رمان نبض سرنوشت پارت۲۰ - رمان دونی

رمان نبض سرنوشت پارت۲۰

حسام

دستشو رو شونم گذاشت و غمگین گفت : چقدر طول میکشه تا آروم شم؟

دستمو رو دستش گذاشتم و گفتم : بستگی به زخمت داره اینکه چقدر وخیمه وضعیتش.
سخته فراموش کردن ، پس تلاش نکن ، ولی ازش درس بگیر .یاد بگیر قلبت رو دیگه ساده نبازی.

چه ساده قلبمان را دو دستي چسبيده ايم…
که مبادا کسي ان را بدزدد و عاشقمان کند ،
غافل از اينکه براي عاشق کردنمان ، عقلمان ر مي د‌زدند….
و بعد ما ميمانيم و “قلبي” که انديشيدن بلد نيست!

این حالش اذیتم میکرد منی که همیشه سینا رو محکم و شاد دیدم . با اینکه مطمئنم عسل کار درستی رو کرد ولی از طرفی میگم کاشکی نمیگفت ، کاشکی اصلا هیچ رابطه ای شروع نمیشد.

منم مثل خیلی ها خوش شانس نبودم ، تو رابطه به انتهاش رسیدم.

وقتی به انتها می رسی

سکوت را تنها مزه می کنی

و سکون را با یک پک کام می گیری،

نترس…

هیچ کس بو نمی برد

که تو آخرین گام را بر خود نهادی

و آن جاست که فرشته ای وحی می کند،

تنهایی

قانون انتهاست…..

بعد از شام آیلین پیشنهاد شطرنج داد . واسه همه تعجب بر انگیز بود ولی اول همه من قبول کردم .
روحیه سینا داغون بود و همه متوجه شده بودند اما دلیلش رو فقط منو عسل میدونستیم …

اول آیلین و عسل بازی کردن و برنده قرار شد با سینا بازی کنه.

سامان نگاهی به قیافه هاشون کرد و گفت : من که میگم آیلین ، نظرتو چیه سینا شرط ببندیم؟

ابروهایم بالا میپرد. سامان و شرط بندی.
سینا لبخند بی روحی میزنه و میگه : من میگم عسل میبره. اگه آیلین باخت باید واسه همه بستنی بگیری.

پوزخندی میزنم . از همین الان میدونم قراره سامان کلی غر بزنه و همه رو مهمون کنه ، عسل بازیش خوبه …

“عسل ”

رفتن ها گاهی چقدر خوب اند

انگار سبک می شوی از خودت …

مثل وقتی که رفتم از دلت

مثل روزی که ندیدی مرا

مثل آوازی که خواندی، آن شب

مثل من که خندیدم و نمی دانم ، چرا؟

مثل تو که رفتی از یادم.

مثل من که یادت افتادم.

رفتن ها … گاه چقدر خوب اند.

مثل من که باز هم دروغ گفتم….!

نگاه نا محسوسی به سینا میندازم و در دلم سوگل رو لعنت میفرستم . اون عادت داره اما سینا نه.

دوباره تمام حواسم رو به بازی میدم. بازیش خوبه اما نه به خوبی من .
نیش خندی زدم و گفتم : کیش و مات

مات مونده بود .باورش نمیشد .

ماهان نیش خندی زد و گفت : آقا سامان بستنی رو میزاریم واس هفته بعد الان زیاد خوردیم جا نداریم .
سامان اخمی میکنه و زیر لب غر میزنه.

آیلین بلند میشه و جاش سینا میشینه. میخوایم شروع کنیم که بهار میگه : حساب نیست سینا امشب زیاد سر حال نیست اگه بحث شرط بندیه که من جاش بازی میکنم.
سینا به زور لبخندی میزنه و میگه : راست میگه من یکم امشب خستم بهار جای من .

آذین : خب پس من میگم بهار
ماهان نگاهی بهم میندازه و میگه : اگه عسل نبرد من به جای سامان بستنی میدم. اگه بهار برد آذین میده

بهار پوزخندی میزنه و میگه : قبول ، بعدم میشینه جای سینا .
سعی میکنم با دقت بازی کنم . نمیخوام ماهان ببازه هر چند خودش شرط بسته من که نگفتم….

از جام پا میشم و میگم : الان مهمون آذین شدیم نه؟
آذین پوفی میکشه و میگه : عیب نداره شانسم نداریم یه بار شرط بستیم ها . ولی بازیت خوب بود میشه گفت بهتر از همه ولی به نظرم یکی میتونه شکستت بده .

ابرویی بالا میندازم و میگم : کی؟
_آقا جون .
میخندم و میگم : ولم کن جون خودت خب معلومه
سینا : سامان من خستم بریم ؟

سامان سری تکون میده و میگه : منم خستم فردا هم کلی کار عقب افتاده دارم
شیطون ادامه میده : و البته استخدام یه کارمند جدید

ماهان نگاهی بهش میکنه که سامان با خنده میگه : باشه بابا واس خودت اصلا
ماهان با پیروزی نگاش میکنه و میگه : مریم پاشو برو بگو پاشن دیر وقته…….

نگاهی به طرح نصف و نیمه ای که زده بودم کردم و گفتم : خانم ملکی ممکنه یه لحظه بیاید.
با لبخند اومد سمتم و گفت: جانم؟
طرحو به سمتش گرفتم و گفتم : این خیلی کار داره نه؟ خودم که اصلا راضی نیستم .
ازم گرفتش و گفت : نه بابا انقدر که تو هم میگی بد نیست فقط اینجا رو باید تغییر بدی..

با دقت به حرفاش گوش دادم و گفتم : ممنونم بلاخره شما تجربه تون از من بیشتره گفتم که شما هم یه نظری بدید.

_ راحت باش عزیزم هر وقت کمکی خواستی بگو . اون طرحو میشه ببری پیش مهندس امروز بد جور عصبیه ، خدا کنه سر ما خالیش نکنه.
پرونده رو برداشتم و رفتم سمت دفتر ماهان .
نفس عمیقی کشیدم و دستمو بردم بالا که در بزنم خودش باز شد.

امیر نگاهی بهم انداخت و آروم گفت : الان خیلی عصبیه سر سینا . میگه یه هفته اس شب خونه نمیره یا دیر میره

سرمو انداختم پایین و گفتم : تقصیر من بود .

امیر:تقصیر تو چرا ؟ به تو ربطی نداره این مسئله فقط ماهان و که میشناسی وقتی اعصاب نداشته باشه دیگه مهم نیست تو کی هستی یا اصلا نقشی تو این ماجرا داری یا نه.اگه کارت مهم نیست باهاش بزارش برای بعد

پرونده رو بالا آوردم و گفتم : مهمه واسه جلسه فردا
پوف کلافه ای کرد و گفت : برو تو حواست باشه .

از جلو در کنار رفت و رفتم داخل .
ماهان با دیدنم اخماش رفت تو هم .

آب دهنمو قورت دادم و گفتم : این پرونده رو میشه نگاه کنید واسه جلسه فرداست ، اگه مشکلی داره درستش کنیم .

سعی کرد با آروم ترین لحن حرف بزنه که زیادم موفق نشد : بزارش رو میز نگاش کردم صدات میزنم .

گذاشتم روی میز و سریع اومدم بیرون. این موقع ها واقعا خطرناک میشد. خط قرمز ماهان خانوادش بوده و هست . سینا هم که همبازی بچگیش و رفیقه…
_خانم کریمی حالتون خوبه؟

با صدای منشی به خودم اومدم و گفتم : خوبم. خانم پرتوی اومدن؟
_بله تو دفترشون هستن .
ممنونی زیر لب گفتم و رفتم سمت دفتر شاداب .

در زدم و درو باز کردم . همون طور که حدس میزدم امیرم اونجا بود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19
دانلود رمان بوسه با طعم خون

    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه های طعمه خونی که اسمش شکنجه س ! تقاص پس

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عاشقم باش

  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی را با او از سر می گیرد…. پایان خوش…. به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکاروس
دکاروس
4 سال قبل

عااالیه بود مثل همیشه حالا باید تا فردا صبر کنم پارت بدی هعیییییی من پاااررت می خوام شوهر جان 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😅😅😅😅😅😅😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

پریسا
پریسا
4 سال قبل
پاسخ به  دکاروس

فردا شده ولی نمیده

Fatemeh
Fatemeh
4 سال قبل

آفرین الی

(:
(:
4 سال قبل
پاسخ به  Fatemeh

ممنون گلم 😘

آتوسا
آتوسا
4 سال قبل

سلام
دوستان سایت واسه شما هم بهم ریخته یا فقط واسع من اینطوریه؟!؟؟؟؟
من دیگه حتی تو چت رومم نمیتونم برم!

(:
(:
4 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

چشم پارتی بعدی!

ayliiinn
ayliiinn
4 سال قبل

زیبا بود!

(:
(:
4 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

مرسیییی

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x