فردا دوباره بهش زنگ میزنم ببینم چرا دختر گور به گور شده گوشیش خاموشِ؟؟
منم نگران کرده الکی!
گوشی روی تخت پرت کردم، دیگه از بی خوابی داشت سرم منفجر میشد و خوابیدم.
“میلاد”
_پس فردا جنس هارو وارد میکنه؟!
_اره ،جاساز کردن توی عروسک ها
_اینطور که میبینم خیلی حرفه ای و دقیقِ!
نباید دستِ کم بگیریمش.
بزار توی برنامه ها و کاراش سرک بکشیم، ببینم چیکار میکنه؟
وقتی ضرر حسابی خورد میخوام ببینم فرهاد و پسرش چه حالی میشن!
_باشه میلاد ،پس من هماهنگ میکنم با بچه ها که پلیس رو بفرستن سر وقتشون.
_پس دیگه خبر با خودت حمید
گوشی قطع کردم و پوزخندی زدم و گفتم:
_مسیح کیانی مشتاقِ فردا هستم
ببینم برنامه هات بهم ریخت چیکار میکنی؟!
“مسیح”
_بهروز همه کارا برای فردا آماده اس یا نه؟!
مشکلی که نیست؟
نمیخوام هیچ مشکلی پیش بیاد
_نه رئیس هیچ مشکلی نیست همه کارا ردیفِ
_فردا جنس های زیادی وارد میشه.
میخوام مثلِ همیشه کارا خوب پیش بره و هیچ مشکلی نباشه
کمی ولوم صدامُ بالا بردم و گفتم:
_فهمیدی؟!
-بل…بله رئیس
و تماسُ قطع کردم و روی مبل پرتش کردم
اگه این جنسا وارد بشه شیخ ثامر اعتمادش به من بیشتر میشه.
سر بلند کردم که تینا با لبخندی که روی لبش بود به سمتم اومد
لیوانی از مشروب برام پر کرد و به سمتم گرفت لیوانُ از دستش گرفتم که روی پام نشست و با همون لبخند که روی لبش بود کنار گوشم زمزمه کرد:
_عشقم همه کارا ردیف برا فردا؟!
کمی از مشروب خوردم و رو بهش گفتم:
_آره عزیزم ،تو نگران نباش همه کارارو ردیف کردم.
_فقط الان یکم به آرامش نیاز دارم
موهاشو پشت گوشش بردم و چشمام زوم چشماش شد و گفتم:
_میدونی که منظورم چی خوشگله؟!
-اره ،مگه میشه ندونم؟
-روی مبل پرتش کردم و روش خیمه زدم و …
با صدای یاشار از تینا فاصله گرفتم
_داری تنها تنها میری رو ابرا اقا مسیح؟
بلند شدم پیرهنمُ مرتب کردم و با ابرو های گره خورده غریدم:
_فرمایش یاشار؟!
چیشد اومدی پایین؟!
اومد یه پیک مشروب برای خودش ریخت و روی مبل نشست و پاشو روی پاش گذاشت و گفت:
_کارارو ردیف کردی؟!
رو به تینا گفتم:
_تو میتونی بری بالا عزیزم
انگشتام توی هم قفل کردم و رو به یاشار گفتم:
_اره ،همه چی ردیفِ!
لیوان مشروبو براشتم و کمی ازش خوردم و گفتم:
_تو کارای که بهت سپردم انجام دادی؟
مشکلی که نیست؟
_نه ،مشکلی نیست
مسیح تو به این دخترِ تینا اعتماد داری؟!
_آره،اگه اعتماد نداشتم که نمیزاشتم یه کیلومتریم هم بگرده و نمیاوردمش خونم!
_اوکی ،حالا هر جور خودت میدونی ولی من زیاد بهش اعتماد ندارم
کاراش یکم مشکوکِ بنظرم!
_تو نمیخواد نگران باشی من میدونم چیکار میکنم خودم
دستاشو به عنوانِ تسلیم بالا آوردُ گفت:
_باشه حرفی نیست
“هانا”
با صدای گوشی از خوابِ نازم بیدار شدم و موهای توی صورتمو کنار زدم و خوابالود دنبال گوشیم گشتم تا پیداش کردم.
چشمام هنوز واضح نمیدید چند بار پلک زدم تا دیدم واضح شد.
دیدم که شبنم داره زنگ میزنه اوفی گفتم و تماسُ وصل کردم.
_الو…
_الو سلام،باز که تو خوابی میدونی ساعت چندِ؟!
_ببینم من پیش تو خواب ندارم؟
برامم مهم نیست ساعت چندِ الان که از خواب نازم بیدارم کردی!
_لنگِ ظهر میخواستی تا کی بخوابی؟!
_بلند شو آماده شو با هم بریم بیرون دارم میام خونه ی شما اومدم اماده باشیا
_ببینم تو کار زندگی نداری؟!
منم از کار زندگی کردی
کوتاه خندید و گفت:
_بلند شو فعلا نمیتونم یکی به دو کنم باهات بای
و بعد صدای بوق توی گوشم پیچید
گوشی رو روی تخت پرت کردم و با پشت دستام،دستی به چشمام کشیدم و کش و قوسی به بدنم دادم پتو کنار زدم و بلند شدم
آبی به سرو صورتم زدم و به سمت کمدم رفتم و مانتو طوسی ساده دراوردم و با یه شال مشکی پوشیدم حوصله ی آرایش کردنم نداشتم و رفتم پایین.
بابا داشت با عمو حمید حرف میزد سلامی کردم و به سمت آشپز خونه رفتم
_سلام صبح بخیر مامان
_سلام عزیزم ،هانا فک کنم لنگِ ظهره!
لبمو کج کردم و گفتم:
_ساعت ۹ لنگ ظهر مامان؟!
مامان خنده ای کرد و گفت:
_نه عزیزم ،هنوز آفتابم طلوع نکرده
با اخم به مامانم نگاه کردم که گفت:
_حالا کجا میخوای بری هانا شیکُ پیک کردی؟
از ظرف میوه یه سیب برداشتم و گازی ازش زدم و گفتم:
_میخوایم خودمو شبنم بریم بیرون البته شبنم گفت اماده شو بریم،من نمیدونم این کار زندگی نداره؟!
مامانم خندید و گفت:
_توام که از خداته با هم بیرون برید!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ادمین اسم این کاور پارته چیه؟
ینی چی ؟
این دختره هست عکسشو گزاشتی روی کاور رمان نفوذی پارت چهارش اسمش چیه؟
😐
هانا داده از اون بپرس من از کجا بدونم اسمش چیه
الهـــــــــــی بچم چش و گوش بسته اس😂😂😂
باشه😂😂
الهییییییییی!
چقد عصبی😂😂😂
اجی هانا مثل همیشه عالی انشالله موفق باشی