به سمت بالکن راه افتاد و پرده را کشید و وارد بالکن شد و ارتفاع از سطح حیاط تا لبه بالکن اطاق گندم را سنجید و در همان حال ادامه داد :
ـ تو زمان مهمونی در بالکنت و قفل کن و هر دوتا پرده زیر و رو رو کامل بکش . نمی خوام چیزی از داخل معلوم باشه .
گندم اخم کرده نگاهش کرد :
ـ علاوه بر این بی اعصاب شدنت ، باید این گیر شدنتم به خصلت های جدید یک دفعه پدیدار شدت اضافه کرد ……… فکر کنم یادت رفته که من قبلا تا ساعت یازده دوازده شب ، سر هزارتا چهار راه می ایستادم و با همه نوع آدم هم برخورد داشتم و فال و گل و هرچی که به دستم می دادن می فروختم …………… اون موقع انقدر بهم گیر نمی دادی . الان به یه بالکن رفتن هم گیر میدی ؟!
یزدان نگاهش را سمت اویی که دم ورودی پنجره دست به سینه و طلبکار و تکیه زده به چهارچوب در ، ایستاده بود ، چرخاند و نگاهش را چرخی روی سرتا پای او داد ………… شاید باید علناً تفاوت گذشته تا حال را به او نشان می داد و می گفت دیگر هیچ چیز همانند سابق نیست .
آرام با همان قدم های استوار و محکم با صلابت سمت گندم قدم برداشت و مچ دست راست او را گرفت و او را به سمت آینه بزرگ میز توالت داخل اطاقش کشاند .
گندم را مقابل خودش و رو به آینه نگه داشت و خودش هم با فاصله ای بسیار اندک ، پشت سرش ایستاد و گردنش را تا نزدیکی های شانه او پایین آورد تا تصویر خودش و گندم ، با هم در قاب آینه پیدا شود ……….. قدش بلند بود و اگر می خواست کنار گندم بدون کمر خم کردن به ایستد ، شاید تنها تا سر شانه هایش در آینه پیدا می شد .
دو دستش را دو طرف پهلوی گندم قرار داد و فشار ملایمی به پهلوی او آورد و باعث شد گندم بی اختیار شکمش را رو به داخل بکشد و نگاهش را از درون آینه به چشمان او که خیره خیره نگاهش می کرد ، بدهد .
ـ به دختر داخل آینه خوب نگاه کن .
گندم بی حرف نگاهش را از چشمان او گرفت و به خودش داد ……….. قلبش می کوبید ………… محکم و پر تپش .
ـ گندم گذشته رو می بینی ؟
گندم باز هم با سکوتش ، یزدان را به حرف وا داشت :
ـ اون گندم قد کوتاه و بچه سن که یه روز در سال هم سر و وضع درست و حسابی نداشت ، اون گندمی که صورتش انقدر سیاه و کثیف بود که رنگ پوستشم به سختی دیده می شد کجاست ؟ کوش ؟
ـ اون گندم قد کوتاه و بچه سن که یه روز در سال هم سر و وضع درست و حسابی نداشت ، اون گندمی که صورتش انقدر سیاه و کثیف بود که رنگ پوستشم به سختی مشخص بود کجاست ؟ کوش ؟ …………… من الان فقط یه دختر و مقابل خودم می بینم ………….. یه دختر که چشمای بی نهایت زیبایی داره ، دختری که موهای روشنش می تونه نگاه هر مردی رو سمت خودش بکشونه و ظرافت بدنش نگاه هر کسی رو خیره خودش کنه ………. من الان چنین دختری رو تو آینه می بینم که هیچ شباهتی به اون دختر بچه کثیف گذشته نداره ……….. من الان رو به روم یه دختر بالغِ تمام کمال می بینم ، نه گندمی که حتی بعضی روزها از ترس شلوارش و خیس می کرد و با گریه می اومد پیشم بلکه من بتونم براش لباسی جور کنم و دستشویی ببرمش که خدایی نکرده اکرم نفهمه و بخواد بیاد سر وقتش و کتکش بزنه .
گندم با ضربان قلبی که بالاتر از لحظات قبل رفته بود ، نگاهش بی هیچ اختیاری سمت چشمان یزدان کشیده شد ………… تا کنون یزدان تا این حد صریح و بی پرده از زیبایی ها و تغییرات او حرف نزده بود ………. آره ، او هم معتقد بود با گندم گذشته ، زمین تا آسمان فرق پیدا کرده .
یزدان دست از دو طرف پهلوی او برداشت و کمر صاف کرد و خودش را عقب کشید . چیزی که باید به گندم نشان می داد و او را متوجه اش می کرده ، نشان داده بود .
گندم با فاصله گرفتن یزدان از خودش ، بی هیچ اختیاری شانه هایش را جمع کرد ………….. به آنی حس کرد ، سرمایی نامحسوس پشت شانه هایش را فراگرفت . به سمت یزدان چرخید . یزدان ادامه داد :
ـ من یه تیکه از خود آشغالشونم . پس بدون خوب زیر و بم اینا رو می شناسم ……….. هزاربار گفتم و از گفتنشم ابایی ندارم ، من به لجن کشیده شدم ، اما اجازه نمیدم تو هم مثل من به لجن کشیده بشی ……….. من نگاه درنده هم جنسای خودم و می شناسم . نمی خوام نگاه هرزشون روی تن و بدنت بچرخه و تو فکر و خیال کثیفشون تو رو با خودشون تصور کنن .
گندم نفس میان سینه حبس کرد و گوشه لبش بی اختیار زیر دندانش رفت و گزید ………… آنقدر ها هم احمق و صفر کیلومتر نبود تا معنای حرف های در لفافه یزدان را نفهمد .
یزدان به سمت در به راه افتاد و نگاهش را برای بار آخر دور تا دور اطاق چرخاند ………… چیزی در دلش می گفت که ای کاش در اطاق گندم هم دوربین مدار بسته کار می گذاشت . باید در جنگل وحشی که او در آن سلطنت می کرد ، مراقب آهوی تازه پا گرفته اش می ماند ………… اما می دانست چنین کار و پیشنهادی مطمئنا از سمت دختری چون گندم رد می شد ، و او به هیچ عنوان نمی خواست باعث چنین حس ناامنی در گندم شود .
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز ۲.۳ / ۵. شمارش آرا ۳
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پس کو پارت جدیدتون؟؟
سلام
قسمت جدید رو نمیذارید؟؟
یا روزهای تعطیل رو از یه روز در میون باید کم کنیم؟؟
عالیه
نویسنده هیچ وقت ی دختر کی دس فروش اینقد اروم نیست باید مثل گرگ باشه
بغدشم الان اخلاق گندم رو نشون بده مثل بقیه دخترا زبون دراز و…….
همش تعریف از گندم بود😐اهوی تازه پا گرفته ام اضافه شد🙄
😐😐😐 هاااااااا
میدونی چیه؟؟
ی جوری میگه هیکل ظریف گندم انگار ماااا هیکلمون کدر و کروکدیلیع😐😐😐😐😐