رمان گرداب پارت 226 - رمان دونی

 

 

 

 

================================

 

با بلند شدن صدای گوشیم، راه افتادم سمت اتاقم و گوشی رو از روی تختم برداشتم…

 

با دیدن شماره ی ناشناسی که روی صفحه گوشی افتاده بود، اخم هام کمی توی هم رفت…

 

با تردید دستم رو روی نوار سبز رنگ کشیدم و تماس رو وصل کردم…

 

گوشی رو بغل گوشم گذاشتم:

-بله..

 

با مکث صدای اشنا و نفرت انگیزی توی گوشم پیچید:

-سلام خانم خانما..

 

با شنیدن صدای کاوه، اخم هام کامل توی هم رفت و با حرص دندون هام رو روی هم فشردم…

 

به خودم لعنت فرستادم که چرا جواب دادم و خواستم گوشی رو قطع کنم که انگار متوجه شد و سریع گفت:

-به نفعته قطع نکنی..کار مهمی دارم..

 

گوشی رو دوباره به گوشم چسبوندم و با حرص غریدم:

-چی می خواهی؟..

 

-اینقدر خشن نباش عزیزم..منو عصبانی میکنی بعد اونوقت به ضررت تموم میشه…

 

-چرت و پرت نگو..کارتو بگو والا قطع میکنم..

 

-من جای تو بودم مهربون تر رفتار می کردم..اخه اگه بدونی الان کجام…

 

 

 

دلم یهو اشوب شد و گوشی توی دستم لرزید..

 

اب دهنم رو قورت دادم و بی اختیار گفتم:

-کجا؟!..

 

خنده ی ترسناکی کرد و گفت:

-یکم پایین تر از مطب یه بنده خدایی..خودشم چند متر اون طرف تر جلوم ایستاده و کلی دور و برش شلوغه..اخه داشت اتفاق بدی براش می افتاد….

 

چشم هام گرد شد و دست لرزونم رو مشت کردم:

-چی زر میزنی..اونجا چه غلطی میکنی؟..

 

-آآ مودب باش عزیزم..وگرنه کار ناتمومم رو تموم میکنما..

 

صدام کمی بالا رفت و عصبی و مستاصل نالیدم:

-درست حرف بزن ببینم چه غلطی داری میکنی..

 

-نگران نشو..به خیر گذشت..اما فعلا..

 

با حرص خواستم گوشی رو قطع کنم که دوباره به حرف اومد:

-تو واتساپ برات یه فیلم فرستادم..ببین حتما..

 

نگران و کلافه گوشی رو قطع کردم و سریع شماره ی سورن رو گرفتم…

 

بوق می خورد اما جواب نمیداد..

 

از نگرانی زیاد حالت تهوع گرفته بودم و حالم داشت بهم می خورد…

 

دوباره شماره ش رو گرفتم و گوشی رو بغل گوشم گذاشتم..

 

تو اتاق راه می رفتم و گوشه ی لبم رو می جویدم و با خودم حرف می زدم و التماس می کردم سورن گوشیش رو جواب بده….

 

 

نمی دونم بوق چندم بود که بالاخره تماس برقرار شد..

 

صداش رو که شنیدم نفسم رو راحت فوت کردم بیرون و توی دلم خدارو شکر کردم…

 

-الو پرند..

 

سعی کردم نگرانی و ترس تو صدام معلوم نباشه و مشکوک نشه…

 

-الو سلام سورن..خوبی؟..

 

-سلام عزیزم..خوبم تو خوبی؟..

 

-مرسی..کجایی؟..چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟..مریض داشتی؟…

 

مکثی کرد که از این مکثش، ضربان قلبم یهو بالا رفت..

 

مطمئن شدم کاوه الکی حرف نمیزد و حتما اتفاقی افتاده بود…

 

وقتی دیدم چیزی نمیگه با ترس صداش کردم:

-سورن..چرا جواب نمیدی..حالت خوبه؟..

 

-خوبم عزیزم..نگران نباش..

 

-مطبی؟!..

 

-اره..چرا ترسیدی؟!..

 

نفس عمیقی کشیدم و دستم رو روی قلبم گذاشتم:

-نمی دونم..یهو دلشوره گرفتم گفتم زنگ بزنم حالتو بپرسم…

 

دوباره مکثی کرد و بعد اروم گفت:

-خوبم..چند دقیقه پیش داشتم از خیابون رد می شدم، یه ماشین هم با سرعت داشت رد میشد..نزدیک بود بزنه بهم اما به خیر گذشت….

 

دستم روی قلبم مشت و پاهام سست شد و افتادم روی تخت…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ۲۸ گرم به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

    خلاصه رمان:   راحیل با خانواده عمش زندگی میکنه شوهر عمش بخاطر دزده شدن ۲۸ گرم طلا راحیل قرار بندازه زندان و راحیل مجبور میشه خونش بده اجاره و با وارد شدن شاهرخ خسروانی داستان وارد معمایی میشه که ….     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آمیخته به تعصب

    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه تن به کار بده، آدم متعصب و عصبی ای میشه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشمان به صورت pdf کامل از نگار

        خلاصه رمان:   چشمان دختری که حاصل یک تجاوزه .که بامرگ پدرش که یک تاجر ناموفق است مجبور میشه که به خونه همکار پدرش بره تا تکلیف اموال وبدهی های پدرش مشخص بشه اما این اقامت پردردسر تو خونه بهزاد باعث متوجه شده رفتار های عجیب بهزاد بشه و کم کم راز هایی از گذشته چشمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

چقد کوتاه بود

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x