رمان نفوذی پارت 1 - رمان دونی

“رمان نفوذی”

ژانر: عاشقانه

نویسنده : الهه کرامتی

“به نام انکه جانم در دست قدرت اوست”

#مقدمه

(آیا چیزی در مخیلهٔ آدمی می گنجد که قلم بتواند آن را بنگارد،اما جان صادق من آن را برای تو ترسیم نکرده باشد چه حرف تازه ای برای گفتن مانده است یا چه چیز تازه ای برای نوشتن که بتواند عشق مرا یا سجایای ارزشمند تو را بازگو کند؟هر روز باید ذکری واحد را مکرر بخوانم و آنچه قدیمی است، قدیمی ندانم:«که تو از آن منی، من از آن تو».درست مانند نخستین باری که نام زیبای تو را تلاوت کردم.این گونه که عشق جاودانی همواره معشوق را جوان می بیند و نه توجهی به گرد و غبار و جراحات پیری دارد و نه اهمیتی به چین و شکن های ناگزیر سالخوردگی می دهد، بلکه همواره عشق قدیم را موضوع صحیفهٔ شعر خود می گرداند و نخستین احساس عشق را در جایی می جوید که خود در آنجا به دنیا آمده است، همان جا که شاید اینک دست زمان و صورت ظاهرش، مرده نشانش بدهند.)

جلو ایینه ایستادم رژلب قرمزمُ برداشتم و روی لبم کشیدم و لبخند ملیحی زدم.توی آیینه برای خودم بوسه ای فرستادم و به خودم گفتم:

_خدا جون دست مریزاد فرشته افریدی!

از تعریف های زیادی خودم خندم گرفته بود ولی خب از حق نگذریم چشمام خوشگل بود،چشمای به رنگ دریا!سر رژلبمو زدم و روی میز پرتش کردم،گوشیمو برداشتم و به کیفم چنگ زدم و از اتاق بیرون رفتم…

پله ها رو یکی دو تا پایین اومدم و با صدای بلندی گفتم:

_صبح بخیرررر!

آرمان که روی مبل لم داده بود و داشت با گوشی صحبت میکرد گفت:

_چته دختر اول صبحی خونه رو گذاشتی رو سرت؟!

توجهی به حرفش نکردم و بیخیال حرفی که زد داخل اشپز خونه شدم؛ مامانم که مشغول اماده کردن میز صبحانه بود با کنجکاوی گفت:

-چیشده کبکت خروس میخونه هانا؟!

با لب های آویزون به سمت میز رفتم و یکی از صندلی هارو بیرون کشیدم و روش نشستم و غرزنانه گفتم:

-مامان، آخه فدات شم، اگه آدم ناراحت باشه میگید چیشده کشتی هات غرق شده!!

اگه هم خوشحال باشه میگید چیشده کبکت خروس میخونه،من واقعا موندم چیکار کنم که شما به من تیکه و کنایه نندازین؟!

یهو صدای خنده مامانم توی اشپز خونه پیچید با چشمای گرد شده نگاهش کردم و با اخم های درهم گفتم:

_اره بخند مامان!

مامانم ته موندهٔ خندشو نفس عمیقی کشید و گفت:

-خدا نکشتت تورو، حالام اینقدر حرف نزن صبحونتو بخور..

لقمه ای از مربا گرفتم و خوردم آنچنان صبحونه رو تند خوردم که مامانم با چشمای گرد شده لب زد:

_دختر آروم بخور مگه دنبالت گذاشتن؟!

با نیش باز گفتم:

_نه مادرم، دیرم شده میخوام برم با شبنم بیرون و بعد اب پرتقال توی لیوان یه نفس سر کشیدم.

بلند شدم و به کیفم چنگ زدم قبل از رفتن تشکری از مامان کردم و بوسه ی روی هوا براش فرستادم.

مامان هم اخم کوتاهی کرد و گفت:

_برو دیگه خودتو لوس نکن..

***************

سوار ماشینم شدمُ شماره شبنم گرفتم که بعد کلی بوق خوردن آخر جواب داد:

_الو..سلامممم چطوری نفله؟

_سلام میمووون، خوبم، مرسی

تو چطوری؟؟

_عالیییی

شبنم خندید و گفت:

_عالی نبودی باید تعجب میکردم، کجای حالا؟؟

_دارم میام خونه شما..

_باش.. منتظرتم، مواظب خودتم باش زشتول..

بعد صدای بوق آزاد توی گوشم پیچید من زنگ میزنم اون قطع میکنه عجبا!

ماشینمُ خاموش کردم و پیاده شدمُ به سمت درِ خونهٔ عمو سامان رفتم و آیفون زدم.

_کی؟

_هانا هستم عمو سامان

_بیا داخل هانا جان

درُ باز کردم و دیدم شبنم توی چهار چوب در ایستاده و با صدای بشاشی گفت:

_سلاممممم، بیا داخل

ریلکس در جوابش گفتم:

_نمیگفتی هم میومدم

شبنم جبهه گرفتُ گفت:

_خیلی پرروی

_میدونم

با هم اومدیم داخل و شبنم رو بهم گفت:

_برو اتاق من تا یه چیزی بیارم بخوریم .

پله هارو بالا رفتم وارد اتاقش که شدم، پوزخندی زدم اتاقش برعکس اتاق من تمیز و مرتب بود اتاق من جای سوزن انداختنم نیست! کیفمُ روی تخت پرت کردم و روی تخت ولو شدم و نفس عمیقی کشیدم

_راحتی هانا خانم؟

دستمو تکیه گاه سرم کردم و گفتم:

_راحتِ راحتم

چیزی زیر لب گفت که نشنیدم

_چی وز وز میکنی زیر لب؟

_هیچی..

کنارم روی تخت نشست؛ بلند شدم و کنارش نشستم و لب زدم:

_شبنم زود آماده شو بریم

_باشه حالا آب پرتقالتو بخور میریم

کلافه نفسمو بیرون فرستادم

کمی از آب پرتقالش رو خوردُ بلند شد به سمت کمد رفت .مانتو مشکی که کوتاه و جلو باز بود، ساده ولی شیک رو بهم نشون داد

_این خوبه هانا؟!

_توی ایکبیری هر لباسی بپوشی زشتی!

یهو بالشت مبل کناریشُ بهم پرت کرد که تو هوا گرفتمش.

خندیدم و گفتم:

_حرص نخور خواهرم گوجه میشی!

_دارم برات هانا

پوزخندی زدم و گفتم:

_زود باش من وقت ندارم…

***************

ماشینُ پارک کردیم و به سمت یه پاساژ مانتو فروشی رفتیم شبنم لبخند ژیگولی زد و گفت:

_میخوام ی عالمه خرید کنم!

پوزخندی زدمُ گفتم:

_اگه از تو باشه کل پاساژارو،هرچی هستُ نیستُ میخری!

نیشگونی از پهلوم گرفت که صدای اخم بلند شد.

_چیه مگه دروغ میگم؟

_هانا اینقدر سر به سر من نزار!!

**************

وسایلی که خریده بودیم گذاشتیم توی ماشین، شبنم رو کرد بهمُ گفت:

_بریم کافه اونطرف خیابون دوتا قهوه بخوریم؟

باشه ای گفتمُ با هم دیگ رفتیم.

بعد از خوردنِ قهوه و کمی بگو بخند کردن به شبنم گفتم پاشو بریم دو ساعتِ اینجا نشستیم!

شبنم با لبخندِ دندون نماش گفت:

_باشه.. پس بلند شیم بریم.

از کافه با هم دیگه اومدیم بیرون، شبنم لبشُ به دندون کشید و خواست چیزی بگه که صدای گوشیم مانع شد‌. گوشیمُ از توی کیفم دراوردم و دیدم که مامانِ و دکمهٔ سبز رنگُ زدم با لبخندی که روی صورتم بود گفتم:

_الو..سلام مامان

مامان بدونِ سلام علیک گفت:

_ها…هانا بابات

یک لحظه نگرانی سرو پا وجودمُ گرفت

با نگرانی لب زدم:

_بابا چی مامان؟بابا چش شده؟

مامان چی شده گریه میکنی؟چه اتفاقی برای بابا افتاده؟

یه چیزی بگو توروخدا..الانِ از نگرانی سکته کنم

مامان به هر جون کندنی که بود آخرش به حرف اومدُ لب زد:

-چن…چند نفر باباتُ زده بودن و ولش کردن بودن در خونه ولی الان حالش کمی بهتره!

با حرف مامان نفس کشیدن از یادم رفت .

بغض گلوم رو می فشرد و در آخر نتونستم مهارش کنم

و قطره اشکی از دریای چشمام روی گونه ام سر خورد.پاهام سست شدن و دو زانو روی زمین نشستم که شبنم یهو گفت:

_هانا چی شده؟

تکونی بهم داد و با نگرانی گفت:

_دختر با توام چی شده؟

من که شوکه شده بودم و فقط اشک میریختم و صدای هق هقم اوج گرفته بود.

شبنم ولوم صداشو بالاتر بردُ گفت:

_با توام هانا!!

لبمو به دندون کشیدم تا صدای هق هقم رو خفه کنم و گفتم:

_با..بابام

_بابات چی؟

با اخم های درهم غرید:

_حرف بزن دیگه دختر؟

لب زدم:

_بابام رو نمیدونم کدوم عوضی ها زده و در خونه ولش کردن!

سعی کردم صدام نلزره و گفتم:

_خدا ازشون نگذره من باید زود برم خونه!

شبنم دستپاچه گفت:

_باشه..وایسا کمکت کنم بلند شی زیر بازمُ گرفت و به کمکش بلند شدم

*************

رو به مامان با بغضی که هر لحظه گلوم رو بیشتر می فشرد گفتم:

_مامان چه کسی این بلا رو سر بابا اورده؟

کی با بابا دشمنی داره؟

مامان در حالی که یخ روی صورت بابا میذاشت با صدای که سعی میکرد نلرزه لب زد:

_نمیدونم…

بابا وسط حرفِ مامان پریدُ با صدای نسبتا خشن گفت:

_خودم حساب کسی رو که این کارُ با میلا رضایی کرده میرسم تیکه تیکش میکنم!!

_بابا چرا نزاشتی به پلیس خبر بدیم تا پیگیر ماجرا بشن؟

_نیاز نیست پای پلیسُ وسط بکشیم

_آخه چرا؟شاید اون آدما، آدمای خطرناکی باشن!

بابا یخُ از مامان گرفتُ گفت:

_خودم میدونم دارم چیکار میکنم هانا!

با این حرفِ بابا دیگه حرفی نزدم!

مامان پشت بندِ حرفِ بابا گفت:

_هانا توام برو بخواب دیگه دخترم دیر وقتِ ساعت از نیمه شبم گذشته!

نگرانُ ناراحت لب زدم:

_آخه با این حالِ بابا من چجور برم بخوابم آخه؟!

اینبار بابا به حرف اومدُ گفت:

_مامانت راست میگه دخترم ساعت از نیمه شبم گذشته بلند شو برو بخواب عزیزم، من حالم خوبه، نگرانِ منم نباش.

لبخندِ ملیحی به روی بابا زدم و باشه ای گفتم قبل از بیرون رفتن بوسه ای روی گونهٔ بابا کاشتم که بابا هم متقابلا به روم لبخندِ آرومی زد،شب بخیر گفتم و از اتاق اومدم بیرون…

بعد از بیرون رفتن از اتاق صدای‌ عصبی آرمان از طبقه پایین به گوشم رسید،انگار خیلی عصبی بود‌.حسِ کنجکاویم گل کرد و گوشامُ تیز کردم ولوم صداش خیلی بلند بود و هیچی از حرفاش سر در نمیاوردم بیخیال به طرفِ اتاقم رفتم…

 

“مهتاب”

با اخم های درهم گفتم:

_میلاد آخه کی این بلا رو سرت اورده؟

مهتاب فک کنم دشمن قدیمیم دوباره برگشته به بازی!

با چشم های گرد شده گفتم:

_فرهاد!!!

نه نه امکان نداره اون عوضی توی زندانِ!

_عزیزم آخرش اون عوضی آزاد میشد چه دیر چه زود

با بغضی که توی گلوم افتاده بود لب زدم:

_من دیگه تحمل ندارم که گذشته برام تکرار بشه.

میلاد با دلگرمی گفت:

_نگران نباش خانومم

دستشو کنار برد و گفت:

_بیا فعلا فقط به ارامش نیاز دارم.

به سمتش رفتم و خودمُ تو بغلش جا کردم و سرمو روی سینش گذاشتم.سعی میکردم بغضی که مثل توده ای سرطانی توی گلوم افتاده مهار کنم ولی هاله ای اشکی جلوی چشامُ تار کرد و قطره اشکی روی گونم سر خورد.

دستشُ دورم حلقه کرد و روی موهامو بوسه ای زد و گفت:

_گریه نکن خانومم این دفعه خودم اون فرهادِ عوضیُ میکشم برای من ادم میفرسته با این کارش خودم میفرستمش به جهنم!

“هانا”

با نورِ خورشید که از لا به لای در میتپید به داخل پتو رو روی خودم کشیدم.چشمامُ دوباره بستم که یهو با صدای شبنم چشامُ باز کردم صدای گوش خراشش از طبقه پایین هم میومد.اولِ صبح اومده اینجا که خوابِ منو از سرم بپرونه!پوزخندی زدم و با خودم گفتم:

_هر چی باشه خواهرِ سمج خودمه!

توی فکرُ خیال بودم که یهو در باز شد و پس بندش صدای بلند شبنم به گوشم رسید.

_سلاممممممم،خوابالو بلند شو که زلزله اومد!!

پتو کمی کنار زدم و چشامُ ریز کردم و لب زدم:

_تو در زدن بلد نیستی؟!

شبنم اخمِ ریزی کردُ گفت:

_عه!مگه تو میای اتاق من در زدن بلدی؟

پوزخندی زدم و گفتم:

_من فرق میکنم

_اون وقت چه فرقی؟

_حالا بماند!

یهو پتو از روم کشیده شد با چشمای گرد شده توی تخت نشستم و گفتم:

_منکه خواب ندارم پیشِ تو ولی اینُ بدون تلافیشو سرت در میارم

تک خنده ای کرد و گفت:

_هر کاری میخوای کن.

بلند شدم و به طرفُ سرویس رفتم و آبی به سر و صورتم زدم با حوله داشتم صورتمُ خشک میکردم

که دیدم شبنم سرش توی لپ تاپِ با نیش باز گفت:

_وای هانا بیا ببین این پسرُ چقدر خوشگل و جذاب!

حوله رو روی تخت پرت کردم و نشستم که شبنم با اخم های درهم گفت:

_حوله جاش اینجاست؟

واقعا که بی نظمی!

پوزخندی زدم و زیر لب برو بابای بهش گفتم

عکس پسره رو بهم نشون داد از حق نگذریم واقعا خوشگلُ جذاب بود!

شبنم با لبخندی که روی صورتش بود گفت:

_این یکی از معروف ترین و پولدارترین پسرای تهرانِ فکرشُ کن عاشقِ من شه!

_شبنم زیاد خیال پردازی میکنیا!

پسره الان یه مشت دختر دور ورش ریخته س

میاد توی ایکبیری و زشتُ میخواد؟!

میدونستم الانِ که بکشتم بلند شدم که صدای دادش بلند شد

_هانااااااا میکشمت!!

از دستش پشت مبل رفتم که از خشم غرید:

_به من میگی ایکبیری و زشت مگر اینکه دستم بهت نرسه!!

تک خنده ای کردم و گفتم:

اگه برسه!

“میلاد”

حتما باید اون عوضیُ پیداش کنم

_حمید زود آمارشو برام در میاری خودم این دفعه میکشمش!

_میلاد آماری که تا حالا ازش گرفتیم میدونم خارج از کشورِ

_خارج از کشور کدوم قبرستونی؟

_دبی!

_لعنتی،پس کی کاراشو توی ایران ردیف میکنه؟

_پسرش!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند

خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب قوانین خاص خودش‌و داره و تاحالا هیچ زنی بیشتر از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار

    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو پرت می‌کنه، اصلا اون چیزی نیست که نشون می‌ده. نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلشوره

    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد اول به صورت pdf کامل از سلاله

        خلاصه رمان :   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره… اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون رو چجوری مینویسه؟؟  

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تژگاه

  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر اسکندر تیموری،پسر قاتل مادر آرام.. به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
27 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

الی جون رمانت حرف نداره.دمت گرم👌🏻❤

Hanaaa
عضو
2 سال قبل
پاسخ به  Asaadi

ممنون زیبا جانم 💜🌸

.
.
و مرسی ک رمان منو خوندی :))

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

قربونت برم الی جونم❤🤍
خودم خیلی کنجکاو شدم رمانتو بخونمممممم🙃

Hanaaa
عضو
2 سال قبل
پاسخ به  Asaadi

خدانکنه جانم ❤
.
.
الهیییی بگردم ک !!

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

من بیشتر بگردم جانیم🤍❤

setayesh
setayesh
4 سال قبل

عالییییییییییی دمت گرم وایسا ببرم بقیه رو بخونم

Yashar
Yashar
4 سال قبل

سلام خداقوت
بسیار رمانی جذاب و هیجان انگیز و ب طوری خواننده رو جذب میکنه ک بخونه،وخسته نشه و بسیار اسم هوشمندانه ایه ( نفوذی) امیدوارم پله های موفقیت رو زود بالا بری و ب یک نویسنده عالی تبدیل،شی
با احترامات فراوان Yashar

ayliiinn
4 سال قبل
پاسخ به  Yashar

شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اسمت آشناست!

(:
(:
4 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

آیلیننن نامزد هاناس!!!!!

ayliiinn
4 سال قبل
پاسخ به  (:

واقعا؟؟؟؟
اااااا میگم آشناستا!

ayliiinn
4 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

اخخخیییییییییی چه رمانتیک!
شهااااااااااااااااااااااااااااب!
کجایی؟؟؟

ستین
ستین
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

حالم ب هم خورد رمانت خیلی سطح پایینه خواننده های عزیز نمیدونم واقعا بر چ لساسی میگید ک این ی رمان خوبه حداقل برید چهار تا رمان خوب بخونید بعد بیاید نظر بدید

Hanaaa
عضو
3 سال قبل
پاسخ به  ستین

ممنون از نظرت عزیزم!

.
.
هر کسی یه نظری داره!

عزیزم من رمان اولم هستش..
و سعی کردم در ادامه رمان قلمم رو قوی تر کنم..🙂

خیلی ها هم خوششون اومده از رمان..

.
.
ولی بازم ممنون نظر دادید!…

Artamis
Artamis
4 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

اومایییییی گاددددددد . ایلیننننننن نگاهههههه چه عاشقانههههه

Hana
Hana
4 سال قبل
پاسخ به  Yashar

ممنون عزیز من….
ممنونم از نظرت …و اینکه از رمان من خوشت اومده و خوندیش و بعد هم اومدی سایت …فدا مدا…

eli.a
eli.a
4 سال قبل

من از اسم رمانتون خیلی خوشم اومد. بخاطر همین جذبش شدم. امیدوارم که اسمشو عوض نکنین. من وقتی یه رمان دیگه میخوندم اسم رمانتون رو دیدم، بهم چشمک میزد که بخونمش. فعلا ممنون از اسم رمانتون تا ببینیم بقیه اش چی میشه.

ساشا*
ساشا*
4 سال قبل

سلام هانا خانم رمان عالی هستش ولی اینجا من نفهمیدم میلاد دشمن پدر هاناهست بعد مهتاب کیه میلاد دشمن یا دوست بالای هانا هست کدومشه

Fatemeh
Fatemeh
4 سال قبل

هانا اسمت الهه اس؟؟؟؟

Rad
Rad
4 سال قبل

سلام امیدوارم انتقاد پذیر باشید
چون می خوام یه انتقاد جدی و اصلی از رمانتون بکنم ببینید رمانی که شما دارید می نویسید ایرادات زیادی داره به طوری که به سادگی می شه حدس زد که چطور ادامه پیدا می کنه رمان شما از سبک رمان هایی هست که خیلی از این رمانها نوشته شدن شما باید رمان های زیادی بخونیدکه الهام بخش هستند درسته که بایک عنوان ساده و زندگی عادی مردم شروع شدن ولی الهام بخش زیبا هستند میدونم که در ادامه ماجرا های هیجانی رمان بیشتر خواهد شد ولی چون توقع از رمان ها بالاس بازدیدو دنبال رمانتون کمتر خواهد شد رمان هایی که موضوع خراب و جالبی ندارند زیاد هست به همین دلیل خودم به شخص خیلی کم رمان می خونم به همین دلیل می گم توقع بالاس .از جمله ی ایراد هاتون میشه به قسمتی که هانا دوزانو خورد زمین و نگران شد اشاره کرد چه را که این حجم از نگرانی تنها زمانی رخ خواهد داد که نگرانی ووابستگی خیلی زیاد باشه پس وقتی وابستگی و نگرانی بالاس نمی شه به راحتی هانا به خواب بره و صبح خیلی ریلکس جیغ و داد کنه می بینیدبه همین دلیل نویسندگی نیازمند صبرو حوصله زیادهست امیدوارم ناراحت نشده باشید و سعی کنید روی زمان ها بیشتر متمرکز بشید و خیلی سریع عبور نکنید سعی کنید تفکرات و احوالات هانا و داستاش رو واضح تر دقیق تر بیان کنید موفق باشید

Hana
Hana
4 سال قبل
پاسخ به  Rad

نه عزیزم ناراحت نشدم و خوشحال شدم که نظرتو گفتی این باعث میشه قلم من قوی تر بشه …
و اینکه رمانم رو نمیخوام جوری بنویسم که خواننده بدونه اخرش چجوری تموم میشه نه اینجوری نیست و سعی میکنم تا جای که بشه جوری باشه رمانم که هیجانش بالا باشه و خواننده رو جذب کنه و اره باید بیشتر به نکات ریز توجه کنم و دقیق تر بگم در رفتار ها و کنش ها…
در کل ممنونم که نظر خودتون گفتید…دیگران هم اگه نظر داشتن مطرح کنن بلکه من ناراحت نمیشم خوشحال میشم و باعث میشه قلم من قوی تر بشه و به نکات بیشتری توجه کنم

Rad
Rad
4 سال قبل
پاسخ به  Hana

خوبه.برای قوی تر شدن قلم تون میتونید یه چند تا رمان خوب بخونید تا بتونید تشخیص بدید کجا و کی باید چه عکس العملی نشون بدند شخصیت های داستان .مهم ترین ترین نکته هم رعایت زمان هست که بهتون گفتم سعی کنید خیلی زود رد نشد که از کافه زد بیرون وخونه و خواب ….سعی کنید قبل ازبیرون اومدن از خونه یا رفتن به کافه و …قبلش شخصیت متمرکز شه روی کاری که می خواد انجام بده و حس هاشو با اه و …بیان کنه تا خواننده جذب بشه موفق باشید .برای شروع هم بد نیست به رمان افرودیت و شیطان یه نگاهی بندازید فکر می کنم توی نشان دادن احساس و بقیه چیز ها ماهرانه عمل می کنه یا رمان غرقاب که واقعا به نظرم برای شروعش تا ادامش شاهکار کرده وتا الان من خیلی راضی هستم البته که ما نوسندگان معروف جهانی داریم ولی من برای کمتر صرف شدن زمان تون چون این ها دردسترس هستند این هارو پیشنهاد کردم .

Rad
Rad
4 سال قبل

سلام امیدوارم انتقاد پذیر باشید
چون می خوام یه انتقاد جدی اصلی از رمان تون بکنم ببینید رمانی که شما دارید می نویسید باید بگم ایرادات زیادی داره رمانتون از سبک رمان هایی هست که خیلی از رمان به همین شکل نوشته شدن و خیلی راحت میشه حدس زد که ادامش چطور پیش میره وقتی می خواید نویسنده بشید باید کتاب های زیادی رو مطالعه کنید که هم الهام بخش هستند با اینکه از موضوع ساده ای شروع شدن ولی الهام بخش از زندگی حال و عادی میدونم در اخر می خواید چیز های هیجان انگیزی رو وسط بیارید ولی چون توقع کسانی که رمان می خونند بالاس این رمان بازدید کمتر و خواننده ی کمتری می گیره جون موضوع تکراری هست برای مثال قسمتی که هانا نگران پدرش میشه و دوزانو روی زمین می خوره باید خیلی نگران ووابسته ی پدر باشه نه اینکه صبح خیلی ریلکس باشه جیغ و داد کنه کسی که به کسی وابسته هست خیلی بیشتر نگران میشه تا اینکه به فکر خواب باشه امیدوارم از انتقادم ناراحت نشده باشید چون برای نویسنده گی باید صبر و حوصله ی بالایی به خرج بدید.موفق باشید.

Delara
Delara
4 سال قبل

رمان هاناس؟

Fatemeh
Fatemeh
4 سال قبل
پاسخ به  admin

میگم هانا جونی اسم رمانتو یچی دیگه بزار چون یه رمان نفوذی دیگه هم هس

Rad
Rad
4 سال قبل
پاسخ به  Fatemeh

اره خودشم ۲جلد

Hana
Hana
4 سال قبل
پاسخ به  Rad

بچه ها من نمیدونستم که رمان دیگه ای هم با این اسم هست ..و از این خوشم اومد و بیشتر با رمانم مرتبط هستش دیگه گذاشتمش…

دسته‌ها
27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x