پلک هاشو محکم روی هم فشار داد و دست هاشو که روی میز بود مشت کرد و گفت:
_من نمیخوام کار به دعوا و کولی بازی بکشه گلاویژ.. دارم سوال میپرسم مثل آدم جواب منو بده!
اصلا فکرکن من مرده ام.. جنازه ی من رو خودت با دست خودت توقبر گذاشتی و دیگه عمادی وجود نداره!
تو بعد از من باید اینجوری خودتو به تاراج بزاری؟؟؟
_اولا درست صحبت کن اونی که خودشو به تاراج میذاره همون جوجو خانوم عشقته نه من..! بعدشم من هرطور لباس بپوشم یا آرایش کنم هزاربرابر دخترای این دوره زمونه موجه تره..
حتی اگرم به قول شما بدترهم بود به خودم ربط داره من یه دختر مجرد وآزادام….
میون حرفم پرید وگفت:
_توغلط کردی…
باچشم های گرد شده نگاهش کردم…
میدونستم حرفام دیونه اش کرده و داره باتموم وجودش خودشوکنترل میکنه نزنه داغونم کنه.. تصمیم گرفتم اونجارو ترک کنم ونذارم کار به جاهای باریک تری کشیده بشه.. هرچی باشه من عاشق این مرتیکه ام و طبق حرف های بهار نمیخواستم جدی جدی ازدستش بدم!
_اصلا میدونی چیه؟ ترجیح میدم اینجارو ترک کنم و به بحث کردن با شما خاتمه بدم..
کیفمو برداشتم و به طرف در خروجی رفتم..
هرچقدر دنبال بهار ورضا گشتم هیچ خبری ازشون نبود.. حتی ماشینشونم نبود..
_وای بهار.. بهارررر اگه دستم بهت برسه میدونم چطوری این کارت رو ازدماغت دربیارم!
توی اون محدوده تاکسی پیدا نمیشد که..محیط تفریحی بود و همه ماشین ها شخصی بودن.. گریه ام گرفت.. دوباره اشکم سرازیرشد..
به بهار زنگ زدم خاموش بود.. رضاهم همینطور.. مطمئن شدم تمام شب با برنامه ریزی قبلی بوده و میخواستن منو با عماد تنها بذارن..
رفتم یه گوشه کنار درخت ایستادم و سعی کردم حداقل اسنپ بگیرم برگردم خونه که ماشین عماد روبه روم ایستاد..
_بیا بالا میرسونمت…
بدون حرف دماغمو بالا کشیدم و بهش پشت کردم و دوباره تاکسی لعنتی رو گرفتم!
_گلاویژ زشته.. بیاسوار شو بخدا آبرومون میره الان فکرمیکنن مزاحمت شدم!
بازم بدون هیچ حرفی سعی کردم بی محل کنم…
همینجوری اشک هام روی صفحه گوشیم میچکید..
باحس کردن صداش که درست پشت سرم بود تکون خفیفی خوردم..
_بچه بازی درنیار گلاویژ بیا سوارشو میرسونمت بعدش دیگه قول میدم کاری به کارت نداشته باشم..
_بروعماد.. من باتو هیچ جا نمیام..
این دفعه دستمو گرفت و محکم انگشت هاشو چفت انگشت هام کرد..
گرمای دست هاش دلتنگی گرفتن دستاش باعث شد باشدت بیشتری گریه کنم…
_چیکارمیکنی عماد؟ ولم کن توروخدا خودم میرم خونه بچه که نیستم..
_اگه بچه نبودی مثل آدم بزرگ ها رفتار میکردی و میفهمیدی.. بیا بریم سوارشو توروخدا زشته جلو مردم!
دلم نمیخواست دستموول کنه..حتی دلم میخواست محکم بغلم کنه.. دنبالش راه افتادم و رفتم سوار ماشین شدم.. همون عطر همیشگی.. همون حس وحال قدیمی.. داشتم دق میکردم..
دلم میخواست به حرفای بهار اعتماد کنم و مطمئن بودم عماد دوستم داره وهمونجا اعتراف میکردم که چقدرعاشقشم اما نمیتونستم.. من اعتمادم رو ازدست داده بودم.. میترسیدم حرفای بهار دروغ بوده باشه و واسه آروم کردن من اون حرفارو زده باشه.. میترسیدم اعتراف کنم و آبروم بره!
ماشین رو توی سکوت حرکت داد و من هم بیصدا اشک میریختم..
یه کم که گذشت گفت:
_چرا گریه میکنی؟ واقعا حضورمن اینقدر اذیتت میکنه که اینجوری گریه کنی؟
_حرفات عذابم میده عماد.. تحقیرکردنات عذابم میده میفهمی؟
_خیلی خب.. قسم میخورم.. به جون عزیز به جون خو… خودم قسم میخورم دیگه کاری به کارت ندارم.. هرجور دلت میخواد بگرد.. هرجوری که میخوای لباس بپوش.. هرکاری دلت میخواد بکن.. اصلا من قسم میخورم از این کشور هم برم خوبه؟ اینجوری دیگه اذیت نمیشی؟
روی صندلی کج شدم وکاملا به طرفش برگشتم و گفتم:
_چرا این کارهارو باهام میکنی عماد؟ چرا اذیتم میکنی؟ تو اون عکس های لعنتی رو باورکردی و منو ول کردی.. واست قسم خوردم، التماست کردم، به پات افتادم، باورم نکردی و با کلی کتک وتحقیر تنهام گذاشتی
من سرنوشتم رو پذیرفتم، قبول کردم و از عشقم گذشتم.. دیگه چرا داری عذابم میدی؟ تو که رفتی با یکی دیگه و با یه دختر جدید وارد رابطه ی جدید شدی.. دیگه چی ازجون منه بدبخت میخوای؟ چرا عذابم میدی بی معرفت؟ مگه من چیکارت کردم که اینجوری قلبمو به درد میاری؟
_تو مگه قلب منو به درد نمیاری؟ زدی پدرمو درآوردی تازه ازم میپرسی چیکارت کردم؟ به نظرت چیکارم کردی؟ یه نگاه به من بنداز.. چیکارم کردی که الان بعداز اون همه عذاب ودردایی که بخاطر تو کشیدم کنار توام و تو توی ماشینم نشستی؟
گلاویژ فکر میکنی با دیدن اون عکس ها من چه بلایی سرم اومد؟ تو چه میفهمی از شکستن یه مرد که تموم زندگیش رو توی اون عکس ها دید؟ میتونی بفهمی وقتی سقف آرزوهات یک دفعه روی سرت آوار میشه چه حالیه؟
نمیتونی درک کنی.. چون مرد نیستی.. مرد نیستی که غیرت یه مرد رو درک کنی!
نمیتونستم هضم کنم.. اونقدر نتونستم وفکر خیال عذابم داد که راضی به مرگ خودم شدم!
گلاویژ من ماشینو چپ کردم که با مرگم به فکرخیال های توی ذهنم خاتمه بدم..
تازه داری ازم می پرسی چیکارت کردم؟ چیکارم نکردی؟ زدی نابودم کردی!
_من نکردم عماد.. اون عکس ها واقعی نیست.. به کدوم مقدسات واست قسم بخورم که واقعی نیست؟ نامرد من حتی دادگاه رفتم و نامه ی پزشکی قانونی سلامت کاملم رو گرفتم وتو باورش نکردی..
دیگه باید چیکار میکردم باورکنی و عذابم ندی؟ چیکارمیکردم که ازم متنفرنشی؟
_من هیچوقت ازت متنفرنشدم.. اینو یکباردیگه هم بهت گفتم!
_پس چرا عذابم میدی عماد؟ چرا؟
_چون دوستت دارم و حس میکنم دیگه دوستم نداری!
لال شدم.. بهار راست گفته بود.. عماد.. عمادمن! نفسم! همه زندگیم واقعا دوستم داره!
_اون عکس ها عذابم داد.. شب و روزم پرشده بود از تصویر و تجسم کردنت با اون شارلاتان نابودم کرد
اما هربار ته دلم یه حسی نمیذاشت واقعا باورش کنم.. هرگز نتونستم از ته قلبم باورکنم اونا واقعی باشن.. گلاویژ من قلبم باورت داشت، قلبم به پاک بودنت ایمان داشت اما غرورم نمیذاشت به حرف قلبم گوش کنم..
افکارم مردونه ام مانعم میشد.. غیرتم قبولت نداشت و همونا باعث شد به مرگم راضی بشم!
زبونم میگفت ازگلاویژ متنفرم وقلبم تودهنی بهم میزد..
سعی کردم از زندگیم حذفت کنم وهر راهی که بگی رو امتحان کردم اما نشد و انتهای تموم راه ها به تو ختم میشد..
نشد فراموشت کنم.. چشم باز کردم دیدم توکه توی زندگیم نیستی من فقط دارم روز هارو شب میکنم وشب هارو روز… حس کردم دیگه زندگی نمیکنم وفقط روزارو میگذرونم..
به خودم اومدم دیدم یه الف بچه اونقدر تو زندگیم، تو وجودم نقش مهمی داشته که وقتی نیست زندگی هم درجریان نیست..
اون عکس ها که واقعی نبود هیچ.. اون بی ناموس رو هم به سزای اعمالش میرسونم اونم هیچ.. ولی حتی اگرم واقعی بودن بازم من نیومدم سمتت که عذابت بدم..
نیومدم که اشکت رو دربیارم و به قول خودت شکنجه ات کنم.. اومدم قلبمو که دیگه توی سینه ام نبود رو دوباره برگردونم سرجاش..
“باهرکلمه ای میگفت من ضجه میزدم و بیشترازقبل دلم براش پرمیزد”
حالاهم دیگه گریه نکن.. قول میدم دیگه سمتت نمیام.. حتی قول میدم از ایران برم.. اما قبل رفتن لازم بود که حقیقت رو بدونی و بدونی نه قصد اذیتت کردنت رو داشتم نه تلافی و شکنجه.. لازم دونستم بیام و بهت بگم که من فقط عاشقت بودم ودنبال عشقم اومدم..
حالا که همه ی حقیقت هارو گفتم اینم بدون برنامه امشب روهم من ریخته بودم..
من از رضا وبهار خواستم توروبیارن که باهات تنها بشم و تصمیم نهایی رو بگیرم..
خم شد ازتوی داشبرد ماشین پاکتی رو بیرون کشید و روی پام گذاشت وادامه داد:
_امشب میخواستم تصمیم آخررو بگیرم.. پاکت روباز کن و ببین.. گفتم یا گلاویژ به عشقش اعتراف میکنه و میگه دوستم داره یا باهمون بلیط برای همیشه میرم آمریکا پیش پدرومادرم وتمام…
پاکت رو باز کردم.. واقعا بلیط پرواز بود وتاریخش هم برای دو دوز بعد بود.. واسه یه لحظه حس کردم نفسم بند اومد و دارم غش میکنم..
چشم هام سیاهی رفت.. اگه دعوت رضارو قبول نمیکردم.. اگه با عماد لج میکردم و تاکسی میگرفتم و میرفتم؛ عماد میرفت ومن میمیردم!
بهت زده نگاهش کردم و قطره اشکم چکید..
_دیگه همه چی رو میدونی.. دیگه ناگفته ای توی قلبم نموند و با احساس سبک بودن میرم.. توهم دیگه خیالت راحت باشه.. دیگه گریه نکن و عذاب نکش.. هرکاری که دلت میخواد بکن دیگه عمادی نیست بهت گیربده..
اتنهای این خیابون میرسه به خونه شما و خداحافظی واقعی و ابدی من وتو! خیالت راحت..
باحرص وگریه بلیط توی دستم رو تیکه تیکه کردم و گفتم:
_توهیچ جا نمیری… هیچ.. جا.. ن. می.. ری! فهمیدی؟
شوک زده ماشین رو کنار خیابون نگه داشت وگفت:
_چیکارکردی دیونه؟ چرا بلیط رو پاره کردی؟
_چرا؟ واقعا میخوای بری؟
یه کم توی سکوت و بهت زده نگاهم کرد وبعد گفت؛
_بمونم که چی؟
_بمونی که چی آره؟ پس من چی؟ میخواستی بری ومنو تنهام بذاری؟ فکرنکردی من بدون تو میمیرم؟
پوزخندی زد و با کنایه گفت:
_برو بچه.. همین چند دقیقه پیش داشتی از نفرتت میگفتی.. من نیاز به ترحم ندارم.. لازم نیست دروغ بگی!
_ وقتی تورو با اون زنه دیدم ازت متنفرشدم.. آره ازته قلبم نبود و بعداز اون با اینکه ازت بدم میومد ولی بازم یواشکی دلتنگت میشدم وبرات گریه میکردم..
میون حرفم پرید وگفت:
_اون خانوم همکارم بود.. اما دیدم شرایط حرص دادنت مهیا شده بهش دامن زدم و گذاشتم همونطور فکرکنی که دیدی!
اما خب دیگه مهم نیست کاریه که شده به تنفرت ادامه بده موفق باشی!
اشک هامو با پشت دستم محکم پاک کردم و با دندون قروچه گفتم:
_دلت میخواد ازت متنفر باشم؟ میخوای اینارو بهونه کنی که با اون زنه بری آمریکا و تهشم همه چی رو بندازی گردن من که خودت نخواستی و بای بای آره؟
تک خنده ای کرد و گفت:
_دیونه ای؟ کدوم زن؟ دارم بهت میگم اون همکارم بود فقطم همون یک بار باهاش ملاقات داشتم ودیگه هم ندیدمش! واسه این میخوام برم چون دختری که میخواستمش دیگه اون آدم سابق نیست.. نمیخوام تو شهری نفس بکشم که اونی که دوستم نداره هم داره نفس میکشه!
_باشه.. برو..حق باتوئه.. اینجوری سخت میشه.. من هم خیلی به رفتن فکرمیکردم و حالا دیگه مطمئن شدم اینجا دیگه جای من نیست..
_فعلا که بلیطمو پاره کردی باید تا پرواز بعدی تحملت کنم!
بابغض نگاهش کردم…
سوالی سری به نشونه ی “چیه؟” تکون داد وگفت:
_چرا مثل جوجه رنگی های بغضی نگاهم میکنی؟ میمیری بگی دوستم داری؟
_دوستت ندارم..
یه لحظه شوکه شد…
بامکث کوتاه درحالی که دوباره بغضم ترکید ادامه دادم:
_من عاشقتم.. تو همه زندگیمی روانی..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من خوش بختانه قبلا عکس عمادو دیدم 😢😇😍
خداروشکر این دوتا رو هم راهی خونه بخت کردیم
میمونه جهیزیه گلاویژ
اعییییی جونم🥲🤍
اوووه پارت اخره؟؟
واییییییییییی ماماننننن🥲
واااایییییییییییییییییییی
عرررررررررررررررر
لنتی خیلی خوب بوووووووووووددددددد
یا ابوالفضل یعنی گلاویژ داره تموم میشه😂😂😭
متاسفانه مثل اینکه😂🥲
واییییییییییی عالیههههه 😍😍
خیلی جالب و قشنگ بود
وای عالیه
منم بغضم ترکید خانم نویسنده ،میشه عکس عماد رو هم بزاری
عکس عمادو گلاویژ رو که گزاشته
تو کدوم پارت گذاشته
تو پارت88
وااایییییی خدایا شکرت
واییییی من بجای عماد پرواز میکنم🤩😁🥳🥳🥳🥳🥳
ویییی بالاخره مال هم شدن🥺💖
سالها پرسیدم از خود کیستم؟ آتشم؟ شوقم؟ شرارم؟
چیستم؟ دیدمش امروز فهمیدم کنون
او به جز من من به جز او نیستم ♥♥
کاش ادما زود به خودشون بیان قبل از اینکه دیر بشه
حالا خوبه گلاویژ این فرصت رو داشت
متن جالبی بود 🧡💛
مرسی ♥
به به
واقعا عالی
فدات🙏🏻
چقدر زیبا 😍 اگه من استعدادتو داشتمم ک هییچ😍
من خودمم مینوسم اما جای نشر ندادم
ممنون از لطفت🌹
عصر پارت آخره🥺
ببینم کی اولین کامنت آخرین پارت رو میزاره😂
دقیق ساعت چند میزاری خودم اولیشم😂
۲۰:۴۴
این قسمت پارت آخره ؟
رمان با من لج نکن نگذاشتید ؟
پیدا نکردم این رمانو اصن🙁
بعضی از پارت های رمان با من لج نکن قفله وگذر واژه میخواد نویسنده ای کیه؟
از کجا باید این گذر واژه رو پیدا کنیم
تورو خدا؟
نعههههههههه
پارت اخر نهههههه😭😭😭😭
فاطمه جون میشه یه رمان درباره خوناشاما و گرگینه ها بزاری؟
باشه یکی پیدا کردم میزارم
فاطی بجاش یه رمان بزار پر از کراش باشه😂😂💖
😂😂
منم کراش میخام بزنم فعلا ارسلان تو دامنمه😂
اععع چ زود رمانه تموم شد😂😂😂
خاه😐 مگه عماد۳۴ سالش نیس؟ پس چرا پدرو مادرش زنده هستن؟ اگه زنده هم باشن باید پیرو خرفت میشدن چرا نشدن؟ تازه مادربزرگش هم زندس؟😐 چ بگممم
دقت کردین دیگه کسی نگفت گلاویژ از گل هم پاکتره؟ خودشم میگفت ک نگفت؟😶😐
چرا باید بمیرن آی کیو اگه مامانش بیست سالگی زاییده باشه الان پنجاه و خورده سال دازه باید بمیره گواهی سلامت دادگاه رو گفت😂
این که طبیعیه بابای من با ۴۶ سال سن مادربزرگش زندس😐😂
بابای من با ۴۹سال سن چند پقت پیش مادر بزرگش مرد😔
روحشون شاد 🖤
وااااای این پارت خیلی هیجان انگیزه
خیییییلی
اخیشششششششش
بلاخره هردوشون اعتراف کردن💜💜💜💜💜💜💜💜💜
هعییی خدا رو شکر دیگه به هم گفتن خیال ما هم راحت شد
البته اگه دوباره محسن نیاد گند نزنه😂🤧
هممممم ایشالا دیگه کم کم داریم ب پارت آخر نزدیک می شیم دیگه
گلا بالاخره اعتراف کرد هووووو😍😂😂😂😂