رمان گرداب پارت 219 - رمان دونی

 

 

 

 

دست هام رو توی هم پیچیدم و اروم گفتم:

-سورن باور کن به مامان هم گفتم که اصلا دوست ندارم به این موضوع فکر کنم..تازه تونستم از دست اون بی شرف نجات پیدا کنم..نمی خوام دوباره درگیر یه اتفاق تازه بشم…..

 

لبخنده تلخی زد و سرش رو تکون داد:

-اینارو به من نه، باید به مامانت می گفتی..

 

-به خدا گفتم..چی گفت بهت؟..

 

دوباره پوزخند زد و گفت:

-ازم خواست باهات حرف بزنم و راضیت کنم تا اجازه بدی بیان خواستگاری…

 

چشم هام رو بستم و با حرص گفتم:

-از دست مامان..من که گفتم نه..

 

-لابد محکم و صریح نگفتی..اگه همین حرف هایی که به من زدی، به مامانتم گفتی معلومه که راضی نمیشه…

 

-فردا باهاش صحبت میکنم..

 

سرش رو تکون داد و نیم نگاهی بهم انداخت:

-پدربزرگت دوباره زنگ زده؟..

 

چشم هام گرد شد و با تعجب گفتم:

-اینم گفت؟..مگه من چقدر تو اشپزخونه بودم که اینقدر حرف زدین؟…

 

نیشخندی زد و گفت:

-نظرش اینه عروس بشی دست از سرت برمیدارن..

 

-اره به خودمم گفت..

 

نگاهش رو کامل و متفکرانه به طرفم چرخوند و اروم گفت:

-فکر بدی هم نیست..

 

چشم هام دوباره گرد شد و یکه خورده گفتم:

-چی؟!..

 

 

خنده ش گرفت و زد زیر خنده و من با حرص صداش کردم:

-سورن!..

 

با خنده نگاهم کرد:

-جانم..نگفتم که برو زن این یارو شو..گفتم فکر بدی نیست…

 

-تا الان اخم هات تو هم بود و داشتی با نگاهت منو میزدی، حالا برام نسخه میپیچی برم عروس بشم؟…

 

تو یک لحظه خنده ش رو خورد و با اخم گفت:

-غلط میکنی..

 

دستم رو روی دهنم گذاشتم و همینطور خیره خیره نگاهش کردم…

 

دستش رو پشت گردنش کشید و نگاهش رو چرخوند اطرافش و گفت:

-من برم دیگه..

 

-با خودت چند چندی سورن؟..

 

باز نگاهم کرد و با همون اخم های درهمش گفت:

-منظورم چیز دیگه ای بود..فکرِ، فکر خوبیه ولی نه اینکه اجازه بدی بیان خواستگاریت و زن طرف بشی…

 

هیچ جوره متوجه ی منظورش نمیشدم و گنگ گفتم:

-نمی فهمم چی میگی..

 

-تو کلا توی این موارد شیش میزنی پرند..

 

-سورن حواست هست چقدر داری توهین میکنی؟..

 

-تو خودت حواست هست داری چی میگی؟..

 

لب هام رو جمع کردم و با تعجب گفتم:

-مگه چی گفتم؟!..

 

-یعنی چی جلوی من حرف از خواستگار و عروس شدن میزنی؟…

 

-من که نگفتم..مامان گفت..

 

چشم غره ای بهم رفت:

-مامانت فقط گفت خواستگار اومده و من راضیت کنم اجازه بدی بیان…

 

 

با حرص گفتم:

-اره درسته..تو بودی که گفتی فکر خوبیه برو عروس شو…

 

دوباره چشم غره ی ترسناکی رفت و عصبی گفت:

-من گو.ه خوردم همچین حرفی زدم..چرا نمیگیری من چی میگم..ول کن اصلا…

 

-نه نه..بگو منظورت چی بود..

 

-هیچی پرند..من برم تو هم برو بخواب که بی خوابی زده به مغزت…

 

-سورن..

 

-زهرمار..

 

از جاش بلند شد و من هم بلند شدم و عصبی گفتم:

-بی ادب..

 

-رو مخ من نرو پرند..به اندازه کافی با مامانت گو…

 

حرفش رو خورد و با مکث ادامه داد:

-اعصابمو خورد کردین..

 

-انگار این تویی که خستگی و بی خوابی مغزتو از کار انداخته..نمیفهمی چی میگی…

 

خم شد، گوشی و سوییچش رو از روی عسلی برداشت و گفت:

-اره همین که تو میگی..

 

-خیلی بچه ای..

 

پوزخندی زد و راه افتاد سمت در و من هم کمی ایستادم و از پشت نگاهش کردم…

 

وارد راهرو که شد، دیگه ندیدمش اما دلم طاقت نیاورد و پشت سرش رفتم…

 

کفش هاش رو پوشیده بود و داشت از در میرفت بیرون..

 

پوفی کردم و دنبالش از خونه زدم بیرون..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق محال او pdf از شقایق دهقان پور

    خلاصه رمان :         آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود لجبازی میکند و وارد یک بازی میشود که سرنوشت او را رقم میزند و او با….پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشمان به صورت pdf کامل از نگار

        خلاصه رمان:   چشمان دختری که حاصل یک تجاوزه .که بامرگ پدرش که یک تاجر ناموفق است مجبور میشه که به خونه همکار پدرش بره تا تکلیف اموال وبدهی های پدرش مشخص بشه اما این اقامت پردردسر تو خونه بهزاد باعث متوجه شده رفتار های عجیب بهزاد بشه و کم کم راز هایی از گذشته چشمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سعید
سعید
1 سال قبل

ادمین مد وان میشه به منم دسترسی بدی بدون تایید رمان ارسال کنم؟

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x