ساعت نه شب بهار اومد.. نقاب به صورتم زدم و به استقبالش رفتم..
بادیدن صورت خندان من و خونه ای که از تمیزی برق میزد یه لحظه خشکش زد
_وا؟ چرا مثل مجسمه شدی؟ خب بیاتو دیگه!
کفش هاشو که درآورده بود رو دوباره پوشید وهمزمان گفت:
_ببخشید فکرکنم اشتباه اومدم!
اومد بره بیرون که زدم زیرخنده و دستش روکشیدم وگفتم؛
_مسخره! بیاتووو درست اومدی!
دستش رو روی گونه ام کشید و ادای گریه درآورد وگفت؛
_خودتی گلاویژ؟ باورم نمیشه بوی قرمه سبزی از این خونه تمیز میاد؟ کجا بودی مادرررر دلم برات تنگ شده بود!
باخنده دستش رو پس زدم وگفتم:
_کوفت! انگار دفعه اوله کارمیکنم وآشپزی میکنم!
کفش ها درآورد وگفت:
_والا آخرین باری که خونه اینجوری برق میزد رو بخاطر نمیارم..
چه خبره خانوم؟ رنگ وروت بازشده باعماد آشتی کردی؟
باشنیدن اسم عماد بی اراده اخم هام توهم کشیده شد..
_خبری نیست.. نه آشتی نکردم
واسه عوض کردن بحث به مشمای دستش اشاره کردم وگفتم؛
_اون چیه تو دستت؟
_فکرنمیکردم غذا درست کرده باشی خودمم هلاک بودم واسه همون از بیرون غذا گرفتم..
مشمارو ازدستش گرفتم وهمزمان که به طرف آشپزخونه میرفتم گفتم:
_اشکال نداره فردا میخوریمش.. حالا چی خریدی؟
درحالی که وارد سرویس بهداشتی شد گفت:
_چلوکباب..
درظرفش رو باز کردم ویه تیکه کباب توی دهنم گذاشتم وگفتم:
_هومم! لعنتی خیلی خوش مزه اس.. کاش غذا درست نکرده بودما!
یه کم بعد بهار لباس هاشو عوض کرد و اومد توی آشپزخونه
_چای میخوری؟ تازه دمه..
شونه اش رو بادستش مالید و گفت:
_آره.. یه لیوان بزرگ و پر رنگ بریز واسم دستت دردنکنه.. امروز اصلا وقت نشد چایی بخورم!
لیوانش رو پراز چایی کردم و جلوش گذاشتم وگفتم:
_چرا اینقدر دیر برگشتی؟ امروز چه خبر بود مگه؟
_مرسی.. بایه مزون جدید یه قرارداد تپل بستم مشغول کارهای اون بودم..
_مبارکه.. پس یه شیرینی تپل افتادم!
دوباره شونه وگردنش رو مالید وگفت؛
_شیرینی تو سرم بخوره فکر نمیکردم اینقدر بزرگ ومعروف باشه.. ازفردا باید مثل خر کارکنم…
رفتم کنارش ایستادم و شونه هاشو ماساژ دادم و گفتم:
_اگه بخوای کمکت میکنم.. من که بیکارم اینجوری سرگرم هم میشم!
_آخیششش خداخیرت بده.. یه کم محکم تر گردنمو فشار بده..
اتفاقا یه پیشنهاد کاری دارم برات هرچند میدونم قبول نمیکنی اما پول یک قرارداد دوماهه اش چهار برابر حقوقت توی اون شرکته!
_چه پیشنهادی؟ چرا قبول نکنم؟ اگه پولش خوبه قبول میکنم چون تصمیم گرفتم درسمو شروع کنم و به پولش احتیاج دارم!
_واقعا؟ این مزونه که باهاشون قرارداد بستم مزون مانتوهای برنده و دنبال مدل میگردن و چهره خیلی واسشون مهمه.. تا فهمیدم یاد تو افتادم هم هیکلش رو داری هم فیسش رو!
_آخه قربونت برم قد وهیکل من کجاش خوبه که هرجا مدل میخوان یاد من میوفتی؟
_تو سرت نمیشه به این چیزا کاریت نباشه، من میدونم چی خوبه چی بد!
بعدشم یه پیشنهاده دیگه.. میری مصاحبه میکنی یا قبول میشی یا رد میشی دیگه!
_قبوله.. مصاحبه اش کی هست؟
باتعجب برگشت و بهم نگاه کرد..
_خوبی؟
_وا؟ مرسی توخوبی؟
_واقعا قبول میکنی؟ عکست توهمه ی کاتالوگ هاشون میره ها!
_خب بره! مگه خلاف میکنم؟ میخوام کار کنم!
_پس عماد چی میشه؟ اون با این کار موافق نی….
میون حرفش پریدم و گفتم:
_عماد کیه؟ مثل اینکه فراموش کردی ما جدا شدیم!
_جدا شدین؟ امروز خونه کدوم خری بودی پس؟
_خونه عماد! اما ربطی به رابطه تموم شده ی ما نداره و واسه مادربزرگش رفتم!
_مطمئنی؟
_ای بابا.. حالا که من قبول کردم همه چی تموم شده تو قبول نمیکنی؟
باگیجی سری تکون داد وگفت:
_اوکی.. فردا باهاشون حرف میزنم و قرار مصاحبه رو میذارم..
برعکس تصورم که فکرمیکردم قراره صبح سوال وجواب بشم و یک عالمه دروغ سرهم ببافم، بهار اونقدر خسته بود که هیچ سوالی نپرسید و بعداز شام خوابید
ساعت یک شب بود که ازتنهایی و بی حوصلگی داشتم توی تلگرام و اینستاگرام میچرخیدم که اسمس عماد روی صفحه گوشیم افتاد..
باتعجب چندبار شماره رو چک کردم وباخودم گفتم نکنه توهم زده باشم اما توهم نبود و واقعا عماد بود..
پیام رو باز کردم
_بیداری؟
مرتیکه پررو باچه رویی به من پیام داده بود؟ باحرص پیام رو پاک کردم و جواب ندادم…
چند دقیقه بعد دوباره پیام داد:
_میدونم آنلاینی و بیداری الکی واسه من ادا درنیار!
ازشدت تعجب فقط دوتا شاخ روی سرم کم داشتم.. عجب رویی داره ها..
بعداز اون همه چرت وپرت چطور میتونه اینهمه وقیح باشه!
چندتافحش زیرلب بهش دادم و دوباره بدون اینکه جوابش رو بدم پیامشو پاک کردم.
هنوز دستم از صفحه گوشیم کنار نرفته بود که زنگ زد!
عجبا! شیطونه میگه جواب بدم و هرچی از دهنم میاد بارش کنم.. اما خودمو کنترل کردم رد تماس زدم و پیام دادم:
_چی میخوای؟
نوشت: توکه بیداری چرا وانمود میکنی که خوابی؟
نوشتم: کی گفته وانمود به خواب بودن کردم؟ بیدارم اما خوش نداشتم جوابتو بدم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز ۱ / ۵. شمارش آرا ۲
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
دوستان …
راستش امروز چیزی دیدم که کلا هنگ کردم
نمیخام داستان و اسپویل کنم یا هر چی
اصن شایدم چیزایی که خوندم اشتباه بودن
اماااااا
رمان گلاویژ قرارع پیچیده تر از چیزی که فکر میکنید بشه!
رابطه ی دوم گلاویژ و طلاق بهار و رضا و عشق بین رضا و سایه تو گذشته ، رابطه داشتن سایه و عماد و…..
یعنی مغزم سوت کشیدددددد
یا امام رضاااااااا خدا بخیر بگذرونه 😐
بسی زیاد از پارت کادو روز دختر لذت بردیم فاطی خانوم😁بخدا شرمندمون کردی دختر راضی به زحمتت نبودیم😅
پارت بعدی رو هنوز نذاشتی
در ضمن کادوی روز دختر ما رو بده دیگه
ننه بابای ما یادشون رفته دختر دارن تو دیگه چرا😂😂
دختر خانما مثبت بدن😌😂😝
خا چرا ناز میکنی فاطی.همه دارن میگن بزار دیگه حرف گوش کن توله.
ی پارت بزار 😑🤣🤍
فاطمه جون😍
میگم من ک دختر نیستم ولی لطفا ب مناسبت خودت دخملا ی پارت دیگه بذار جون من🙏
به منم مثبت بدین🥺❣
کم بوددددد لطفا یه پارت دیگه هم بذارین
راستی
من قبلا یه رمان میخوندم به نام خونبها(گیسو و آریا)اما کانالشو گم کردم نصفه خوندم
میشه اگه امکان داره اونم بزاری؟
فاطمه جونننن
میشه بخاطر روز دختر یه پارت دیگه به ما هدیه بدی؟
تروخدا من امروز حالم خیلی خوبه جای حساس تموم شد نمیتونم صبر کنم
خواهش میکنممم💋💋
سلام فاطمه جان!
عزیزم من یکبار ازتون نام کاربیتون در تلگرام خواستم بهم گفتید اما گم کردم امکانش هست دوباره بگید چون میخواستم رمانی رو پارت گذاری کنم اما ب کمکتون احتیاج دارم
سلام
ب مناسبت روز دختر ب همون پارت بده ب جا کادو😂😂
اخیشششش حالا عماد باید بکشههه
چقد زیااااد بووود😂😂😂گلاویژ قراره بایه شرکت قرارداد ببنده تمااااامــــم؟
تازه همون گلاویژی شدی که انتظارشو داشتم
خب،گلا میره مدلینگ میشه عماد حسودی میکنه، نمیتونه بمونه میگ برگردیم بهم…
ادمین جون 😘ماچ به کلت😂هدیه روز دختر یه پارت اضافه بزار قربونت برم بوج بوج😁
دمت گرم گلاویژ خوب جواب دادی
یه کادوی روز دختر بع ما هم بدین به پارت دیگه بزارین ببین من چقدر دختر خوبی ام فقط یع پارت میخوام 🤣😂
تورو خدا به مناسبت روز دختر یه هدیه بده بهمون.یه پارت دیگه