رمان گلادیاتور پارت 151 - رمان دونی

 

 

 

 

جلال ساک گندم را به دست گرفت و پشت سر آنها راه افتاد و ساک ها را در صندوق عقب ماشین یزدان قرار داد .

 

 

 

ـ تو بشین تو ماشین گندم ، تا سه چهار دقیقه دیگه حرکت می کنیم .

 

 

 

 

گندم نگاهش را میان یزدان و جلال چرخی داد و با سر حرف او را تایید کرد و در جلو را باز نمود ……… فهمیدن اینکه یزدان می خواهد به طور خصوصی با جلال حرف بزند ، آنچنان هم سخت نبود :

 

 

 

ـ باشه .

 

 

 

بعد از نشستن گندم درون ماشین و بسته شدن در ، یزدان سمت جلال چرخید و در حالی که نگاه ریزبینش را چرخی در اطراف می داد گفت :

 

 

 

ـ تمام توصیه ها رو به بچه ها کردی ؟ امشب شب خیلی مهمیه جلال . همه چیز ما بسته به امشبِ .

 

 

 

جلال سری به معنای تایید برای او تکان داد :

 

 

 

ـ خیالتون جمع قربان . مطمئن باشید تمام اوامر طبق چیزی که شما خواسته بودید ، پیش میره .

 

 

 

ـ خوبه . پس می تونیم حرکت کنیم .

 

 

 

ـ می خواین من پشت رول بشینم ؟

 

 

 

یزدان به سمت در راننده راه افتاد و در همان حال جواب او را داد :

 

 

 

ـ نه خودم می شینم . تو پشت سرم بیا .

 

 

 

ـ بله قربان .

 

 

 

با حرکت ماشین ، گندم بی اختیار سر به عقب چرخاند و از میان دو صندلی به دو ماشینی که با فاصله بسیار کم پشت سرشان راه افتاده بودند نگاه کرد :

 

 

 

ـ برای مهمونی هم باید با خودمون بادیگارد ببریم ؟

 

 

 

ـ وقتی دشمن داشته باشی ، شرط عقل اینه که تمام موارد احتیاط رو رعایت کنی .

 

 

 

ـ هر وقت با خودت نگهبان این طرف و اون طرف می بری ، چهار ستون بدن من می لرزه که نکنه کسی بخواد بلایی سرت بیاره .

 

 

 

یزدان نگاه کوتاهی به گندمی که سمتش چرخیده بود و با آن چشمان نگران شده ، نگاهش می کرد ، نگاهی انداخت و مجدداً نگاهش را معطوف جاده پیش رویش نمود :

 

 

 

ـ نگران چیزی نباش …………. یه بار که بهت گفتم ، اگه قرار به آوردن بلایی به سر من بود ، مطمئن باش تا الان هزار بار آورده بودن .

 

 

 

 

گندم با اینکه خیالش کامل راحت نشده بود ، اما سرش را چرخاند و نگاهش را از یزدان گرفت و اینبار صاف به پشتی صندلی اش تکیه داد و نگاهی به دکمه های متعدد و صفحه بزرگ نمایش میان داشبرد انداخت .

 

 

 

او هم عاشق رانندگی و نشستن پشت چنین ماشینی بود . اما دیدن نگهبانانی که به دنبالشان راه افتاده بودند ، انگار تمام ذوقش را کور کرده بود .

 

 

 

ـ حالا قراره کجا بریم ؟ خیلی از تهران دوره ؟

 

 

 

ـ نه خیلی …………… شاید تا تهران یک ساعت یا فوقش یک ساعت و نیم فاصله داشته باشه . قراره بریم شهرک باستی هیلز .

 

 

 

گندم پیشانی چین داد و نگاهش را سمت او چرخاند و گردن سمتش کشید :

 

 

 

ـ چی چی هیز ؟

 

 

 

یزدان لبخند جمع و جوری زد :

 

 

 

ـ هیز نه باستی هیلز ……….. شهرکی که معروفه به شهرک لاکچری نشین ها .

 

 

 

گندم که تا حالا نه چنین شهرکی را نه دیده بود و نه تصوری نسبت به آن داشت ، سر کوتاهی تکان داد :

 

 

 

ـ آها . تاحالا اسمش و نشنیده بودم .

 

 

 

با رسیدن به نگهبانیِ ورودی شهرک ، یزدان شیشه دودی ماشینش را پایین داد و کارت دعوتش را از داخل کتش بیرون کشید و به سمت مرد نگهبان درون کانکس گرفت .

 

 

 

مرد که دیشب آمار مهمان های این چند روز فرهاد به دستش رسیده بود ، با دیدن کارت یزدان و پیدا کردن اسم و نشانی او میان اسامی دعوت شدگان ، سری با احترام برای او تکان داد و اهرم نگهبانی جلوی ورودی شهرک را بالا داد و یزدان آرام ماشین را به داخل شهرک هدایت کرد .

 

 

 

جاده پیش روی گندم فرقی با جاده های خیابان های اطراف عمارت یزدان نداشت . خیابان ها همان چیزی بودند که او بارها مدل آنها را در خیابان های تهران دیده بود ، شاید تنها تفاوتی که می شد دید  ، سر سبزی درختان جوانش بود و تمیزی خیابان هایش .

 

 

 

 

ـ اینجا رو میگی لاکچری نشین ؟ اینجا که فرقی با خیابونای دور و اطراف خونه خودتم نمی کنه .

 

 

 

یزدان آرام سری برای گندم تکان داد :

 

 

 

ـ بذار این پیچ و رد کنیم ……… اون وقت می خوام ببینم بازم نظرت اینه که اینجا فرقی با خیابونای داخل تهران نداره .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی

  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم پیدا میکنن‌. حالا اون جدا از کار و دستور، یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی

  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده است مگسی گرد شیرینی‌ام… او که می‌دانست گذران شب و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
1 سال قبل

میگم چرا اینقدر دیر ب دیر پارت میذاری اونم اینقد کوتاه

Mobina
Mobina
1 سال قبل

این شهرک باستی هیلز که گفته واقعیه ها
بزنید گوگل خیلیی باحاله
امان از پولداری

علوی
علوی
1 سال قبل
پاسخ به  Mobina

نصف خلاف‌کارهای کله گنده ایران تو این شهرک ویلا دارن. نویسنده دست رو خوب جایی گذاشته

P:z
P:z
1 سال قبل

خدایی کم بود

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x