رمان گلاویژ پارت 113 - رمان دونی

 
چشم هام سیاهی رفت.. چندثانیه پلک هامو روی هم گذاشتم تا کنترل خودمو به دست بیارم! انگار تازه باورم شد که همه تموم شداشک توی چشم هام جمع شد..

نه نه گلاویژ الان وقتش نیست.. نباید بکشنی الان وقت شکستن نیست..
سرم روپایین انداختم تا کسی متوجه چشم های رسواگرم نشه..

_خیلی خب! این تصمیم آخرتونه دیگه؟! از این در که پاتونو بیرون بذارید، هیچ راه برگشتی ندارید! از تصمیمتون مطمئن هستید دیگه؟

نگاه عزیز به من بود اما جوابم جز سکوت چیزی نبود چون قدرت حرف زدن نداشتم!
_آره.. مطمئنا بیشتراز ادامه دادن پایان خوشی نداره و بهتره که همینجا تموم بشه!

آرامش و پرقدرت حرف زدن عماد لجم رو درمی آورد..
چقدر راحت به رابطه های عاطفیش پایان میداد..
دلم برای خودم و قلبی که قرار بود کلی عذاب بکشه میسوخت!

_گلاویژ جان تو نمیخوای حرفی بزنی مادر؟
لب گزیدم و توی دلم امام حسین رو صدا زدم وازش خواستم اونقدری بهم قدرت بده بتونم بدون آبرو ریزی حرف بزنم

و ریزش اشک هایی که پشت پلکم جاخوش کرده بود رو کنترل کنم..

نفس عمیقی کشیدم وسعی کردم عمادی که عاشقش بودم رو فراموش کنم و به این مرد بی رحمی که حالا معشوقه ای جز من داره فکرکنم..

همه ی این فکرها توی چندثانیه کوتاه ازذهنم گذشته بود..
سرم رو بالا گرفتم و به عزیز نگاه کردم..
_حرفی برای گفتن ندارم عزیزجون..

عماد زحمت همه ی حرف های من رو کشید.. باهم، هم نظریم و به نظرمن هم بیشتراز این دادمه دادن، عاقبت خوبی نداره!
باحسرت آهی کشید و سری به نشونه ی تایید تکون داد!

_باشه.. اگه شما راضی هستید من هم راضی میشم.. حتما حکمت و مصلحت خداست.. راضیم به رضای خدا..
قطره اشکی که ازچشمش چکید رو با دستش پاک کرد وادامه داد:

_شاید سهم من هم از مادر بودن انتظار باشه..
_ نگران عماد نباشید این تصمیم به تنهایی گرفته نشده و خود عماد پیش قدمش شده

وقرار نیست غصه ی چیزی رو بخوره.. لبخندی غمگین زدم و ادامه دادم:
_حتی به زودی هم باعشق جدیدش آشنامیشید..

باغصه خوردن برای آینده ای که بدون شک قشنگ و روشنه خودتونو اذیت نکنید..
بدون حرف سرتکون داد که با گفتن خداحافظ به جو سنگین بینمون پایان دادم

باقدم های بلند خودمو به درخروجی و بعدش هم به حیاط رسوندم!
عماد هم پشت سرم راه افتاد.. هراندازه که عاشقش بودم به همون اندازه هم ازش متنفر بودم!

شایدم بیشتر.. آرزو کردم نفرتم هرچه زودتر عشق توی قلبم شکست بده و فراموشش کنم!
اومد بره سوار ماشینش بشه که مانعش شدم!

_نیازی به اومدن و رسوندن من نیست.. متشکرم.. خودم راه رو بلدم..
_نمیشه خودم میرسونمت!
بادلخوری نگاهش کردم و با مکث گفتم:
_خداحافظ برای همیشه!

ازکنارش گذشتم که گفت:
_صبرکن برسونمت.. نمیخوام اتفاقات روز گذشته تکرار بشه!
به طرفش برگشتم..

_نگران نباش.. تکرار نمیشه.. روز گذشته دوستت داشتم.. الان حتی کلمه اش هم نمیتونم درک کنم.. امروز هیچ چیزیش شبیه دیروز نیست.. خداحافظ

ازخونه زدم بیرون.. حالم خوب نبود.. پاهام سنگین شده بود..انگار دوتا وزنه صد کیلویی به پاهام وصل بود و برای راه رفتن به مشکل خورده بودم..

باجون کندن خودمو به خیابون اصلی رسوندم و تاکسی دربست گرفتم..
آدرس رو به راننده گفتم و چشم هامو بستم..

چشم هامو بستم ومرور کردم تصویر پراعتماد به نفس و مغرور عماد رو..
مرور کردم و آرزو کردم که من هم یک روز مثل اون محکم و با همه وجودم بگم که دوستش ندارم..

مرور کردم و به خودم وقلبم قول دادم که فراموشش کنم.. مرور کردم و باخودم عهد بستم دیگه هیچوقت عشق رو توی زندگیم راه ندم

عماد:

بارفتنش حس کردم نفسم بالا نمیاد.. انگار وزنه ی سنگینی روی قفسه ی سینه ام بود و اجازه نمیداد نفس بکشم!
کلافه چنگی به موهام زدم و رفتم روی صندلی توی حیاط نشستم..

دلم نمیخواست با عزیز رو به رو بشم!
روم نمیشد توی چشم هایی که بخاطر من و طالع سیاهم غم گرفته بود نگاه کنم..
سرم درد میکرد.. خیلی زیاد..

دلم میخواست اونقدر بکوبمش توی دیوار تا مغزم آروم بگیره! توی سرم هیاهو بودو صداهای داخلش به شدت آزار دهنده..
همونطور مشغول فکرکردن بودم و بادستم روی میز ضرب گرفته بودم

که صدای عزیز رشته ی افکارم رو پاره کرد!
_نرفتی؟
به طرفش برگشتم و درحالی که نگاهمو ازش می دزدیدم گفتم:
_نه قربونت برم.. قبول نکرد!

_چرا؟
باحسرت آهی کشیدم و شونه ای بالا انداختم!
_دلش نخواست برسونمش!
اومد روی صندلی رو به روم نشست و گفت؛

_چی شد که اینجوری شد؟ نمیخوای بامن حرف بزنی مادر؟
_شما تاج سرمن هستی عزیز.. تنها کسی که توی دنیا دارم.. اما منو ببخش قربونت برم، دلم نمیخواد راجع بهش حرف بزنم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان برگریزان به صورت pdf کامل

    خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.6 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز

خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح

  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری عاطفی با او داشته و حالا زن دیگری در زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rata
Rata
2 سال قبل

یک ماه پیش قید این رمانو زدم میدونستم تهش قراره چرت باشه
😶‍🌫️😶‍🌫️

نینی
نینی
2 سال قبل

گلاویژ باید اصلن هیچوقت برنگرده پیش عماد واخر رمان اینکه محسن گلاویژ رو میدزده وبعدش هم اشتی‌کنون

دریا
دریا
2 سال قبل
پاسخ به  نینی

شما اینو خوندی؟
یا داری حدستو بیان میکنی؟

یعنی واقعا همین میشه؟!😳

KAYLA
KAYLA
2 سال قبل

چه عجب عمادم زبون باز کرد 🙂
فکر کنم تا هفته آینده باید به مکالمه عزیز و عماد گوش کنیم بعدشم عزیز ناراحت شه و عماد قربون صدقش بره🙄

Mahi
Mahi
2 سال قبل
پاسخ به  KAYLA

دقیقا

hadis
hadis
2 سال قبل

انگ نموند به گلا نزنه حالا ادعای عاشقی عم میکنه رید تو هرچی عشق و عاشقی
خداکنه گلا ول کنه بره پیش پدرش اینجور بهتره

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط hadis
دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
2 سال قبل
پاسخ به  hadis

🤣🤣🤣🤣

༺Aref༻
2 سال قبل
پاسخ به  hadis

نه
گلاویژ براش خواستگار میاد
جواب مثبت میده
عماد میاد بهم میزنع
بعد دوباره باهم قهر می کنن 🤣🤣🤣🤣🤣
کلا میرینن تو زندگی هم دیگه

دلنواز
دلنواز
2 سال قبل

الان باید بره چندسال بعد :

Maman arya
Maman arya
2 سال قبل

الان با این نحوه نوشتن تا ۵ پارت آینده گفت و گوی عماد و عزیز رو خواهیم داشت😕😏😒
گلاویژ باید خیلی زودتر میرفت تا عماد قدرشو بدونه وقتی با ی بوسه اوکی داد باید توقع این پس زده شدن رو هم میداشت. کسی ک راحت ب دست بیاد راحتم از دست میره

اتنا
اتنا
2 سال قبل
پاسخ به  Maman arya

به شدت شاهد بارش حق هستیم

༺Aref༻
2 سال قبل

این غرور لعنتی همیشه کار دست آدما میده

مهی
مهی
2 سال قبل

هوووف گوه بت عماد سنگدل😏💔

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

همش همین ؟! ای خدا لعنت من بکنه که از اول اومدم تو این سایت این رمان را خواندم ،😖😬😬😬

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

پسر بیشعور ی دنده خب وقتی دوسش داری مگه مرض داری اینقدر لج میکنی..چ عجب بالاخره از زبون عماد هم چهار کلمه نوشته شد

༺Aref༻
2 سال قبل

ههع
این عمادم قلب داره
نفسم میکشه؟؟؟؟؟
فقط هوا رو کثیف می کنن اینجور آدما
خاک بر سر کثافتش

A.M
A.M
2 سال قبل

اخییییییش بلاخره ازاونجا اومد بیرون
و بلاخره عماااااد

انیسا
انیسا
2 سال قبل

باز من و درد های این رمانا شروع شد

دسته‌ها
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x