رمان گرداب پارت 330 - رمان دونی

 

 

همینطور که دستم هنوز جلوی دهنم بود و داشتم لقمه رو می جویدم، با تعجب نگاهم رو ازشون گرفتم و به سورن نگاه کردم….

 

سورن بادی تو گلوش انداخت و با غرور و لحن بامزه ای گفت:

-ببین چه شوهری پیدا کردی..

 

لقمه رو قورت دادم و لیوان دوغم رو برداشتم و چشم غره ای بهش رفتم:

-زود باش اقای شوهر کم مزه بریز..دیرمون شد..

 

-جوون..قربون اون لب و زبونت که میگه شوهر..

 

درحالی که کیلو کیلو قند تو دلم اب میشد، دوباره چشم غره ای بهش رفتم و سورن با خنده و تند تند مشغول خوردن شد….

 

تموم که کرد، با استیصال نگاهش کردم و گفتم:

-وای من خیلی سنگین شدم..حس می کنم نمی تونم پاشم…

 

با خنده و خیلی مهربون گفت:

-بیام بغلت کنم؟!..

 

چشم هام گرد شد و کیفم رو از روی میز چنگ زدن و سریع بلند شدم که قهقهه ی سورن به هوا رفت….

 

والا ازش بعید نبود..یهو میومد جلوی این همه ادم جدی جدی بغلم می کرد…

 

بعد از تشکر از صاحب مغازه، بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم…

 

با کلی شوخی و اذیت کردن های سورن که ته همشون باعث خجالت کشیدن من میشد، رفتیم سمت طلافروشی….

 

وارد یک طلافروشی شیک و تقریبا بزرگ شدیم..

 

#پارت1893

 

یک مرد میانسال با خوشرویی بهمون خوش امد گفت…

 

سورن همینطور که به طلاهای داخل ویترین نگاه می کرد، با اشتیاق رو به مرد گفت:

-ما دنبال حلقه ی ازدواج هستیم..

 

مرد با لبخند گفت:

-مدل خاصی مدنظرتون هست؟!..

 

سورن نگاهی به من کرد و سرش رو سوالی تکون داد..

 

کمی جلوتر رفتم و گفتم:

-نه مدل خاصی تو ذهنمون نیست..فقط می خواهیم ست باشه..و هرچی ساده تر باشه بهتر…

 

مرد سرش رو تکون داد و چرخید سمت ویترین مغازه ش..

 

چندین مدل حلقه ی ست اورد و جلومون گذاشت..

 

من و سورن با ذوق و شادی نگاه می کردیم و از هرکدوم که خوشمون میومد دستمون می کردیم و بهم نشون می دادیم و نظر همدیگه رو می پرسیدیم….

 

در اخر یک ست چشمم رو گرفت و با ذوق دستم کردم و از سورن هم خواستم مدل مردونه ش رو دستش کنه….

 

دست هامون رو کنار هم نگه داشتیم و با خوشحالی نگاه کردیم…

 

تو دستمون حتی خوشگلتر هم نشون داده میشد..

 

یک ست رینگ ساده که مدل مردونه ش وسطش دور تا دور یک خط داشت…

 

مدل زنونه ش جای اون خط وسطش، یک ردیف نگین ریز خیلی خوشگل روش کار شده بود…

 

با ذوق به سورن نگاه کردم و گفتم:

-همینه..تو دوسِشون داری؟!..

 

#پارت1894

 

با چشم هایی که برق میزد سرش رو به تایید تکون داد و فهمیدم پسندیده…

 

دوباره دست هامون رو کنار هم نگه داشتیم و نگاه کردیم…

 

حلقه رو پشت حلقه ی نشونم انداخته بودم و جلوه ی دوتاشون هزار برابر شده بود…

 

سورن دستم رو گرفت و با محبت بوسه ای پشت دستم زد که با خجالت به فروشنده نگاه کردم…

 

با لبخند داشت نگاهمون می کرد و وقتی متوجه ی نگاهم شد گفت:

-مثل اینکه انتخاب شد؟..

 

سرم رو تکون دادم و حلقه هارو دراوردیم:

-بله..این ست رو برمی داریم..

 

مرد با چرب زبونی گفت:

-چه انتخاب زیبایی..این ست از ست های خاص مغازه امونه..مبارکتون باشه…

 

تشکر کردیم و مرد دوباره گفت:

-دوست دارین چیزی داخل حلقه ها حک کنین؟..

 

با سورن نگاهی رد و بدل کردیم و سورن گفت:

-می تونیم اسم هامون رو داخل حلقه های همدیگه بزنیم؟!…

 

مرد سر تکون داد و گفت:

-بله حتما..

 

کمی فکر کردم و بعد گفتم:

-تاریخ عقدمونم میشه کنار اسم هامون باشه؟..

 

سورن با لبخند سرش رو به تایید تکون داد و فروشنده گفت:

-بله چرا نشه..پس اسم ها و تاریخ رو بفرمایید تا براتون انجام بدیم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 72

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال و گذشته ی مبهمش را بهم گره و آینده اش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

اگه پدربزرگ پرند راضی به عقدشون بشه و اینم چندین ماه این داستانو کش نده

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x