رمان گلادیاتور پارت 65 - رمان دونی

 

نگاهش سمت موهای او کشیده شد و دستش سمت تره ای از موی او رفت و آرام میان پنجه هایش گرفت و لمسشان کرد ……….. شبیه همان وقت ها بود ……. نرم و ابریشمی .

نفس عمیقی کشید و دست عقب برد و از روی تخت بلند شد و سمت حمام لوکس و بزرگ داخل اطاقش رفت ……….. فعلاً تختش توسط گندم اِشغال شده بود و به نظر می رسید حالا حالاها شرایط خوابش فراهم نشود …………. پس بهتر بود دوش سرپایی می گرفت تا عضلاتش اندکی از این کوفتگی و خستگی خارج شوند ……….. درون حمام شیشه ای شد و زیر دوش ایستاد و شیر را باز کرد .

گندم چرخی روی تخت زد و بدن چندین ساعت در یک حالت مانده اش را از هم باز کرد . تا جایی که امکان داشت کشید تا رخوت از تنش خارج شود ……….. بعد از چندین روز تشویش و بی خوابی ، توانسته بود دلی از عزا در بیاورد و با خیال آسوده سر بر بالشت بگذارد و بدون ترس از هر اتفاقی ، بخوابد .

نگاهی به ساعت بزرگ نصب بر روی دیوار کنار تخت انداخت و با دیدن ساعت نزدیک به شش عصر ، از روی تخت بلند شد و کف سرش را خاراند …….. با باز شدن یکی از درهای داخل اطاق ، گردنش به سرعت سمت در باز شده کشیده شد ………….. فکر می کرد حمیرا وقتی او خواب بوده وارد اطاق شده .

اما با خروج یزدان ، آن هم با تنی خیس و حوله سفیدی پیچیده به دور پایین تنه اش ، چشمانش گرد شد و با حالتی ما بین شرمندگی و معذبی و خجالت به سرعت از آن حالت رخوت ثانیه های پیش خارج شد و روی تخت دو زانو نشست .

یزدان با این تن خیس و برق افتاده از قطرات آب روانی که از موهایش بر روی گردنش لیز می خورد و بر روی شانه هایش می نشست و از شانه هایش به روی سینه هایش سر می خورد …….. و یا با این موهای درهم فرو رفته و ابروی شکسته و خط افتاده سمت راستش ، انگار هیبتش دو برابر بزرگتر از قبل دیده می شد …………. مخصوصا با آن گرگ زوزه کشانی که بر روی سینه سمت راستش نقش بسته بود . گرگی که انگار بیشتر از هر زمان دیگری زنده و درنده به نظر می رسید .

ـ سلام .

ـ سلام . ساعت خواب !!!

ـ می دونم خیلی خوابیدم .

یزدان بی توجه به حرف او راهش را سمت اطاق لباسش کج کرد و گندم دیگر مثل قبل به هوای کنجکاوی به دنبالش راه نه افتاد . امروز به اندازه کافی گند بالا آورده بود ………… دیگر لازم نبود این یک مورد را به لیست گندهای امروزش اضافه کند .

صدای یزدان را از داخل اطاق لباسش به گوشش رسید .

ـ حتما بدنت احتیاج به خواب داشته که انقدر خوابیدی ……… این به کنار ، بگوببینم به اطاقت سر زدی ببینی تا کجا پیش رفتن ؟

گندم پوست لبش را میان دندانش گرفت و کند . چشمانش مضطربانه و مداوم ورودی اطاق را می پایید ………… احتیاج بود بگوید بجای سر زدن به اطاقی که برای خودش در نظر گرفته شده بود ، تمام وقتش را برای وارسی اطاق او صرف کرده ؟؟؟

ـ نه ، یعنی نه اینکه بدنم یه ذره خسته بود ، خوابم برد .

یزدان لباس پوشیده ، با همان موهای درهم و نم دار از اطاق لباس هایش خارج شد و نگاه مچ گیرانه اش را سمت گندم کشاند ………… خودش به خوبی خبر داشت نگاهش تا چه حد می تواند طرف مقابلش را در یک آن خلع سلاح کند و یا چگونه نگاهش را در چشمان طرف مقابل بی اندازد که نفس طرف را به شماره بی اندازد و ضربان قلبش را سر به فلک بکشاند .

ـ خوبه خسته بودی و تمام سوراخ سمبه های اطاق من و گشتی ………. جایی هم موند که سر نزده باشی ؟

گندم شرمنده در حالی که حس می کرد تمام جانش از شرمندگی در آتشی گرفتار شده ، بی هدف دستی به موهای رها بر روی شانه اش کشید و آنها را به پشت گوشش هدایت کرد .

ـ معذرت می خوام . فقط یه ذره کنجکاو شدم که بدونم اون اطاق ، اطاق چیه ………….. بعدشم که واردش شدم ، در کمدا رو باز کردم ووووو ……..

بعد انگار که بخواهد صداقت کلامش را اثبات کند ، تکانی روی تخت خورد و دستش را سمت یزدانِ ایستاده مقابل میز توالت دراز کرد و ادامه داد :

ـ باور کن به خدا فقط همون اطاق لباست و دیدم ، دیگه هیچ جا رو نگشتم .

یزدان که خودش خوب می دانست گندم به کجاها سر زده ، از داخل آینه به او که پشت سرش با چشمانی گشاد شده از التماس روی تختش نشسته بود ، نگاه انداخت و عادی سری برای او تکان داد :

ـ می دونم .

گندم از تخت پایین آمد ………… این می دانم یزدان ، یک معنی بیشتر نمی داد ……… یعنی در تمام آن مدت یزدان زیر نظرش گرفته بود و تماشایش می کرد .

ـ می گم ، تمام این عمارت ………….. دوربین مخفی داره ؟

یزدان سشوار را از گوشه میز توالت برداشت و رو به موهایش گرفت و روشنش کرد :

ـ چطور ؟ نکنه می خوای ببینی کجاهای این عمارت و می تونی با خیال راحت بگردی ………. بذار خیالت و راحت کنم ، نود درصد این عمارت مجهز به دوربین مداربسته است .

گندم چهره در هم کشید :

ـ چه خبره ؟ ……… مگه اینجا سفارت وزارت امور خارجه است ؟؟؟

یزدان لبخند یک طرفه ای که بی شباهت به نیشخند نبود بر لب نشاند ………….. گندم نه از موقعیتی که او در آن قرار داشت خبر داشت و نه از کار و باری که او بر دوش می کشید و خطری که به واسطه همین شغلِ زیر زمینی هر لحظه تهدیدش می کرد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریکاوری
دانلود رمان ریکاوری به صورت pdf کامل از سامان شکیبا

      خلاصه  رمان ریکاوری :   ‍ شاهو یه مرد کورد غیرتیه، که به جز یه نفر خاص، چشماشو رو بقیه دخترا بسته و فقط اونو میبینه. اما اون دختر قبل از رسمی شدن رابطشون میزنه زیر همه چیز و با برادر شاهو ازدواج میکنه و این اتفاق باعث میشه که اون از همه دخترا متنفر بشه تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان والادگر نیستی
دانلود رمان والادگر نیستی به صورت pdf کامل از سودا ترک

      خلاصه رمان والادگر نیستی : ماجرای داستان حول شخصیت والادگر، مردی مرموز و پیچیده، به نام مهرسام آشوری می‌چرخد. او که به خاطر گذشته‌ای تلخ و پر از کینه، به مردی بی‌رحم و انتقام‌جو تبدیل شده، در جستجوی عدالت و آرامش برای خانواده‌اش است. اما وقتی که عشق در دل تاریکی و انتقام جوانه می‌زند، همه چیز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو

    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در نگاه پریا و سرور یه فرد خیلی سطح پایین جلوه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الهه
الهه
2 سال قبل

اینقد این یزدان رو گنده کردن . اما درواقع ایشون جعفوصی بیش نیستند🙂

علوی
علوی
2 سال قبل

حالا یه مورد محض اطلاع خانم نویسنده.
خونه کسایی که قدری تو کار خلاف وارد می‌شن، یا اونایی که چیز مهمی برای قایم کردن دارن، اکثراً بدون دوربین مدار بسته است. به خصوص سیستمی که به اینترنت هم نصب باشه. چون ماشاالله هکرهای ایرانی، چه اونا که با دولت و مراجع امنیتی قضایی کار می‌کنن که اونا که خصوصی و خودجوش هکر تشریف دارن، خیلی خیلی زیادی حرفه‌ای هستند. پس داشتن دوربین مدار بسته متصل به اینترنت یعنی اینکه احتمالاً دشمنت یه جفت چشم تو خونه‌ات داره با هزینه خودت!

سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

ببین حرف درسته خودم هم قبولش دارم
ولی خب شاید نویسنده اطلاع نداشته
اگر هم میدونسته نمیشه ک بخاطر این چیزا جذابیت رمان رو از بین برد

Nahar
Nahar
2 سال قبل

ای بابا از هر ده کلمه نه تاش اینه ک یزدان میگه ت از کار و بار خطرناک من خبر نداری😐💔
و اونجا ک میگه موهاش نرم و ابریشمیع؟ یعنی موهای ما مثل پشم ببعیه؟ و فقط مال گندم نرم و ابریشمیع؟😐

Elena
Elena
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

برای من که فک کنم مث سیم ظرفشوییه😂

سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

😂😂😂

Tamana
Tamana
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

😆😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣لعنتی خیلی خوب بود

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x