رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۱ - رمان دونی

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۱

.

 

 

 

تمام عکس ها رو زیر و رو کردم

انقدر از چشمانم اشک جاری بود که تیشرتم را هم خیس کرده بود..!

سیاهی اسمان جایش را به سفیدی داده بود

پرده را کنار زدم و به باغچه ی کوچک وسط حیاط زل زدم

حیاطی که گاهی خنده ام،گاهی گریه ام،گاهی قهقهه و گاهی ضجه ام را با جون و دل پذیرفته بود

از درختان گیلاسش بگیر تا ریحون های خوش عطر..

دل از حیاط کندم و پس از پاک کردن اشک هایم دستشویی رفتم و وضو گرفتم چشمانم را در اینه دیدم

چشمانی که کم از ترکیدن نداشت

از شدت بی خوابی قرمز و از شدت اشک دیدم را تار کرده بودند

آبی به صورتم زدم و از سرویس بیرون آمدم اما با دیدن دلارام روی صندلی میز تحریرم شوکه شدم

دستم را  روی قلبم گذاشتم و نفس آسوده ای کشیدم

سکوت بی فایده بود

به حرف آمدم!

_ چرا اینطوری میای تو دلارام؟

نمیگی سکته میکردم؟

در گفتن حرفش مردد بود

گاهی نگاه به صورتم می انداخت و گاهی به قاب های عکسم روی دیوار زل میزد

بالاخره به این سکوت پایان داد و در چشمانم نگاه کرد

لب گشود و گفت:

چرا چشمات قرمزه دلوین؟

چرا نخوابیدی؟

چرا صدای گریه ات میومد؟

چرا نفس نفس میزدی؟

پس فهمیده بود

پس میدانست حالم خرابتر از اونیه که فکر میکنن

کنارش روی میز جای گرفتم

هنوز زود بود برای نماز.. کمی وقت داشتم

دستم را روی دستش گذاشتم

_ چیزی نیست خواهری..هیچی نیست.

دستش را از دستم کشید

به عمق فاجعه پی بردم!

پس باید به سوال هایش جواب کامل میدادم..خواهر بزرگتر بود و حرف از احترام بود.

بلند شد و کنار پنجره ایستاد

نفس عمیقی کشید

+ من همون دلارامم دلوین..همون دلارامی که تمامی اصرارتو پیش اون بازگویی میکردی

همون که تمام اشک هات رو روی شونه اون میریختی

منو یادت رفته؟

منو نمیشناسی؟

کنار عکس هایمان رفت

یکی یکی شان را نشانه گرفت و نشانه ی بعدی قلبش بود

+ همه ی اینا منم دلوین

من و تو که در کنار هم می‌شدیم ما

این شد رابطه ی خواهری ما؟

حق من اینه؟

به سمت در رفت

در را باز کرد

وقت سکوت نبود..

لب هایم را تکان دادم تا مانع دل کندنش شوم.

صدایش زدم

به سمتم برگشت

با هزار زور از جایم پا شدم!

خودم را در بغلش انداختم

_ هیچی نپرس دلارام

بذار آروم شم‌‌…

دلارام اول مبهوت بود..اما بعد دستش را روی موهای لختم گذاشت

لطف و مهربانیتش کم از مادر نداشت

انقدر اشک ریختم و گریه کردم که پیراهن دلارام هم خیس شد

سرم را از سر شانه اش به عقب برد

زیر چانه ام را گرفت و مجبورم کرد به چشمانش زل بزنم

+ نمیگی چیشده دلی؟!

دلیل اینهمه گریه و شب نخوابیدن و کسلیه تو چیه دلوین؟

چی تونسته تو رو اینجوری از پا در بیاره؟ ها؟

نمیتوانستم بازگو کنم

نمیتوانستم عشقم را به گوشش برسانم

میدانستم بحثی ایجاد می‌کند.

چشم از چشمانش گرفتم و چادرم را پوشیدم و سجاده ام را پهن کردم و ایستادم به نماز

شاید این تنها راه فرار بود از دست دلارام و سوال های دلارام..

میدانستم وقتی نمیخواهم چیزی بگویم اجبارم نمیکند

سر سجده سرم را نوازش کرد و از اتاق بیرون رفت

بیرون رفتن دلارام همان شد و گریه‌ی من همان!

سجاده ام را جمع کردم و سر جایش گذاشتم که صدای زنگ گوشی ام از فکر و خیال بیرون کشیدم

به سمت گوشی رفتم و با دیدن اسم علی دکمه ی سبز را فشردم و گوش سپردم به صدایش

+ سلام عشقم صبحت بخیر‌‌

هیچ یک از این کلمات برایم شادی آور نبودند

صدایم را صاف کردم

_ سلام علی..صبح بخیر

+ من دارم میام دلوین آماده ای که؟!

کجا می‌آمد؟

تازه یادم آمده بود

مشتی به پیشانی ام زدم

لعنت به تو دلوین لعنت به تصمیماتت

_ اره آماده ام..کجا رسیدی؟

+ نزدیکم سریع بپر بیرون

_ باشه فعلا

+ فعلا

گوشی را سریع قطع کردم و به سمت کمد لباس هایم رفتم

شلوار ورزشی اسپرت و پیراهن ستش را به تن کردم و پالتویم را به دستم گرفتم

شالم را روی سرم مرتب کردم و کلاهم را روی سرم گذاشتم و گوشی ام را در دست گرفتم و نگاه آخر را به اتاق انداختم که چیزی جا نمانده باشد

پس از مطمئن شدنم در اتاق را بستم که دلارام و مامان رو سر میز دیدم

لبخندی زدم و به سمتشان رفتم

مامان: کجا میری اول صبحی مادر؟

_ علی داره میاد دنبالم بریم کوه

الاناس که برسه

دلارام نگاهم نمی‌کرد

شاید دلخور بود..الان وقتش نبود اما شب حتما از دلش در میاوردم

خواستم بشینم که صدای بوق ماشین علی نذاشت

از جایم بلند شدم که مامان دوتا ساندویچ نون و پنیر بهم داد

لبخندی به روش زدم و سمتش رفتم لپشو بوسیدم دلارام هم همینطور

اما نه لبخند زد نه حتی یک سانت تکان خورد

خداحافظی مختصری کردم و از در خانه بیرون زدم

 

(آریا)

 

چهار ساعت دیگه تا مشهد داشتم

با بیشترین سرعت ممکن رونده بودم

جونی برام نمانده بود

اما دلم حرم را میخواست و بس!

**

بالاخره با هر جون کندنی که بود خودمو به مشهد رسوندم

گلدسته ها از دور خود نمایی میکردن

زیر لب خواندم

_ جانی و دلی ای که جانم همه تو..!

دست خودم نبود که اشکام میریخت

دست خودم نبود که صدای مردانه ام می‌پیچید

دلم نمیخواست دلوین را از دست بدهم و این هم برایم گران در امده بود..

ماشینم را در نزدیکی های حرم پارک کردم و وارد صحن شدم

پا هایم یاری نمیکردند

اجازه ی اینکه سمت ضریح بروم را نداشتم

با هزار جون کندن خود را به حرم رساندم،به ضریحی که خبر از حال خرابم داشت

اشک های مردانه ام را پاک کردم تا کسی متوجه آنها نشود

سلام آخر را دادم و راه رفته را برگشتم و در صحن روی یکی از فرش ها جای گرفتم

نمیدانستم چه باید بگویم

او که از همه چیز خبر دار بود..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آدمکش

  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو می‌زنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه عشق ترگل pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :     داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره و هزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که آرمین هم تلافی می کرده ولی…. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پیاده رو خلوت خیابان ولیعصر به صورت pdf کامل از بابک سلطانی

        خلاصه رمان:   ماجرا از بازگشت غیرمنتظره‌ی عشق قدیمی یک نویسنده شروع می‌شود. سارا دختری که بعد از ده سال آمده تا به جبران زندگی برباد رفته‌ی یحیی، پرده از رازهای گذشته بردارد و فرصتی دوباره برای عشق ناکام مانده‌ی خود فراهم آورد اما همه چیز به طرز عجیبی بهم گره خورده.   رفتارهای عجیب سارا، حضور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گل سرخ
دانلود رمان گل سرخ به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان گل سرخ :   ـ گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟ شنیده‌ها را شنیده و دیده‌ها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و با اولین قدمم صدایش اینبار از زیر دندان‌های قفل شده‌اش به گوشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
kimia majd
kimia majd
2 سال قبل

محدثه جون رمانت ایراد داره !
اگه گفتاریه چرا نوشتی صدایم !
اگه ادبیه چرا نوشتی جون … 😑🌈
این ضعف‌ بزرگیه که رمانتو خراب می کنه عزیزم 🌈

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط kimia majd
سپیده
سپیده
2 سال قبل

محدثه احساس میکنم داری این پارتو ادبی نوشتی چون همیشه پارتا رو ب زبون ساده مینوشتی یا من اشتباه میکنم؟

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x