رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۷ - رمان دونی

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۷

نمیدونستم چیکار کنم..

تمام لحظاتی که منتظر آریا بودم جلوی چشمام نقش بست،از همون روز اولی که دیدمش و دلم لرزید،از همون روزی که از خودم روندمش و همون روزی که خودم بهش برگشتم،اریا مرد بود..خیلی مرد بود که وایساد و جا نزد.

نگاهی به مامان انداختم که با لبخند بهم نگاه میکرد دلمو راضی کرد

خم شدم و حلقه ی نقره ای رنگ قشنگی رو که روش نگین بود رو برداشتم که اریا هم سریع بلند شد و منو به آغوشش مهمون کرد!

انقدر آغوشش گرم و لذت بخش بود که میخواستم همونجا اب بشم..

خم شد و در گوشم گفت:

+ خیلی دوست دارم دلوین..خیلی..

خدا رو شکر کردم.. بخاطر تمام سختی هایی که بهم داد تا عشق آریا رو بیشتر متوجه بشم.

از اغوشش بیرون اومدم و تو چشماش زل زدم و منمی گفتم..

حلقه رو از دستم گرفت و منتقل کرد به انگشت چهارمی دست دومی دست چپم کرد..

دستمو گرفت و به سمت مائده و آرتین رفتیم..اون ارتینو بغل کرد منم مائده رو

می‌شنیدم که اریا داره از آرتین تشکر میکنه..

***

تمام لحظات عروسی گذشت و بالاخره رسید به مرحله ی بردن عروس به خونش..

آریا یه لحظه هم ولم نمی‌کرد..یا زنگ میزد یا به هر بهونه ای بیرون میکشوندم

وسایل هامو جمع کردم و از تالار بیرون زدم و نزدیک ماشینم رفتم و دزدگیرو زدم که دستم توسط آریا کشیده شد،لبخندی زدم

+ کجا بسلامتی؟

_ عروس کشون دیگه..

به سمت خودش کشیدم و در آخر هم کنار ماشین اریا متوقف شدیم

+ شما جاتون دیگه اینجاس سوییچاتم بده به یکی از دوستای دیگت

خنده ای سر دادم

_ اوه بله قربان

از ماشین پیاده شدم

+ دوباره کجا میری؟

_ ای بابا دارم میرم سوییچامو بدم به یکی از دوستام دیگه

سری تکون داد و با لبخند نگاهم کرد که رفتم و سوییچامو به دست مبینای معطل دادم

+ کجا بودی تا حالا؟چرا سوییچاتو میدی دست من؟

_ آریا میگه جام تو ماشین اونه زحمت رانندگی تو رو تو بکش

چشمکی زدم و از کنارش رد شدم و سوار ماشین اریا شدم  پیشش نشستم

+ حالا شد..

مائده اینا رفتن؟

از دور میدیدم که مائده داره سوار ماشین میشه..

_ نه روشن کن دارن میرن

+ بله چشم بانو جان

باز هم خنده..باز هم لبخند..

عشق چی بود؟

چی بود که مثل سیل خونه ی ادمو ویرون میکرد و دوباره بازسازی میشد؟

آریا ماشینو روشن کرد و پشت سر مائده اینا حرکت کردیم

دست آریا روی دستم نشست دیگه هم برش نداشت

شیشه ی طرف خودمو پایین آوردم و همراه بقیه ی بچها دست و سوت و جیغ میزدم

آریا انگاری حالمو درک میکرد که چیزی نمی‌گفت..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت

  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی قبولش کرده اند، در تمام لحظات همراهش بوده اند؛ اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده

  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن , حالا بعد از هفت سال شرایطی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زروان pdf از م _ مطلق

  خلاصه رمان:     نازگل دختر زحمت کشی ای که باید خرج خواهراشو و مادرشو بده و میره خونه ی مردی به اسم طاها فرداد برای پرستاری بچه هاش که اتفاق هایی براش میافته… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

دارهههه گریه ام میگره میخوام پارت آخر بخونم ،مرسی از قلم قشنگت زندگی کردم با رمانت

Rebecca
Rebecca
2 سال قبل

چقدر رمانتیک

Raha
Raha
2 سال قبل

سلام نویسنده عزیز
خدا قوت،رمان خیلی قشنگی داری عزیزم
میشه یه خواهشی ازت داشته باشم؟!
اگه میتونی تو پارت آخر عکس همه شخصیتا رو دوباره بزار🙏🏼اینطوری پیدا کردنشون سخته
اگه ممکنه واست همه رو تو آخرین پارت بزار
ممنون

سپیده و قاسم
سپیده و قاسم
پاسخ به  Raha
2 سال قبل

عکس مائده رو هم لطفا بزار محدثه جون😉

sanaz
sanaz
2 سال قبل

😕❤🥺اخیی چ خوب شد رسیدن بهم فک کنم اخرا رمانمونه🥲

Stin
Stin
2 سال قبل

به آخراش نزدیک میشیم🥲🥲😃

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x