همانطور دست به کمر شلوارک گرفته از رختکن خارج شد و سمت یزدانی که حالا او هم مایو در تنش را با شلوارکی خانگیِ اسپرتی تعویض نموده بود ، راه افتاد .
ـ یزدان .
ـ بله .
ـ این شلوارکت برای من خیلی گشاده .
نگاه یزدان از روی صورت او برداشته شد و اندکی پایین تر رفت و روی دست گندم که محکم کمر شلوارک را گرفته بود نشست .
ـ ولش کن یه لحظه .
ـ نمیشه . ولش کنم از پام می افته .
نیمچه لبخندی بر لب یزدان نشست . سمت گندم راه افتاد و مقابلش تک زانویی زد و تیشرتش را اندکی بالا داد تا لبه شلوارک کامل در دیدش قرار بگیرد .
با بالا رفتن تیشرت در تنش و نمایان شدن خط باریکی از شکمش ، گندم شرمزده گوشه لبش را از داخل گزید .
یزدان بی توجه به شکم صاف و پوست سفید گندم و یا هر چیز دیگری که مطمئناً اگر دختر دیگری غیر از گندم مقابلش ایستاده بود ، برایش جاذبه پیدا می کرد ، کمر شلوارک را محکم به سمت خودش کشید و گره نسبتاً بزرگ و محکمی به کمر شلوارک زد و اندازه اش را ، اندازه دور کمر گندم کرد .
با اتمام کارش ، لبه بالا رفته تیشرت گندم را پایین کشید و روی شلوارک انداخت و صاف و مرتبش کرد …………… گاهی حس می کرد بدون آنکه قصدش را داشته باشد و یا اینکه بخواهد در مقابل گندم به همان یزدان سال های دور بدل می شد ……….. همان یزدانی که تمام زندگی و دغدغه هایش خلاصه می شد در گندم و حمایت کردن از او .
از مقابل پای گندم بلند شد و نگاهی اجمالی به تیپ جدید و اندکی هم مضحک گندم انداخت .
ـ خب حالا دیگه شلوارکت نمی افته .
گندم در حالی که گرمای محسوسی را در جای جای صورتش احساس می نمود ، با ابرو به استخر پشت سر یزدان اشاره کرد .
ـ بریم استخر .
شاید برای خلاصی از این گرمای مزخرف نشسته در جانش ، آب بهترین درمان بود .
یزدان سری تکان داد و به سمت استخر چرخید و زودتر از او وارد محوطه نچندان بزرگ استخر شد و با یک شیرجه ماهرانه در قسمت پر عمق استخر پرید و زیر آب همچون مار ماهی ای شنا کرد .
گندم لبه استخر ایستاد و بلاتکلیف نگاهی به شنای نرم یزدان در زیر آب انداخت . اما طولی نکشید که یزدان به سطح آب آمد و سر از آب بیرون آورد و دستی به صورتش کشید و همه موهای نشسته بر روی پیشانی اش را به عقب راند .
ـ چرا اونجا ایستادی و بِر و بِر من و نگاه می کنی ؟ بپر تو آب دیگه .
ـ گفتم که شنا بلد نیستم .
ـ تو بپر من می گیرمت .
گندم به فاصله یک متر و نیمی میان خودش و یزدان نگاهی انداخت .
ـ آخه تو خیلی از من دوری ………… لااقل یه ذره جلوتر بیا .
یزدان کمی بیشتر جلو رفت و دستانش را به سمت گندم در هوا گرفت :
ـ حالا بپر .
گندم باز اینبار نگاهی به عمق استخر و فاصله ای که میان خودش و یزدان بود ، انداخت ……….. این فاصله جرات پریدن می خواست ، که او نداشت .
زانو خم کرد و لبه استخر چمباته زد و سعی کرد کمی دقیق تر با نگاهش عمق استخر را بسنجد .
ـ اینجا عمقش چقدره ؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
گاییدی مارو ؟!رماندونی سایتشو تخته کنه که نمیکنه ما احمقیم که میایم اون از رمان دلارای اینم از این
اصلا رمان خوبی نبود اگه تازه شروع کردی نخونش دوست عزیز
رمان خیلی کند پیش میره،حوصله ی آدم سر میره، اصلا هم جذاب نیست .به نظر من کلا قطعش کنید.اینطوری سنگین تر و واقعی تره
آقا چرا نظم پارت گذاری رو ریختید بهم یه روز در میون نبود مگه! 😑 اینطوری ما یه عالمه عقب می مونیم از پارتایی ک قرار بود اون روز گذاشته ش الان شما باید ۱۷ میذاشتید اینطوری رمان خیلی دیر پیش میره اوکی اگه مشکلی واستون پیش اومده یا اصلا شرایطشو نداشتید باید شما در عوض اون روزایی که پارت نزاشتید در روزی که میخوایید پارت بزارید همه اونا رو هم بزارید من دعوایی ندارم فقط دارم میگم که اینطوری حق ما پایمال نمیشه و شما زودتر رمان رو تموم خواهی کرد
سلام فاطمه جان
ببخشید اینجا پیام میدم، خیلی ربطی به این رمان نداره.
روزهای جمعه اما خیلی خالیه برنامه وبسایت و پارت گذاری، یه رمان رو که صلاح میدونی و خیلی پارتها کوتاه هستند و در مرحله خیلی حساس قرار نداره، مثل همین رمان، بذار هفتهای یک بار روز جمعه. جداً امروز به بطالت و بی رمانی از هر طرف گذشت.
اگر صلاح میدونی یه نظرسنجی بذار از بقیه خوانندگان.
پیشاپیش ممنون
سلام…. آره فکر خیلی خوبیه،،،،از هفته دیگه همین کارو میکنم
پس نظرارو می خونی! 😒
واقعا ممنونم از این همه توجه به نظرات کاربرا 😏
حاجی تو زحمت بکش همینو تموم کن رمان دیگه پیش کش
علوی جان هم اگه واقعا جمعه ها حوصله ات سرمیره برو یه رمان که همه ی پاراتش رو گذاشتن رو بخون
عزیزم آره من کامنتا رو می خونم ،،،ولی ادمینم ،نویسنده نیستم که پارتا رو زیاد کنم
هر وقت ی روز در میون پارت میزارم کلی اعتراض می کنید که کمه ،،،حالا همون سه پارتو باهم میزارم آخر هفته
چرا نظم پارت گذاریتون رو رعایت نمی کنید الان من همش در انتظار پارت بعدیم ولی میبینم که باز همون پانزدهم که گذاشته بودید همون و پارت جدیدی نیومده
ته بی شعورها خودتی
عزیزم میشه شما نظر ندی🙄😒
والا من حس میکنم
گندمآقازاده ایی چیزی هستا.. اصلا بچه کار نیستا هیچ جوره. اون ی گندم دیگه بوده
معرفی میکنم یوسف پیغمبر زمان یزدان خان
😂😂😂دقیقا
خییییییییییییلی خسته کننده شده پارتاش اههههه حالم ازاین گندم لوس بهم میخوره
حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤
#حمایت_💝
حمایت از رمانهای فاطمه جون
😂😂😂😂🤦🏼♀️
مرسی خانوم علوی جان
فکر کنم اینا تا عاشق بشن باید تا پارت 500 بریم. محض رضای خدا یکم بیشتر بنویس تا داستان جلو بره
دستت بشکنه دو خط بیشتر بنویس ۲۱۲ پارت گذشته اینا هنوز چشم خواهر برادری دارن بهم