رمان گلادیاتور پارت 125 - رمان دونی

 

 

تنها می خواست گندم را از آن حال و هوا بیرون بکشد و ذهن او را از اتفاقات تلخ زندگی اش پرت کند .

 

 

 

گندم بدون اینکه بخواهد صورت از سینه او جدا کند و یا خودش را از میان بازوان او بیرون بکشد ، از همان جا جوابش را داد .

 

 

 

ـ من فقط می خواستم تتوت و از نزدیک ببینم و دستش بکشم …………. همیشه از خودم می پرسیدم چرا یه تتو به این بزرگی روی کمرت زدی ………. تو دقیقاً مثل همین ققنوسی یزدان جون ……….. از خاکستر خودت دوباره پر کشیدی و بلند شدی .

 

 

 

یزدان دستانش را از دور تن او آزاد نمود و روی شانه هایش گذاشت و او را از سینه اش جدا کرد و در چشمانش نگاه نمود .

 

 

 

ـ بهتره دیگه بری بخوابی که برای فردا انرژی داشته باشی .

 

 

 

ـ باشه ……… شبت بخیر .

 

 

****

 

 

ساعت از چهار بعد از ظهر گذشته بود و گندم روی مبل درون سالن اصلی ، رو به در ورودی ، منتظر یزدان نشسته بود ………….. حس و حال دلش خوب بود و انرژی زیادی در تنش نشسته بود ………… حس می کرد بیشتر از هر زمان دیگری به یزدان وابسته شده ……….. حس می کرد بیشتر از هر زمان دیگری یزدان را دوست دارد .

 

 

 

از سمت دیگر هم قرار بود برای اولین بار در زندگی اش به خرید برود و لباس برای خودش بخرد …………… چیزی که هرگز در زندگی اش اتفاق نه افتاده بود ……… همیشه لباس هایی را پوشیده بود که چندین دست چرخیده بود و در آخر به او رسیده بود ………… همیشه لباس هایی را پوشیده بود که به سلیقه و انتخاب دیگران بود ………… همیشه لباس هایی را پوشیده بود که لااقل یکی دو سایز از سایز اصلی اش بزرگ تر بود .

 

 

 

با شنیدن صدای قدم های محکم و کوبنده ای که به خوبی می شناختشان ، گوش هایش به آنی تیز شد و در سر جایش سیخ نشست . دیگر صدای قدم های یزدان را خوب می شناخت .

 

 

 

با ورود یزدان به همراه جلال به سالن اصلی ، از روی مبل بلند شد و به سمتش به راه افتاد و لبخند پهنی به او زد :

 

 

 

ـ سلام خسته نباشی یزدان خان .

 

 

 

یزدان از شنیدن تیکه کلام یزدان خان آن هم برای اولین بار از زبان گندم ، ابرویی برای او بالا انداخت ………….. گندم ، یزدان خان را شیرین بیان کرده بود ………… متفاوت از تمام عالم و آدم . متفاوت از تمام افرادی که درون این عمارت برای او کار می کردند و او را یزدان خان صدا می زدند .

 

 

یزدان تک ابرویی در جواب او بالا انداخت و نگاهش را روی سر تا پا آماده شده او چرخی داد .

 

 

 

ـ سلام .

 

 

 

گندم لب زیرینش را به دهان کشید و چشمانش چراغاتی تر از ثانیه پیش شد …………… ابروی بالا رفته یزدان به وضوح می گفت که از بیان و صدا زدن متفاوت او خوشش آمده و احتمالا لذت هم برده .

 

 

 

ـ من آمادم یزدان خان ………… هر وقت دستور بفرمایید آماده حرکت میشم .

 

 

 

لبخند یکطرفه یزدان از این شیطنتت محسوسانه گندم عمیق تر از قبل شد ……….. نگفته حرف قلبی او را می خواند و ذوق زیر پوستی او را حس می کرد …………. گندم هیچ وقت تجربه خرید شخصی نداشت .

 

 

 

ـ یه ذره استراحت کنم ، میریم .

 

 

 

گندم سری تکان داد و یزدان بعد از چند کلمه ای که با جلال رد و بدل کرد به سمت پله ها و اطاقش به راه افتاد و گندم همانطور ایستاده میان سالن او را با چشمانش بدرقه کرد .

 

 

 

با افتادن فکری به سرش ، با قدم های بلند خودش را به سالن غذاخوری و بعد از آن آشپزخانه عمارت رساند ………… در طول این حدودا یک ماه و خورده ای که در این عمارت ساکن شده بود ، نه توانسته بود با خدمتکاران این عمارت ارتباطی برقرار کند و نه گذرش به آشپزخانه خورده بود .

 

 

 

با ورودش به آشپزخانه سر چند نفر ، به خصوص حمیرا به سمت او چرخید و همگی دست از کار کشیدند ………… نگاهشان به گندم سوالی بود . انگار گندم عملی را مرتکب شده بود که انجامش اشتباه به نظر می رسید .

 

 

 

حمیرا کاملا به سمت او چرخید :

 

 

 

ـ چیزی می خوای ؟

 

 

 

گندم با حس معذبی از نگاه های در سکوت و سوالی خدمتکاران ، انگشتانش را درهم پیچاند و نگاهش را دور تا دور آشپزخانه چرخی داد :

 

 

 

ـ اووووم ……… نون و پنیر و خیار و گوجه می خواستم .

 

 

 

ابروان حمیرا بالا رفت ……….. هیچ کدام از پارتنرهای قبلی یزدان چنین درخواستی از او نکرده بودند .

 

 

 

ـ از غذای ظهر مونده ، اگه گشنته به دخترا میگم برات بکشن بیارن …………. لازم نیست خودت و با نون و پنیر سیر کنی .

 

 

 

ـ نه نه ………… من گشنم نیست ، یعنی برای خودم نمی خوام .

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه و غافل از اینکه امیرحافظ به سس خردل حساسیت داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری

    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش تصمیم میگیره که پول توجیبی اون رو قطع بکنه و

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی به ته خط میرسی و هرچه چشم می گردانی نه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

فهمیدیم حسش داره عوض میشه کافیه🙄

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x