رمان گلادیاتور پارت 180 - رمان دونی

 

 

 

 

جلال نگاهی به مرد افتاده روی زمین کرد و بعد نگاهش را با مکثی به سمت گندم در آغوش یزدان کشید . به نظر می رسید یزدان به موقع رسیده .

 

 

 

یزدان با ابرو به مرد اشاره کرد و از روی زمین بلند شد و بدون آنکه گندم را از خودش جدا کند ، به او هم کمک کرد تا از روی زمین بلند شود :

 

 

 

ـ این مرتیکه رو بدون اینکه جلب توجهی کنید یا کسی متوجهش بشه از این عمارت خارجش کن ………….. می خوام یه گوشت مالی درست و حسابی بهش بدی .

 

 

 

ـ بعد چی قربان ؟ باهاش چی کار کنم ؟

 

 

 

گندم به سرعت سر بالا گرفت و با همان چشمان اشکی و بینی قرمز شده ملتمسانه در چشمان یزدان نگاه انداخت :

 

 

 

ـ  تروخدا ولش کن . نکشش .

 

 

 

سخت بود …………. درد داشت ………… اما انگار گندم باور کرده بود که یزدان دیگر یزدان گذشته هایش نیست . انگار فهمیده بود که یزدان دیگر هیچ ابایی در ریختن خون آدمی ندارد .

 

 

 

یزدان نگاه به سمت چشمان مضطرب و ترسان گندم پایین کشید ………… نمی خواست باعث ترس و وحشت گندم شود . نمی خواست گندم با این خوی درنده شده اش مواجه شود ……….. نمی خواست گندم به این وضوح با این بُعد سیاه شده او رو به رو شود . اما انگار آنچه که نباید اتفاق افتاده بود ……

 

 

 

دست پشت گردن گندم گذاشت و سر او را به سینه اش چسباند :

 

 

 

ـ نمی کشمش .

 

 

 

گندم پیشانی به سینه یزدان چسبانده بود ، اما گوش هایش همچون خفاش لحظه به لحظه حرکات یزدان و جلال را می پایید ……….. می ترسید یزدان بر خلاف چیزی که گفته بود ، دستور مرگ مرد را صادر کند .

 

 

 

یزدان به سمت خروجی راه افتاد و میانه راه کت افتاده اش بر روی زمین را هم برداشت و به سمت طبقه بالا رفت ……………….. احتیاج به یک جای خلوت داشت . یکجایی همچون عمارت خودش . جایی که بدون هیچ واهمه از گوش سومی ، گندم را بخاطر این نافرمانی بازخواست کند …………. اما الان در جایی قرار داشت که می دانست ریز به ریز کارهایشان زیر نظر فرهاد است .

 

 

 

 

 

 

کارت اطاق را از داخل کتش بیرون کشید و در را باز کرد و اول اجازه داد گندم داخل رود …………. با بستن در ، دکمه های پیراهنش را باز کرد و لبه های پیراهنش را از داخل شلوارش بیرون کشید .

 

 

 

زود به داد گندم رسیده بود …………. اگر تنها ده دقیقه دیرتر گندم را پیدا کرده بود معلوم نبود چه بلایی بر سر گندمش می آمد . معلوم نبود گندمش را در چه وضعیتی می دید .

 

 

 

حس می کرد از جای جای تنش حرارت بیرون می زند و این لباس جذب در تنش ، جلوی نفس کشیدن هایش را می گرفت .

 

 

 

لبه پیراهنش را به عقب فرستاد و دست به کمر گرفت …………. گندم بینی اش را بالا کشید و با دیدن سینه عضلانی و برهنه یزدان که عجیب خودنمایی می کرد ، نگاهش را سمت و سوی دیگری فرستاد . نه اینکه خجالت کشیده باشد ………. نه اینکه از دیدن سینه برهنه او شرم کند …………. تنها دیدن یزدان در این هیبت ، ته دلش را خالی می کرد .

 

 

 

یزدان با همان ابروان درهم نگاهش را روی گندم انداخته بود و حتی برای ثانیه ای نگاهش را از روی او بلند نمی کرد ………….. این نگاه دزدین های گندم به او می گفت که احتمالاً گندم خودش هم فهمیده چه خطر بزرگی را از سر گذرانده .

 

 

 

اما نمی دانست چرا مقابل این دختر نمی تواند همچون همیشه تمام خشمش را خالی کند و درس خوبی بخاطر این نافرمانی کردن هایش به او بدهد ………… انگار گندم تنها کسی بود که او را از یزدانی که به آن تبدیل شده بود ، دور می کرد .

 

 

 

اما با این وجود این مسائل هم باعث نمی شد دست از تنبیه و شماتت گندم بردارد و به او چیزی نگوید .

 

 

 

با همان صدای بم و سردی که تمام زیر دستان و محافظانش با آن خوب آشناییت داشتند ، گندم را مخاطب خودش قرار داد .

 

 

 

ـ من بهت هشدار داده بودم که نافرمانی از دستورات من عواقب خوبی نداره …………. بهت هشدار داده بودم که حق نافرمانی و تکروی نداری …………… اما مثل همیشه همون کاری که دوست داشتی و انجام دادی .

 

 

 

گندم چانه لرزاند و باز یزدان در نگاهش تار شد .

 

 

 

ـ یزدان …………

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه و غافل از اینکه امیرحافظ به سس خردل حساسیت داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریکاوری
دانلود رمان ریکاوری به صورت pdf کامل از سامان شکیبا

      خلاصه  رمان ریکاوری :   ‍ شاهو یه مرد کورد غیرتیه، که به جز یه نفر خاص، چشماشو رو بقیه دخترا بسته و فقط اونو میبینه. اما اون دختر قبل از رسمی شدن رابطشون میزنه زیر همه چیز و با برادر شاهو ازدواج میکنه و این اتفاق باعث میشه که اون از همه دخترا متنفر بشه تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sayna
Sayna
1 سال قبل

زودتر پارت بده تو ایام عید نوروز ک آزادی

زری
زری
1 سال قبل

کوتاه تر بنویس اصلا مشکلی نیست🥺

امیر سالار
امیر سالار
1 سال قبل
پاسخ به  زری

همینجوری هم کم می نویسه شما حرف نزن

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x