با سکوتی که بینمون شد سر بلند کردم تا بفهمم چرا مهراد سکوت کرد …
مهراد با دیدن نگاه پر از سوالم سعی کرد دوباره مثل قبل با شوق ادامه بده ….
احساس کردم کل کاراش تظاهره یا نمیدونم شایدم ذهنش درگیر یه اتفاق بود اما هرچی که بود نگرانی رو به وضوح میشد توی صورتش حتی پشت چهره پر انرژی و شادش دید…
این مهراد مهراد چند روز پیش نبود … دو روز بود که کاملا عوض شده بود…
+افرا …. افرا با توام…
از فکر بیرون اومدم
_بله .. چیزی گفتی؟
به دست دراز شدش که گل رو به طرفم گرفته بود اشاره کرد :
+ گفتم تقدیم به عشقم .. این خدمت شما … حواست کجا پرته؟؟
زیر لب آروم گفتم :
_هیچی … مرسی
دست ضرب دیدمو بی هوا بلند کردم گل رو از دستش بگیرم که دادم رفت هوا …
آخ بلندم مهراد و نگران کرد
+ چی شدی توو؟؟؟
صورتم از درد جمع شد.. با دست دیگم یه ذره شونمو آروم ماساژ دادم اما این کار هیچ تاثیری روی درد شدیدش نداشت …..
+ افرا چرا جواب نمیدی؟؟؟ میگم دستت چی شده؟؟
اشکم درمد از درد
_دستم .. آخخ
از رو صندلی بلند شد دسته گلو روی میز گذاشت و اومد کنارم :
+میدونم دستت .. دارم میگم چی شده دستت؟؟
_دیشب که منو از ماشین کشیدی بیرون کتفم خورد به در اینجوری شد
+پوووف .. پاشو بریم دکتر
_نمیخواد بابا یه چند روز بگذره خوب میشه
+ شاید استخوونت ترک برداشته باشه از کجا معلوم
_نه مهراد ول کن چیزیم نیست
+ خوشم نمیاد انقدر پشت سر هم رو حرفم نه میاری… وقتی میگم پاشو یه کلمه فقط بگو چشم
حوصله بحث کردن باهاشو نداشتم
از کنارم رد شد و به سمت اتاقش رفت
+ من میرم لباس بپوشم تو هم پاشو حاضر شو
اشکامو پاک کردم و بلند شدم برم لباسمو عوض کنم که باز سرم گیج رفت …
از دیروز تا الان هیچی نخورده بودم ضعف داشتم …
دست بردم لیوان شیری که روی میز بود رو برداشتم چند قلپ ازش خوردم و گذاشتمش سر جاش…
●●○●●
لباس پوشیده و آماده از اتاق بیرون اومدم، در اتاق مهرادم باز بود ..
به طرف در آپارتمان راه افتادم که صدای مهراد بین راه متوقفم کرد
+ کجا؟
برگشتم طرفش .. توی آشپزخونه نشسته بود
_من آمادم
+ قبلش بیا اینجا یه چیزی بخور بعد میریم… دو روزه لب به هیچی نزدی
_یه ذره شیر خوردم همون بسه نمیخورم دیگه چیزی
+ باز که نه آوردی … بیا تا نخوری هیچ جا نمیریم .. دکتر دیر نمیشه..
کلافه از این همه اصرار به حرفش گوش دادم و رفتم پشت میز نشستم…
یه لقمه گرفته بود آماده تو دستش به طرفم گرفتش …
+ بیا بخور عزیزم
زیر لب تشکری کردم و لقمه رو از دستش گرفتم
– مرسی
+ نوش جونت
پشت سر هم برام لقمه میگرفت و اجازه نمیداد من دست به هیچی بزنم ..
سه تا برا من میگرفت یکی واسه خودش…
خندم گرفته بود، مثل بچه دوساله ها شده بودم که مامانشون براشون لقمه میگیره!!
_بسه دیگه مهراد نمیتونم
+ هیسسسس هیچی نگو فقط بخور
خنده کوتاهی کردم
ترکیدم بابا چقدر بخورم؟
+ من باباتم؟
ها؟؟!!
+ میگم من باباتم که میگی بابا ترکیدم؟؟؟
نتونستم جلوی خندمو بگیرم
نه دیوونه ولی دست کمی از مامانم نداری!!!
با خنده گفت:
+ بچه پررو .. بیا و خوبی کن … پاشو پاشو بسه خیلی نازت کشیدم پررو شدی
لوس شدم
_من کجا پرروام آخه دلت میاد؟؟؟!!
+ نه خدایی دلم نمیاد!!
بلند شد سمت در راه افتاد منم دنبالش راه افتادم و با خنده دنباله حرفمو گرفتم:
_پس حرفتو پس بگیر
+ باشه غلط کردم
آفرین مامانی!!!!
با خنده درو برام باز کرد و کنار وایساد جلوتر ازش از آپارتمان بیرون و به سمت آسانسور رفتم …
درو بست و دنبالم اومد
⚫⚫⚪⚫⚫
از بیمارستان خارج شدیم، هوا ابری بود..
بعد از عکس و معاینه مشخص شد کتفم فقط ضرب دیده و مشکل خاصی نیست
مهراد جلوتر از من رفت و درو برام باز کرد … تو ماشین نشستم ، خودشم چند ثانیه بعد کنارم قرار گرفت
+ افرا
_هوم
+ هوم چیه بی احساس بگو جونم!!!
خوب خودتو تحویل میگییااا… بعدم حرف خودمو به خودم برمیگردونی؟؟
+ آره دیگه اینجوریاست افرا خانم درضمن چرا نگیرم من به این خوبی
باز داشت با اعصاب من بازی میکرد که حرصمو دربیاره …
سعی کردم بیخیال شم که دوباره مثل سری قبل ته شوخیمون به دعوا و دلخوری ختم نشه…
_باشه خب .. جونم
+ عا باريكلا
به طرفم خم شد
_چیکار میکنی؟
از تو داشبورد به باکس کادوپیچ شده بیرون کشید به طرفم گرفت
+ این خدمت شما … ناقابله
غافلگیر شدم….
_این چیه؟؟
+بگیر باز کن خودت میفهمی
از دستش گرفتمش
+ چیزیه که خیلی بهش نیاز داری
کادو رو که باز کردم متوجه شدم جعبه گوشیه… یه گوشی آیفون گرون قیمت برام گرفته بود…
با دیدنش کلی ذوق کردم، اصلا انتظارشو نداشتم
_وااااااای مهرااد … چرا همچین کاری کردی دیوونه اینا خیلی گرونه!!
+ ارزش تو بیشتر از این حرفاست عشقم
_من نمیتونم اینو قبول کنم
متعجب برگشت به طرفم
+ چرااا اونوقت؟؟!!
_به دلایلی که نمیتونم بگم
+ ولی من میخوام بدونم
_متاسفم اما نه میتونم دلیلمو بگم و نه میتونم ازت قبولش کنم
+ آخه چرا؟؟ دوستش نداری؟ میخوای به بالاترشو برات بگیرم؟؟
_نههه چی داری میگی .. بالاترشو میخوام چیکار .. کلا نمیتونم همچین هدیه گرونی رو از تو قبول کنم
+این کجاش گرونه؟؟ پول زیادی بابتش ندادم!!!
_واسه شماها که بچه مایه دارین پولی نیست اما برا ما معمولیا خیلیم گرونه .. اگه میشه اینو از من پس بگیر یه گوشی معمولی و ارزون قیمت برام بگیر لطفا
+ اصلا حرفشم نزن
_خواهش میکنم
+ خیله خب حالا … بذار دستت باشه این تا یکی دیگه برات بگیرم .. سیمکارتم روشه
_کار کرده میشه
+ ای بابا تو چرا اینجوری هستی … بشه چه اشکال داره اصلا میخوام بردارم برا خودم فعلا بذار دستت باشه
_باشه مرسی
ماشینو روشن کرد و راه افتاد سمت خونه …
بارون گرفته بود.
هردو در سکوت به صدای میثم ابراهیمی گوش میدادیم ….
همون دیروز که به مهراد گفتم آهنگاتو دوست ندارم همشونو عوض کرده بود
دیگه حتی یه مهرابم نمیتونستی بین آهنگاش پیدا کنی!!!
فکرشو نمیکردم حرفم انقدر براش مهم باشه!!!
☆☆☆☆☆
دور نبود از عشقمون چشای بد
بعد تو منم شدم دچار درد
رفتی و دلتنگیای سمی و آخر شب
آخرش قلب منو مچاله کرد
مثه قبلنا نشد چشای تو
نه نشد نفهمیدم کجا یهو
تو رو گم کردم و ندیدمت خودت بگو
ته این عشق چرا دو راهی شد
بیا حالم بده چند شبه خواب تو رو میبینم
نیستی از طرز نگات تو قاب عکسات گل عشق میچینم
شبای بارونیو تا خود صبح خیس خیالت میشم
اگه از آسمون سنگ بیاره تو نیایی میشینم
تو که دیدی رگ خواب دل دستته
بیا برگرد همون حالو بم پس بده
دیگه نیستم یه چند روزه ریختم به هم نیستی
نزدیکای ظهر شده بود، به پیشنهاد مهراد ناهارو بیرون توی یه رستوران شیک خوردیم و بعد رفتیم خونه…
خیلی خسته بودم ….
به محض ورود به خونه به سمت اتاق رفتم و با همون لباسای بیرون روی تخت دراز کشیدم…
به چند دقیقه نکشید که خوابم برد ….
●●○●●
با صدای مهراد از خواب بیدار شدم که پشت در داشت صدام میزد
+افرا .. افرا حالت خوبه؟؟؟ چرا جواب نمیدی؟؟؟
چشمامو باز کردم و گیج نگاهی به اطراف انداختم
+ داری چیکار میکنی؟؟ دو ساعته اون تویی
واااای دو ساعته خوابیدم، یادم رفته بود به مهراد بگم ….
روی تخت نشستم که در یهو باز شد
سریع سر بلند کردم و با مهراد نگران رو به رو شدم
+ حالت خوبه؟
_اوهوم
+ چرا جواب نمیدی پس؟
_خوابم برده بود!
+ نگرانت شدم
نگران چرا؟؟ فکر کردی در رفتم؟؟
+ حرف مفت نزن …
_این چه طرز حرف زدنه
+ بهتر از این بلد نیستم
دلخور درو به هم کوبید و رفت ….
مگه چی گفتم که اقا اینجور بهش برخورد و ناراحت شد!!!
بلند شدم لباسامو عوض کردم و از اتاق اومدم بیرون …
مهراد رو کاناپه نشسته بود و سرش به لپ تاپش گرم بود …
رفتم تو آشپزخونه کتری رو پر کردم و روی شعله گذاشتم …
+افرا ….
از آشپزخونه اومدم بیرون
_بله
مهراد سرشو بالا آورد و به صورتم خیره شد
+ تو انتخاب واحد کردی ترم جدیدو؟؟
نه ، با چی انتخاب واحد کنم .. بعدم مهراد کی حوصله درس و دانشگاه داره تو این وضعیت من الان تمام فکرم پیش خانوادمه …
+ اینجوری که نمیشه .. قرار نیست تو از زندگیت عقب بیوفتی به خاطر این چند ماه … یادت که نرفته از اول قرار شد با من بیایی تهران به درس و زندگیت برسی مثل قبل تا وقتی که ازدواج کنیم و تو بتونی برگردی
_ول کن جون مهراد ، این ماهو مرخصی میگیرم بعدم من پامو توی اون دانشکده بذارم بابام و داداشام پیدام میکنن …
+ اصلا حرفشم نزن .. بدو بیا اینجا بشین، سایتو برات باز کردم واحدایی که میخوای رو بردار
به اصرار مهراد انتخاب واحد مو انجام دادم اما واقعا کی میتونست توی اون شرایط درس بخونه؟؟!!!
نزدیک به یک ماه و نیم از اومدنم به تهران گذشته بود ، آخرای مهر بود..
دو هفته ای از شروع کلاسام گذشته بود، به اصرار مهراد با چند جلسه غیبت یه خط در میان تو کلاسا شرکت میکردم اما دائم ترس این تو جونم بود که نکته یکی از همین روزا تو محوطه دانشکده با بابا یا داداشام رو به رو بشم …
مثل دزدا با کلی احتیاط با خود مهراد میرفتم و برمیگشتم …
ضرب دیدگی کتفم کامل خوب شده بود..
به دوری از خانوادم هم تقریبا عادت کرده بودم البته با کمک مهراد …
مهراد مثل پروانه دورم میچرخید و نمیذاشت آب تو دلم تکون بخوره
تنها مشکلی که این وسط وجود داشت درگیریای ذهنی و نگرانیای مهراد بود که هیچوقت ازشون حرفی نمیزد اما من خیلی خوب میفهمیدمشون …
بعد از اون شب و اون ماجراهاش مهراد دیگه هیچوقت اون حرفو تکرار نکرد و حتی بهم نزدیک هم نمیشد..
توی این مدت انقدر دیوونه وار عاشقش شده بودم که حتی ثانیه ای نمیتونستم ازش دور بشم …
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
کاش هر روز مینوشتی رمانتو
واقعا ک چقد نفهمه آخه قشنگ معلومه داره بازیش میده
بنظر شما مهراد واقعا دوستش داره؟؟
معلومه که نه همش سرکاریه.. هدفش اینه ک افرا رو عاشق خودش بکنه بعد ازش سواستفاده کنه و بگه خودت خواستی… خاک تو سر افرا
عزیزم اول داستانونخوندی دختره داشت خودشومیکشت این یعنی بازیش داده دیگه چه دوست داشتنی؟
گفتم شاید مثلا ی اتفاقی بعدش بیفته که اون قصد خودکشی کرده بوده
منم نظر شمارو دارم
ولی واقعادختراحمقیه آخه کدوم آدم عاقلی به خانوادش پشت میکنه من صمیمی ترین دوستم به زورخانوادش باپسرعموش ازدواج کرد ولی الان اینقدخوشبخت که میگه ای کاش ازهمون اول میخواستمش الآنم چهارتابچه دارن خیلی هم خوشبختن یعنی هرکس میبیندش به زندگیش حسادت میکنه
با توجه به اول داستان که افرا میخواست خودکشی کنه یا با دیدن اسم مهراد تشنج کرد، نه دوستش نداره