رمان ناسپاس پارت 85 - رمان دونی

 

دوباره با انگشتش بهم اشاره کرد و بعد آهسته گفت:

-خم شو…زودباش….

چون اینو گفت و ازم خواست بیشتر به دیوار چسبیدم برای اینکه دلیلی نداشت بهش نزدیک بشم.
یه جور مشکوکی نگاهش کردم آخه واقعا هم مشکوک بودم برای همین پرسیدم:

-برای چی باید خم بشم !؟

بی هیچ خجالت یا ابایی از واکنش تند احتمالی من دستهاش رو بالا و پایین کرد و جواب داد:

-میخوام ببینم اصلا بلدی ببوسی! که اگه بلد نبودی یادت بدم یه وقت آبروریزی نکنی!

خبر نداشت ته قلبم فقط خودش رو دوست داشتم.
فقط خودش نه هیچ مرد دیگه ای….
نه نویانی که مجبور بودم بخاطر مادرم تن به خواسته هاش بدم.

واقعا چرا دوستش داشتم؟! چون پولدار بود؟
چون پسر امیرارسلان مرصاد بود!؟
چون یه مادر خیلی خوشگل با چشمهای کهربایی و گذشته ی عجیب داشت؟
یا چون خودش مالک و وارث و ثروت و قدرت پدرش بود؟
نه…قسم میخورم هیچکدوم.
من فقط دوستش داشتم….
همین!
دوست داشتنی که هیچ جوابی واسش نداشتم و فقط میدونستم وقتی میبینمش قلبم‌تند تند تو سینه ام‌میتپه.
نفسم تو سینه حبس میشه و ته دلم قیلی ویلی میره…
حسی که به اون داشتم رو به هبچ مرد دیگه ای نداشتم و اینکه اولینبار بود همچین چیزی رو تجربه میکردم.
نفس حبس شده تو سینه ام رو بیرون فرستادم و گفتم:

-یه جوری راجبم حرف میزنی انگار دست و پاچلفتی ام.

نیشخند زد و پرسید:

-مگه نیستی!؟

قرص و محکم جواب دادم:

-معلومه که نیستم…

انگار که بخواد کل کل بکنه یا سر به سرم بزاره یا واقعا از همچین چیزی سر دربیاره گفت:

-خب پس ثابت کن!

اگه این یه کل کل بود من علاقه ای به باخت این کل کل نداشتم برای همین خیلی بی هوا و یهویی سرمو خم کردم و یه بوسه ی فوری فوتی روی لبهاش کاشتم و بعد دوباره سرمو بالا گرفتم و با خجالتی ترین حالت خودم بهش نگاه کردم….

یه بوسه ی فوری فوتی روی لبهاش کاشتم و بعد دوباره سرمو بالا گرفتم و با خجالتی ترین حالت ممکن بهش نگاه کردم….
جمع شده بودم.جمع و مچاله در اون حد که زانوهام رسما تو شکمم بودن.
چشمای نه خیلی درشتش ریز شدن.
تنگ بودن و تنگتر شدن….
کنجهای لبش به نشانه ی ندونستن رو به پایین خم شدن و صورتش یه حالتی از متوجه نشدن گرفک.گنگ و حتی به تمسخر پرسید:

-این چی بود الان !؟!

آب دهنمو قورت دادم.موهامو پشت گوشهام زدم که هی نیان رو صورتم و آزارم بدن و بعدهم خجل جواب دادم:

-خب بوسه بود دیگه…

وقتی این جواب رو میدادم به اون، چنان داغ کرده بودم که حس میکردم بدنم فرقی با یه کوره ی آتیش نداره.
نه اینکه پسر ندیده باشم نه…
نه اینکه بیجنبه باشم نه…
فقط در مقابل امیرسام اینطوری میشدم.
حالی به حالی میشدم.ته دلم یه جوری میشد.
عین وقتهایی که ضعف میکردم.
عین وقتهایی که از جال می رفتم.
تازه قلبمم یه نموره تند تر از تمام دفعات قبل تو سینه ام می تپید.
حتی دمای بدنممم تغییر میکرد و با یه دماسنج میتونستم اثباتش کنم.
یه چیزی باخودش زمزمه کرد و بعد پرسید:

-گرفتی مارو…

سرم رو تکون دادم و گفتم:

-نه چطور!؟

شاکیانه پرسید:

-به این میگن بوسه!؟

خیره به چشمهای تنگ و باریکش پرسیدم:

-پس چی میگن !؟

پلک زد و جواب داد:

-میگن رو بوسی بعداز مهمونی…

آهسته پرسیدم:

-بد بود!؟

ابروهاش بالا رفتن و چشمهاش باز ترشدن و تو همون حالت جواب داد:

-بد بود؟افتضاح بود…بیا جلو من اصلش رو بهت آموزش بدم دختر کوچولو…خم شو…

نفسم تو سینه حبس شد.اینها دست خودم نبودناااا…هی پیش میومدن.
کاملا غیر ارادی و ناخواسته.
نفس زنان خم شدم و اون وقتی فاصله ی من باهاش خیلی کم شد دستهاش رو دور گردنم انداخت و لبهاش رو روی لبهام گذاشت….

دستهاش رو دور گردنم انداخت و لبهاش رو روی لبهام گذاشت.
وقتی چشمهاش رو بست و لب پایینیم رو مابین لبهاش مکید خشکم زد.شدم عینهو مجسمه!
دنیا برام جور عجیبی شد.زیرورو…
آره! این واژه مناسب حالم بود.
قلبم…قلبم دیگه نمی تپید و نفسم مثل همیشه با دم و بازدمش بهم حس زنده بودن نمیداد.
باورم نمیشد این امیرسانه که داره من رو اینجوری میبوسه و لبهامو میخوره.
امیرسامی که همیشه خصمانه نگاهم میکرد و با بدترین حالت ممکن باهام رفتار میکرد.
چشمهام باز بودن و تماشاش میکردم وقتی که میبوسیدم و خشن و سریع لبهامو میخورد.
واسه اینکه نیفتم کف دوتا دستم رو تکیه داده بودم به سینه ی لخت و ستبرش و همچنان تماشاش میکردم.
یه جوری شده بودم
یه جور عجیبی…
داشت با من چیکار میکرد.چرا عذابم میداد وقتی…وقتی قرار نبود بهش برسم.وقتی قرار بود از این به بعد میشدم عروسک جنثی یکی دیگه!
یکی که دوستش ندارم.
یکی که ازش خوشم نمیاد!
یکی که بودنم باهاش از سر ناچاریه….
وقتی بهش خیره بودم بی هوا چشمهاش رو وا کرد.
دستهاش رو دو طرف صورتم گذاشت و بعد گفت:

-یه وقت کسی خواست بوست کنه اینجوری عین اسکلا بهش خیره نشی…

محو تماشای جمالش پرسیدم:

-چرا ؟

خیلی زود جواب داد:

-چرا نداره…وگرنه بیخیالت میشه و میره سراغ یکی که وقت بوسه با آتیش تند همراهیش کنه نه اینکه شوت و پرت فقط نیگاش کنه!

محو تماشای صورت جذابش لب زدم:

-هااان !؟

نیشخندی زد.دستهاش هنوز دو طرف صورتم بود.خیره به چشمهای منی که همچنان تو همون حالت بودم گفت:

-اونهمه سخنرانی کردم برات تهش میگی هااان…!؟باید ببوسی…همچین مواقعی نباس چشماتو عین چشمهای گاو وا کنی و زل بزنی به طرف…
باید چشمهاتو ببندی و عین وحشیا ببوسی!

تو گلو خندید.ندیده بودم تاحالا خنده اش رو…
به حدی جدی و خشن و مغرور بود که کمتر لحظه ای میشد اینجوری دیدش.در حین خندیدن….
یعنی هر وقت سلدارو پیدا کرد میخواد اینجوری ببوسش!؟
اینجوری که خودش توصیفش میکرد!؟
چشمهاش رو میبنده و خشن میبوسه!؟
لبهامو به آرومی از هم باز کردم و با صدای آرومی گفتم:

-من تاحالا مردی رو نبوسیدم…

خبلی ریلکس جواب داد:

-مشخصه….

متوچه حرفم نشد.کمی خجل به دستهام که روی سینه اش بود نگاه کردم و بعد دوباره گفتم:

-این اولین بوسه ام بود…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاپرک تنها

    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پیاده رو خلوت خیابان ولیعصر به صورت pdf کامل از بابک سلطانی

        خلاصه رمان:   ماجرا از بازگشت غیرمنتظره‌ی عشق قدیمی یک نویسنده شروع می‌شود. سارا دختری که بعد از ده سال آمده تا به جبران زندگی برباد رفته‌ی یحیی، پرده از رازهای گذشته بردارد و فرصتی دوباره برای عشق ناکام مانده‌ی خود فراهم آورد اما همه چیز به طرز عجیبی بهم گره خورده.   رفتارهای عجیب سارا، حضور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Kimia
Kimia
2 سال قبل

این ساتو چرا انقد زود وا میدهههههههههه😑

Maaayaaa
Maaayaaa
2 سال قبل

هعی چرا اینقدر تو اتاقن خو بیایین بیرون نه سه روزه تو اتاقن

ارزو
2 سال قبل

من تو این رمان اینقده فحش دادم مشت سر معلمام ندادم
لین جه وضعییه😂البته هنوز دوز فحشام به دلارای نرسیده😂😂💔💔

...
...
2 سال قبل
پاسخ به  ارزو

دلارای که آخر فحشه

ارزو
2 سال قبل

همعزهنفیحفعطبنعطیتفطباسِقیادموپناجزاببسدمخدتلطابینادمتبتل

یاااااااااااااااااااااااااا ……بوووووووووووووووقققققققق…ترمزززز
عاقا دیگه تمومه منو افسون امیرسامو زیر گرفتیم اگه از پارت کوفتییه بعدی حضور نحسش تو رمان بود روحشه دیگه کاری از دست ما ساخته نیست😂😂💔💔
.
.
مردشورتو ببرن مرتیکه کفنتو خیس کنم ، تو که دنبال یکی دیگه ای چرا دل این دخترو بیش تر از اینی که هست بند میکنی
خیل خب ساتو با نویان خوشبخت نمیشه به احتمال زیاد
عاقا من میگم لین امیر سام نکبت در اولین احتمال امکان داره اخرین لحظه برسه و پولو بده بعدش نویان نیوفته دنبال دزدیدن ساتو همزمان امیر سام میفهمه که سلدا خره بعد میره دنبال نجات ساتو
یا در دومین احتمال نویان پولو میده ساتو یه مدت مجبور میشه باهاش باشه بعدش امیر سام میفهمه میاد دنبال ساتو
احتنال سوم که عاشق شدن نویان و ساتوعه خیلی پایینه تسلیت میگم به خودمو خودت افسون
عاخه نویان گااااوههههه ساتو خرههه بعد اینا با هم بچه دار نمیتونن بشن گونه هاشون فرق داره😂💔عاخ که اگه گاو نبود نویان تا الان صد باره ساتو رو عروس کرده بود😑💣
امیر سامم یه قاطرهههه تمام عیاره
من میرم تریلی رو برگردونم تا قرار بعدی😂💔🍾

Mobin
Mobin
2 سال قبل

چرا ساتو اینقد خنگهه؟؟
یکی وتسه من توضیح بده

0-0
0-0
2 سال قبل

فقط منم که احساس میکنم نحوه نگارش و ادبیات این رمان خیلی شبیه رمان عشق صوریه؟

Nahar
Nahar
2 سال قبل

ب سوال چرا پدر و مادر امیرسام پیداشون نمیشه؟ یا نمیان پیش ننجون؟؟ فقط اسمی ازشون میبرن انگار شخص مجهول ک کلا ت رمان نیسستن فقط اسمی ازشون میبرن،؟🙄

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Nahar
ارزو
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

احتمالا نویسنده باید برای اونا هم یه برنامه ای داشته باشه
فقط تا برنامه ها رو بفهمیم پیر شدیم
:)))))))))))))))

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x