عسل سقلمه ای بهش زد و ساکتش کرد..

 

سورن چشمکی به من زد و بعد نچ نچی کرد و با جدیت رو بهشون گفت:

-خیلی زشته..سنی ازتون گذشته هنوز گوش وامیستین..متاسفم واقعا…

 

بعد هم از کنارشون رد شد و از اتاق پرو بیرون رفت…

 

سوگل اومد داخل و با دیدنشون بلندتر زد زیر خنده و من هم پا به پاش خندیدم…

 

عسل که خیالش از رفتن سورن راحت شده بود، بلند رو به من و سوگل گفت:

-مرض خب..رو به اب بخندین..

 

بعد رو به دنیز کرد و گفت:

-خاک تو سرت..اینجور وقتا باید بزنی زیرش..وایسادی براش توجیح میکنی؟!…

 

دنیز سرش رو بلند کرد و گفت:

-خب هول شدم..من که..

 

نگاهش به من افتاد و حرفش رو خورد و یهو با ذوق گفت:

-ای جونم..این خوشگله رو ببین..

 

نگاه همشون چرخید سمت من و بحثشون یادشون رفت…

 

با ذوق جلو اومدن و من چرخی زدم و گفتم:

-چطوره؟!..

 

-وای خیلی خوشگله..

 

-واقعا؟..تورو خدا قشنگ نگاه کنین اگه عیب و ایرادی داره بگین…

 

جلو اومدن و با دقت شروع به بررسی لباس کردن و سوگل گفت:

-به نظر من این از همه اونایی که قبلش پرو کردی قشنگتره…

 

#پارت۱۹۰۵

 

سرم رو به تایید تکون دادم:

-نظر خودمم همینه..

 

دنیز با نیش باز گفت:

-این با یه شال حریر سفید و یه ست کیف و کفش پاشنه بلند معرکه میشه…

 

عسل هم تایید کرد و گفت:

-از این کیف دستی های کوچولو..

 

همه سرمون رو تکون دادیم و گفتم:

-پس همینو میگیریم..

 

سوگل با لبخند گفت:

-سورن چی گفت؟..پسندید؟!..

 

قبل از من، عسل با حرص گفت:

-بله اقا پسندید..تازه گفت نظر دخترا هم مهم نیس..

 

چشم غره ای بهش رفتم:

-خیلی کار خوبی کردین که درموردش حرفم می زنین؟..تازه نگفت مهم نیست، گفت همین که من بپسندم کافیه….

 

سوگل خندید و گفت:

-ول کن اینارو..ما میریم تو لباستو عوض کن بیا..

 

سرم رو تکون دادم و داشتن می رفتن که عسل جلوی در نگهشون داشت و برگشت سمتم و با نیش تا بناگوش باز شده گفت:

-حالا یه بوس بهش می دادی..شاید بچه فانتزی بوس تو اتاق پرو رو داشته…

 

چشم هام گرد شد و دویدم سمتشون تا بزنم تو سرشون که سه تایی با صدای بلند زدن زیر خنده و دویدن بیرون و در رو بستن….

 

از پشت در بلند و با حرص گفتم:

-بی شعورای بی ادب..

 

#پارت۱۹۰۶

 

غرولند کنان رفتم سمت جالباسی دیواری و همینطور که لباسم رو می پوشیدم، حرص می خوردم و بهشون بد و بیراه می گفتم….

 

چه دقیق و قشنگ هم همه چی رو شنیده بودن..

 

با حرص شالم رو روی سرم انداختم و موهام رو مرتب کردم و بعد از برداشتن لباس از اتاق پرو بیرون رفتم….

 

خجالت زده و با حرص چشم غره ای به سه تاشون رفتم که هنوز ریز ریز داشتن می خندیدن…

 

لباس رو به فروشنده دادم که با لبخند و خوشرویی گفت:

-پسند شد؟..

 

-بله ممنون..

 

فروشنده مشغول گذاشتن لباس داخل کاور شد و من نگاهی به بیرون انداختم…

 

سورن روبه روی در مغازه، کنار سامان و سامیار ایستاده بود…

 

با دیدن من یه چیزی به اون دوتا گفت و اومد داخل..

 

لبخندی بهم زد و گفت:

-تمومه؟..

 

جواب لبخندش رو با لبخند دادم و گفتم:

-اره..

 

فروشنده لباس رو اماده کرد و سورن برای پرداخت هزینه ش جلو رفت…

 

دنبالش رفتم و اروم صداش کردم که درجا متوجه ی منظورم شد و با چشم غره ای ساکتم کرد…

 

روم نشد جلوی فروشنده بحث کنم تا بتونم قانعش کنم خودم لباس رو حساب کنم…

 

کارت کشید و تشکر کرد و فروشنده گفت:

-مبارکتون باش..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۳ / ۵. شمارش آرا ۵۶

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محیاست دختری که در گذشته همراه با ماهور پسرداییش مرتکب خطایی جبران ناپذیر میشن که در این بین ماهور مجازات میشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها این دو میخوان جدای از نگاه سنگینی که همیشه گریبان گیرشون بوده زندگیشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد

    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و حالا با برخورد با شهراد و …      

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاصی

    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۰ / ۵. شمارش آرا ۰ تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش در اون جا استخدام بشه و در این بین فرصت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
15 روز قبل

مثل اینکه بلاخره پول لباس رو حساب کردن
پارت بعدی هم سر حساب کردن پول لباس بحث میکنن😂

Mamanarya
Mamanarya
پاسخ به  خواننده رمان
15 روز قبل

خداروشکر بالاخره از این بوتیک کوفتی کشیدن بیرون😂

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x