رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۶ - رمان دونی

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۶

.

 

 

 

_ بولای علی حالم دیگه داره از خودم بهم میخوره

من چه آدمی هستم که نمیتونم عشقمو پس بگیرم ها؟

دو روز دیگه..فقط دو روز دیگه صبر میکنم اگر خبری ازش شد که هیچی..اگه نشد خودم میرم سراغش

چطوره؟ ها؟

میگما مامانی؟!

تو داری دلوینو میبینی نه؟

میبینی داره چیکار می‌کنه مگه نه؟

میشه بیای بخوابم؟

میشه باهام حرف بزنی؟

میشه بازم دست بکشی رو سرم؟

یکی از شاخه های گلو برداشتم پر پرش کردم و ریختم رو قبرش

با یه خداحافظی کوتاه اونجا رو ترک کردم

سوار ماشینم شدم و برگشتم خونه

اول از همه رفتم و وضو گرفتم بعدم برگشتم اتاقم و سجادمو پهن کردم

نماز ظهر و عصرمو خوندم بعدم مفاتیح رو برداشتم برای خوندن قرآن..همیشه مامان از صدای خوندن من لذت میبرد و پشت در اتاقم صدامو گوش میداد

منم صدامو بالاتر بردم تا بعد از چندین وقت بازم کمی حالش خوب بشه

زیارتم که تموم شد از خدا خواستم که دلوینو بهم برگردونه بعدم سجادمو جمع کردم و نشستم رو تختم و گوشیمو به دست گرفتم

تمام عکسای دلوینو یکی یکی نگاه کردم

یاد روز اولی که دیدمش افتادم..

روزی که با چادر و لباس مشکی نشسته بود پای روزه ی امام حسین نگاهش تمام مدت روی قرآن بود و بس

همون شبی که فهمیدم دوسش دارم و نمیتونم ازش دور باشم

لبخندی روی لبام نشست که حاضر نبودم با هیچ چیزی عوضش کنم

حتی فکر به دلوین هم میتونست قلبمو آروم کنه

گوشیو رو قلبم گذاشتم و دراز کشیدم تا شاید بعد از چندین ماه خواب آسوده ای داشته باشم

***

داشتم خواب بدی میدیدم

خوابی که کل سر و صورتم خونی بود و یکی با داد اسممو صدا میزد

صدای یه زن بود

هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم

به زور دستامو گرفته بودن و از روی گلا میکشیدنم

با ترس به اینکه نکنه اون صدا دلوین باشه از خواب پریدم

خداروشکر اتفاقی نیفتاده بود

دستمو رو قلبم گذاشتم

آخ..خدایا شکرت..!

مامان داشت صدام میزد

+ پاشو آریا..پاشو بیا شام بخور

برات قرمه سبزی پختم

با وجود اونهمه بی میلی که داشتم با صدای بلند چشمی گفتم و پتو رو از روم کنار زدم

ساعت ۹ شبو نشون میداد

اوه.. چقدر خوابیده بودم

بدنمو کشیدم و سمت در رفتم درو باز کردم و از اتاق زدم بیرون و رفتم آشپز خونه روی یکی از صندلیای میز غذا خوری جا گرفتم دستامو رو میز گذاشتم و سرمو تو دستام گرفتم

مامان در حین غذا کشیدن حرف هم میزد

+ فکر میکردم نمیای مادر

دیگه از غذا خوردنت نا امید شده بودم

وقتی که چرخید سمتم و منو تو اون وضعیت دید آشفته گفت:

چطوری مادر؟ میخوای بریم بیمارستان ها؟ رنگ به رو نداری..

سرمو بلند کردم و تو چشمای زمردیش زل زدم

_ نه مامان جان..خوبم.. اثرات خوابه

+ مطمئنی مادر؟

_ اره مامان مطمئنم..بابا کجاس؟

+ مأموریته امشب نمیاد

تو شامتو بخور

غذا ها رو کشید و گذاشت روی میز بعدم خودش نشست

با بی میلی یه کفگیر برنج برای خودم ریختم و شروع به خوردن کردم

+ آریا؟

_ جانم مامان جان؟

+ تو همیشه خورشت سبزی های منو با ولع میخوردی این دفعه بد مزه شدن؟

_ نه مامان..خیلی هم خوبن..یکمی سر دردم فقط نمیتونم بخورم

+ خب از اول میگفتی بهت قرص میدادم

_ نه مامان جان قرص میخوام چیکار

الان غذامو میخورم خوب میشم

_ باشه مادر..هرطور راحتی

غذامو به اجبار مامان خوردم و از سر میز پاشدم و رفتم وضو گرفتم بعدم رفتم تو اتاقم سجادمو پهن کردم و شروع به نماز خوندن کردم

تنها چیزی که میتونست حال دلمو خوب کنه نماز بود..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاب سوخته به صورت pdf کامل از پروانه قدیمی

    خلاصه رمان:   نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم آزاری گریبانش را گرفته بود؟ با حرص به صورت بیخیال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی

  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص چهارم را پیدا می‌کند و در مسیر قصاص کردن او،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی

          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی رابطه داشته که…! باورش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
(@hastie
(@hastie
2 سال قبل

اا دیدم عکسشو نیاز نیست

(@hastie
(@hastie
2 سال قبل

سلام نویسنده عزیز بابت رمان عالیت مممنونننن خیلی خوبه
فقط اینکه من نمیدونم عکس دلی رو گذاشتی یا نه خواستم بگم اگه گذاشتی میشه دوباره هم بزاری چون من پیداش نکردم فقط اریا بود و محبوبه و ارتین

...
...
2 سال قبل

وااای دوروز صبر نکن اونموقع عقد میکنههههه

sanaz
sanaz
2 سال قبل

رمانت عالیع❤

خدایا این دوتا عاشقو به هم برسون الهی آمین😐😂😂🤲

Rebecca
Rebecca
2 سال قبل

زود تر ابن دوتا رو به هم برسون

Rebecca
Rebecca
2 سال قبل

وایییییی این دوتا رو بهم برسون

ثنا
ثنا
2 سال قبل

هیجانیشششش کن لطفا همش یا دلوین داره غصه میخوره یا اریا 😂😂😂

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x