و واهمه به چشمهاش خیره شدم و با خشم گفتم:

-نو برای من اهمیت نداری.از تو دفاع نکردم از حق دفاع کردم!

از کنارش رد شدم که راه بیفتم و برم سمت اتاقم اما پشت سرم دو سه قدمی راه اومد و پرسید :

-منظور فوزیه چی بود؟

ایستادم و سرم رو به آرومی برگردوندم سمتش.تو تاریکی فضا به چشمهاش نگاه کردم و پرسیدم:

-از چی؟

تصمیم نداشت سگرمه هاش رو باز کنه انگار.آخه همچنان عبوس بود اما فکر کنم کم کم باید می پذیرفتم فیس این بشر کلا همیشه همینطور مزخرف بوده.
آروم پرسید:

-همین حرفهایی که راجع به مادرت گفت…

تا حرف از مادرم شد یادم اومد که من دیگه ساتین تنها نیستم.من یکی هستم بعلاوه ی نویان!
و باید تقسیم میشدم.تقسیم میشدم بین خودم و اون.
دیگه لازم نبود اون چیزی بدونه وقتی تاهمین حالاش هم نمیدونست.
نفس عمیقی کشیدم و بعد جواب دادم:

-هیچی…

با لحن تندی گفت:

-هیچی که نشد جواب! گفتم منظورش چی بوده!؟

از برانگیختن حس دلسوزی کسی که ازم متنفره بیزار بودم.اگر هم الان همچی رو براش میگفتن و توضیح میدادم خب قطعا دلش واسم میسوخت.
من نمیخواستم دل اون برام بسوزه…
من از این حس بیزار بودم.
از اینکه کسی واسم دلسوزی بکنه.
لبهام رو ازهم باز کردم و گفتم:

-برو باخیال راحت بخواب این روزها تهران دیگه خیلی به گرمی سابق نیست…
خنکتر شده! داریم به مهر نزدیک میشیم…

پیگسر نشد. نباید هم میشد.اون پیگیر تنها کسی که بود سلدا بود و بس…فقط اون
سیگارشو انداخت رو زمین و بعد کفش پاش رو روش گذاشت و همونطور که فشارش میداد گفت:

-دیگه با فوزیه دهن به دهن نشو . اون همونطور که هست بپذیر…
اگه بداخلاق…اگه گند اخلاق…اگه زر میزنه…اگه دری وری میگه…

نفس عمیقی کشیدم و بی ربط به نصیحتهاش پرسیدم:

-میشه خیلی سیگار نکشی!؟ ریه هات آسیب میبینن

بی ربط به نصیحتهاش پرسیدم:

-میشه خیلی سیگار نکشی!؟ ریه هات آسیب میبینن…

اهمیت نداد.یعنی اگه میخواست بده که خب خیلی زود میگفت باشه بخاطر تو هم شده اینکارو نمیکنم.پاکتش رو تو جیب شلوارش جا داد و بعد هم گفت:

-از پدرم یاد گرفتم.شده عادت…ترک عادت مرض است!

آهسته قدم برداشت.کنج چشمهاش چین افتاد.فراموش کردم تا چنددقیقه پیش چقدر ازش بیزار بودم برای همین گفتم:

-بعضی عادتها ترک نکردنشون مرض هست!

سوتی زد و بعد گفت:

-اووووه! سخن بزرگان! برو بخواب بچه…برو…

نفسم رو بیرون فرستادم و گفتم:

-بچه تو قنداقه!من برای خودت میگم.سیگار یه آسیب جدی به ریه هات میرسونه.آخه اصلا مگه چندسالته که میخوای اینجوری شبی یکی دو پاکت بکشی!؟

دستشو پشت شونه اش گذاشت.شبیه کسی که قلبش تیر بکشه و پشت شونه اش درد بگیره.ماساژش داد و بعد همونطور که صورتش رو از درد تو هم جمع کرده بود گفت:

-خب دیگه…برو بخواب!

زور زدم ازش متنفر بشم اما نمیشد.واقعا نمیشد.
وقتی تَه ته قلب آدم واسه یه شخص خاصی بتپه دیگه سخت میشه ازش متنفر شد.
تا حس کردم پشت شونه اش درد گرفته نگرانش شدم.
اونقدر که دیگه نتونستم بیخیالش بشم و حتی بااینکه چرخیده بودم تا مسیر عوض کنم و برم سمت اتاقم اما گفتم:

– درد داره!؟

با دست همون قسمت رو ماساژ داد و بعد
درحالی که پشت به من سمت اتاقش که تا قبل برگشتنش ننجون چهار قفله اش کرده بود تا کسی حتی بهش نزدیک نشه،می رفت جواب داد:

-گاهی آره…عصبیم میکنه!

بازم به سمت اتاقم گام برداشتم اما لعنت به من احمق.آره…من احمق بودم.ساده لوح بودم که اجازه میدادم یه نفر اینجوری به بازیم بگیره، اذیتم بکنه احساساتمو نسبت به خودش نادیده بگیره ولی بعد دویاره نگرانش بشم.
از ساده لوحیم بود.ساده لوحی و ساده دلیم…
عقب گرد کردم و پرسیدم:

-از من کمکی برمیاد!؟

ایستاد.چند ثانیه ای تو همون حالت موند وبعد سرش رو به آرومی برگردوند سمتم و پرسید:

-بلدی!؟

لبهامو روهم مالیدم و بعد با گره کردن و قفل کردن انگشتهام توی هم جواب دادم:

-بلدی که نمیخواد…فقط یکم ماساژ لازم….

مردد بود.اما بچه پررویش و عادی بودن این رفتارها از طرف اون همچی رو براش ساده میکرد.
دستشو از روی شونه اش پس کشید و بعد گفت:

-خیلی خب پس بیا بریم اتاق و من و یکم ماساژم بده خانم بلدی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۵ / ۵. شمارش آرا ۱

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد اول

  دانلود ماه مه آلود جلد اول خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای مها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در جگر خاریست pdf از نسیم شبانگاه

  خلاصه رمان :           قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
2 سال قبل

ساتو برو یه خبری بشه رمان همش در حال درجا زدنه

SARINA
SARINA
2 سال قبل

ساتو چقد ببخته☹️
ادم هر چقدر عاشق باشه غرور که داره ولش کن از امیرسام بکش بیرون
اون بیاد سمتت خوبه ط بری سمتش ک حال نمیده اویزون ببخخخخت

Nahar
Nahar
2 سال قبل

😐ساتو حقیییر حقیییر 😐

Maaayaaa
Maaayaaa
2 سال قبل

هعیییی تا بیست پارت دیگه هم نمیره پیش این نویان تو این مدتم این امیر سام خر همه چی می‌فهمه و سوپر من بازیش گل میکنه

Sania
Sania
2 سال قبل

😁 😁 😁 😁

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x