رمان گلاویژ پارت 169 - رمان دونی

 

پلک هاشو محکم روی هم فشار داد و دست هاشو که روی میز بود مشت کرد و گفت:
_من نمیخوام کار به دعوا و کولی بازی بکشه گلاویژ.. دارم سوال میپرسم مثل آدم جواب منو بده!
اصلا فکرکن من مرده ام.. جنازه ی من رو خودت با دست خودت توقبر گذاشتی و دیگه عمادی وجود نداره!

تو بعد از من باید اینجوری خودتو به تاراج بزاری؟؟؟
_اولا درست صحبت کن اونی که خودشو به تاراج میذاره همون جوجو خانوم عشقته نه من..! بعدشم من هرطور لباس بپوشم یا آرایش کنم هزاربرابر دخترای این دوره زمونه موجه تره..

حتی اگرم به قول شما بدترهم بود به خودم ربط داره من یه دختر مجرد وآزادام….
میون حرفم پرید وگفت:
_توغلط کردی…
باچشم های گرد شده نگاهش کردم…

میدونستم حرفام دیونه اش کرده و داره باتموم وجودش خودشوکنترل میکنه نزنه داغونم کنه.. تصمیم گرفتم اونجارو ترک کنم ونذارم کار به جاهای باریک تری کشیده بشه.. هرچی باشه من عاشق این مرتیکه ام و طبق حرف های بهار نمیخواستم جدی جدی ازدستش بدم!

_اصلا میدونی چیه؟ ترجیح میدم اینجارو ترک کنم و به بحث کردن با شما خاتمه بدم..
کیفمو برداشتم و به طرف در خروجی رفتم..
هرچقدر دنبال بهار ورضا گشتم هیچ خبری ازشون نبود.. حتی ماشینشونم نبود..
_وای بهار.. بهارررر اگه دستم بهت برسه میدونم چطوری این کارت رو ازدماغت دربیارم!

توی اون محدوده تاکسی پیدا نمیشد که..محیط تفریحی بود و همه ماشین ها شخصی بودن.. گریه ام گرفت.. دوباره اشکم سرازیرشد..
به بهار زنگ زدم خاموش بود.. رضاهم همینطور‌.. مطمئن شدم تمام شب با برنامه ریزی قبلی بوده و میخواستن منو با عماد تنها بذارن..

رفتم یه گوشه کنار درخت ایستادم و سعی کردم حداقل اسنپ بگیرم برگردم خونه که ماشین عماد روبه روم ایستاد..
_بیا بالا میرسونمت…
بدون حرف دماغمو بالا کشیدم و بهش پشت کردم و دوباره تاکسی لعنتی رو گرفتم!

_گلاویژ زشته.. بیاسوار شو بخدا آبرومون میره الان فکرمیکنن مزاحمت شدم!
بازم بدون هیچ حرفی سعی کردم بی محل کنم…
همینجوری اشک هام روی صفحه گوشیم میچکید..
باحس کردن صداش که درست پشت سرم بود تکون خفیفی خوردم..

_بچه بازی درنیار گلاویژ بیا سوارشو میرسونمت بعدش دیگه قول میدم کاری به کارت نداشته باشم..
_بروعماد.. من باتو هیچ جا نمیام..
این دفعه دستمو گرفت و محکم انگشت هاشو چفت انگشت هام کرد..
گرمای دست هاش دلتنگی گرفتن دستاش باعث شد باشدت بیشتری گریه کنم…

_چیکارمیکنی عماد؟ ولم کن توروخدا خودم میرم خونه بچه که نیستم..
_اگه بچه نبودی مثل آدم بزرگ ها رفتار میکردی و میفهمیدی.. بیا بریم سوارشو توروخدا زشته جلو مردم!

دلم نمیخواست دستموول کنه..حتی دلم میخواست محکم بغلم کنه.. دنبالش راه افتادم و رفتم سوار ماشین شدم.. همون عطر همیشگی.. همون حس وحال قدیمی.. داشتم دق میکردم..

دلم میخواست به حرفای بهار اعتماد کنم و مطمئن بودم عماد دوستم داره وهمونجا اعتراف میکردم که چقدرعاشقشم اما نمیتونستم.. من اعتمادم رو ازدست داده بودم.. میترسیدم حرفای بهار دروغ بوده باشه و واسه آروم کردن من اون حرفارو زده باشه.. میترسیدم اعتراف کنم و آبروم بره!

ماشین رو توی سکوت حرکت داد و من هم بیصدا اشک میریختم..
یه کم که گذشت گفت:
_چرا گریه میکنی؟ واقعا حضورمن اینقدر اذیتت میکنه که اینجوری گریه کنی؟
_حرفات عذابم میده عماد.. تحقیرکردنات عذابم میده میفهمی؟

_خیلی خب.. قسم میخورم.. به جون عزیز به جون خو… خودم قسم میخورم دیگه کاری به کارت ندارم.. هرجور دلت میخواد بگرد.. هرجوری که میخوای لباس بپوش.. هرکاری دلت میخواد بکن.. اصلا من قسم میخورم از این کشور هم برم خوبه؟ اینجوری دیگه اذیت نمیشی؟

روی صندلی کج شدم وکاملا به طرفش برگشتم و گفتم:
_چرا این کارهارو باهام میکنی عماد؟ چرا اذیتم میکنی؟ تو اون عکس های لعنتی رو باورکردی و منو ول کردی.. واست قسم خوردم، التماست کردم، به پات افتادم، باورم نکردی و با کلی کتک وتحقیر تنهام گذاشتی

من سرنوشتم رو پذیرفتم، قبول کردم و از عشقم گذشتم.. دیگه چرا داری عذابم میدی؟ تو که رفتی با یکی دیگه و با یه دختر جدید وارد رابطه ی جدید شدی.. دیگه چی ازجون منه بدبخت میخوای؟ چرا عذابم میدی بی معرفت؟ مگه من چیکارت کردم که اینجوری قلبمو به درد میاری؟

_تو مگه قلب منو به درد نمیاری؟ زدی پدرمو درآوردی تازه ازم میپرسی چیکارت کردم؟ به نظرت چیکارم کردی؟ یه نگاه به من بنداز.. چیکارم کردی که الان بعداز اون همه عذاب ودردایی که بخاطر تو کشیدم کنار توام و تو توی ماشینم نشستی؟

گلاویژ فکر میکنی با دیدن اون عکس ها من چه بلایی سرم اومد؟ تو چه میفهمی از شکستن یه مرد که تموم زندگیش رو توی اون عکس ها دید؟ میتونی بفهمی وقتی سقف آرزوهات یک دفعه روی سرت آوار میشه چه حالیه؟

نمیتونی درک کنی.. چون مرد نیستی.. مرد نیستی که غیرت یه مرد رو درک کنی!
نمیتونستم هضم کنم.. اونقدر نتونستم وفکر خیال عذابم داد که راضی به مرگ خودم شدم!
گلاویژ من ماشینو چپ کردم که با مرگم به فکرخیال های توی ذهنم خاتمه بدم..

تازه داری ازم می پرسی چیکارت کردم؟ چیکارم نکردی؟ زدی نابودم کردی!
_من نکردم عماد.. اون عکس ها واقعی نیست.. به کدوم مقدسات واست قسم بخورم که واقعی نیست؟ نامرد من حتی دادگاه رفتم و نامه ی پزشکی قانونی سلامت کاملم رو گرفتم وتو باورش نکردی..

دیگه باید چیکار میکردم باورکنی و عذابم ندی؟ چیکارمیکردم که ازم متنفرنشی؟
_من هیچوقت ازت متنفرنشدم.. اینو یکباردیگه هم بهت گفتم!
_پس چرا عذابم میدی عماد؟ چرا؟
_چون دوستت دارم و حس میکنم دیگه دوستم نداری!

لال شدم.. بهار راست گفته بود.. عماد.. عمادمن! نفسم! همه زندگیم واقعا دوستم داره!
_اون عکس ها عذابم داد.. شب و روزم پرشده بود از تصویر و تجسم کردنت با اون شارلاتان نابودم کرد

اما هربار ته دلم یه حسی نمیذاشت واقعا باورش کنم.. هرگز نتونستم از ته قلبم باورکنم اونا واقعی باشن.. گلاویژ من قلبم باورت داشت، قلبم به پاک بودنت ایمان داشت اما غرورم نمیذاشت به حرف قلبم گوش کنم..

افکارم مردونه ام مانعم میشد.. غیرتم قبولت نداشت و همونا باعث شد به مرگم راضی بشم!
زبونم میگفت ازگلاویژ متنفرم وقلبم تودهنی بهم میزد..
سعی کردم از زندگیم حذفت کنم وهر راهی که بگی رو امتحان کردم اما نشد و انتهای تموم راه ها به تو ختم میشد..

نشد فراموشت کنم.. چشم باز کردم دیدم توکه توی زندگیم نیستی من فقط دارم روز هارو شب میکنم وشب هارو روز… حس کردم دیگه زندگی نمیکنم وفقط روزارو میگذرونم..
به خودم اومدم دیدم یه الف بچه اونقدر تو زندگیم، تو وجودم نقش مهمی داشته که وقتی نیست زندگی هم درجریان نیست..

اون عکس ها که واقعی نبود هیچ.. اون بی ناموس رو هم به سزای اعمالش میرسونم اونم هیچ.. ولی حتی اگرم واقعی بودن بازم من نیومدم سمتت که عذابت بدم..

نیومدم که اشکت رو دربیارم و به قول خودت شکنجه ات کنم.. اومدم قلبمو که دیگه توی سینه ام نبود رو دوباره برگردونم سرجاش..
“باهرکلمه ای میگفت من ضجه میزدم و بیشترازقبل دلم براش پرمیزد”

حالاهم دیگه گریه نکن.. قول میدم دیگه سمتت نمیام.. حتی قول میدم از ایران برم.. اما قبل رفتن لازم بود که حقیقت رو بدونی و بدونی نه قصد اذیتت کردنت رو داشتم نه تلافی و شکنجه.. لازم دونستم بیام و بهت بگم که من فقط عاشقت بودم ودنبال عشقم اومدم..

حالا که همه ی حقیقت هارو گفتم اینم بدون برنامه امشب روهم من ریخته بودم..
من از رضا وبهار خواستم توروبیارن که باهات تنها بشم و تصمیم نهایی رو بگیرم..

خم شد ازتوی داشبرد ماشین پاکتی رو بیرون کشید و روی پام گذاشت وادامه داد:
_امشب میخواستم تصمیم آخررو بگیرم.. پاکت روباز کن و ببین.. گفتم یا گلاویژ به عشقش اعتراف میکنه و میگه دوستم داره یا باهمون بلیط برای همیشه میرم آمریکا پیش پدرومادرم وتمام…

پاکت رو باز کردم.. واقعا بلیط پرواز بود وتاریخش هم برای دو دوز بعد بود.. واسه یه لحظه حس کردم نفسم بند اومد و دارم غش میکنم..
چشم هام سیاهی رفت.. اگه دعوت رضارو قبول نمیکردم.. اگه با عماد لج میکردم و تاکسی میگرفتم و میرفتم؛ عماد میرفت ومن میمیردم!

بهت زده نگاهش کردم و قطره اشکم چکید..
_دیگه همه چی رو میدونی.. دیگه ناگفته ای توی قلبم نموند و با احساس سبک بودن میرم.. توهم دیگه خیالت راحت باشه.. دیگه گریه نکن و عذاب نکش.. هرکاری که دلت میخواد بکن دیگه عمادی نیست بهت گیربده..

اتنهای این خیابون میرسه به خونه شما و خداحافظی واقعی و ابدی من وتو! خیالت راحت..
باحرص وگریه بلیط توی دستم رو تیکه تیکه کردم و گفتم:
_توهیچ جا نمیری… هیچ.. جا.. ن. می.. ری! فهمیدی؟

شوک زده ماشین رو کنار خیابون نگه داشت وگفت:
_چیکارکردی دیونه؟ چرا بلیط رو پاره کردی؟
_چرا؟ واقعا میخوای بری؟
یه کم توی سکوت و بهت زده نگاهم کرد وبعد گفت؛
_بمونم که چی؟

_بمونی که چی آره؟ پس من چی؟ میخواستی بری ومنو تنهام بذاری؟ فکرنکردی من بدون تو میمیرم؟
پوزخندی زد و با کنایه گفت:
_برو بچه.. همین چند دقیقه پیش داشتی از نفرتت میگفتی.. من نیاز به ترحم ندارم.. لازم نیست دروغ بگی!

_ وقتی تورو با اون زنه دیدم ازت متنفرشدم.. آره ازته قلبم نبود و بعداز اون با اینکه ازت بدم میومد ولی بازم یواشکی دلتنگت میشدم وبرات گریه میکردم..
میون حرفم پرید وگفت:

_اون خانوم همکارم بود.. اما دیدم شرایط حرص دادنت مهیا شده بهش دامن زدم و گذاشتم همونطور فکرکنی که دیدی!
اما خب دیگه مهم نیست کاریه که شده به تنفرت ادامه بده موفق باشی!

اشک هامو با پشت دستم محکم پاک کردم و با دندون قروچه گفتم:
_دلت میخواد ازت متنفر باشم؟ میخوای اینارو بهونه کنی که با اون زنه بری آمریکا و تهشم همه چی رو بندازی گردن من که خودت نخواستی و بای بای آره؟

تک خنده ای کرد و گفت:
_دیونه ای؟ کدوم زن؟ دارم بهت میگم اون همکارم بود فقطم همون یک بار باهاش ملاقات داشتم ودیگه هم ندیدمش! واسه این میخوام برم چون دختری که میخواستمش دیگه اون آدم سابق نیست.. نمیخوام تو شهری نفس بکشم که اونی که دوستم نداره هم داره نفس میکشه!

_باشه.. برو..حق باتوئه.. اینجوری سخت میشه.. من هم خیلی به رفتن فکرمیکردم و حالا دیگه مطمئن شدم اینجا دیگه جای من نیست..
_فعلا که بلیطمو پاره کردی باید تا پرواز بعدی تحملت کنم!

بابغض نگاهش کردم…
سوالی سری به نشونه ی “چیه؟” تکون داد وگفت:
_چرا مثل جوجه رنگی های بغضی نگاهم میکنی؟ میمیری بگی دوستم داری؟

_دوستت ندارم..
یه لحظه شوکه شد…
بامکث کوتاه درحالی که دوباره بغضم ترکید ادامه دادم:
_من عاشقتم.. تو همه زندگیمی روانی..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گلپر به صورت pdf کامل از نوشین سلما نوندی

    خلاصه رمان:   داستان از جایی شروع میشه که گلبرگ قصه آرزویی در سر داره. دختر قصه آرزوی  عطر ساز شدن داره … .. پدرش نجار و مادرش خانه دار. در محله ی ساده ای از فیروزکوه زندگی می‌کنند اما با اومدن زال دستغیب تاجر شهردار شهر فیروزکوه زندگی گلبرگ دستخوش تغییر میشه یک ازدواج ناخواسته و یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان

  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من بشه، اما این تازه شروع ماجراست، درست شب عروسی من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
49 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سه نقطه
سه نقطه
2 سال قبل

من خوش بختانه قبلا عکس عمادو دیدم 😢😇😍

Elina
Elina
2 سال قبل

خداروشکر این دوتا رو هم راهی خونه بخت کردیم
میمونه جهیزیه گلاویژ

sanaz
sanaz
2 سال قبل

اعییییی جونم🥲🤍

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط sanaz
Nahar
Nahar
2 سال قبل

اوووه پارت اخره؟؟

سایه
2 سال قبل

واییییییییییی ماماننننن🥲

عارف
2 سال قبل

واااایییییییییییییییییییی
عرررررررررررررررر
لنتی خیلی خوب بوووووووووووددددددد

نیلو
نیلو
2 سال قبل

یا ابوالفضل یعنی گلاویژ داره تموم میشه😂😂😭

مانلی
مانلی
2 سال قبل
پاسخ به  نیلو

متاسفانه مثل اینکه😂🥲

غزل
غزل
2 سال قبل

واییییییییییی عالیههههه 😍😍

سکوت
سکوت
2 سال قبل

خیلی جالب و قشنگ بود

سکوت
سکوت
2 سال قبل

وای عالیه
منم بغضم ترکید خانم نویسنده ،میشه عکس عماد رو هم بزاری

mahsa
2 سال قبل
پاسخ به  سکوت

عکس عمادو گلاویژ رو که گزاشته

sanaz
sanaz
2 سال قبل
پاسخ به  mahsa

تو کدوم پارت گذاشته

mahsa
2 سال قبل
پاسخ به  sanaz

تو پارت88

الی
الی
2 سال قبل

وااایییییی خدایا شکرت
واییییی من بجای عماد پرواز میکنم🤩😁🥳🥳🥳🥳🥳

مهی
مهی
2 سال قبل

ویییی بالاخره مال هم شدن🥺💖

پناه
پناه
2 سال قبل

سالها پرسیدم از خود کیستم؟ آتشم؟ شوقم؟ شرارم؟

چیستم؟ دیدمش امروز فهمیدم کنون

او به جز من من به جز او نیستم ♥♥

کاش ادما زود به خودشون بیان قبل از اینکه دیر بشه

حالا خوبه گلاویژ این فرصت رو داشت

حنانه
حنانه
2 سال قبل
پاسخ به  پناه

متن جالبی بود 🧡💛

پناه
پناه
2 سال قبل
پاسخ به  حنانه

مرسی ♥

الی
الی
2 سال قبل
پاسخ به  پناه

به به
واقعا عالی

پناه
پناه
2 سال قبل
پاسخ به  الی

فدات🙏🏻

Nahar
Nahar
2 سال قبل
پاسخ به  پناه

چقدر زیبا 😍 اگه من استعدادتو داشتمم ک هییچ😍

پناه
پناه
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

من خودمم مینوسم اما جای نشر ندادم
ممنون از لطفت🌹

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

دقیق ساعت چند میزاری خودم اولیشم😂

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

این قسمت پارت آخره ؟
رمان با من لج نکن نگذاشتید ؟

پناه
پناه
2 سال قبل
پاسخ به  حدیثه

بعضی از پارت های رمان با من لج نکن قفله وگذر واژه میخواد نویسنده ای کیه؟
از کجا باید این گذر واژه رو پیدا کنیم

الی
الی
2 سال قبل

تورو خدا؟
نعههههههههه
پارت اخر نهههههه😭😭😭😭

mahsa
2 سال قبل

فاطمه جون میشه یه رمان درباره خوناشاما و گرگینه ها بزاری؟

سپیده
سپیده
2 سال قبل

فاطی بجاش یه رمان بزار پر از کراش باشه😂😂💖

نیلو
نیلو
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

منم کراش میخام بزنم فعلا ارسلان تو دامنمه😂

sanaz
sanaz
2 سال قبل

اععع چ زود رمانه تموم شد😂😂😂

Nahar
Nahar
2 سال قبل

خاه😐 مگه عماد۳۴ سالش نیس؟ پس چرا پدرو مادرش زنده هستن؟ اگه زنده هم باشن باید پیرو خرفت میشدن چرا نشدن؟ تازه مادربزرگش هم زندس؟😐 چ بگممم
دقت کردین دیگه کسی نگفت گلاویژ از گل هم پاک‌تره؟ خودشم میگفت ک نگفت؟😶😐

نیلو
نیلو
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

چرا باید بمیرن آی کیو اگه مامانش بیست سالگی زاییده باشه الان پنجاه و خورده سال دازه باید بمیره گواهی سلامت دادگاه رو گفت😂

Zizi
Zizi
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

این که طبیعیه بابای من با ۴۶ سال سن مادربزرگش زندس😐😂

Mobin
Mobin
2 سال قبل
پاسخ به  Zizi

بابای من با ۴۹سال سن چند پقت پیش مادر بزرگش مرد😔

Zizi
Zizi
2 سال قبل
پاسخ به  Mobin

روحشون شاد 🖤

معصومه
معصومه
2 سال قبل

وااااای این پارت خیلی هیجان انگیزه

الی
الی
2 سال قبل
پاسخ به  معصومه

خیییییلی

مهتاب
مهتاب
2 سال قبل

اخیشششششششش
بلاخره هردوشون اعتراف کردن💜💜💜💜💜💜💜💜💜

Maral
Maral
2 سال قبل

هعییی خدا رو شکر دیگه به هم گفتن خیال ما هم راحت شد
البته اگه دوباره محسن نیاد گند نزنه😂🤧

خالی باشه بهتره

هممممم ایشالا دیگه کم کم داریم ب پارت آخر نزدیک می شیم دیگه

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

گلا بالاخره اعتراف کرد هووووو😍😂😂😂😂

دسته‌ها
49
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x