با یادآوری دور بودن مسیرم تا دفتر خدماتی خریدن سیم کارت رو به روز دیگه ای موکول کردم..
بااینکه حقوقمو گرفته بودم و پول داشتم اما زورم اومد پول واسه تاکسی بدم.. قدم زنان به طرف ایستگاه اتوبوس حرکت کردم…

به عماد فکر کردم.. به این همه عذابی به امروز به من داد… به توضیحی که واسه زن نداشتنش به من داد و به کاری که توی آسانسور میخواست بکنه و رسیدن اون مرد….
امروز یه روز سخت و پرحاشیه شد واسم.. کاش میتونستم حدس برنم که چه دروغی ممکنه گفته باشم ویادم نمیاد!!

خداکنه چیزی نگفته باشم و آبروم نرفته باشه!
سوار اتوبوس شدم و روی یکی ازصندلی های خالی نشستم و دوباره تلاش کردم به یادم بیارم تموم حرف هایی که توی این مدت بین ومن وعماد رد وبدل شده اما هرچقدر تلاش میکردم کمتر از دفعه های قبل حرف هام یادم میومد!

بهار بود… جواب دادم؛
_جانم بهار؟
_کجایی تو دختر؟
_کارم طول کشید.. دارم میام خونه..
_من باید برم مزون… میخواستم قبلش ببینمت انگار نمیرسم. شب زودتر میام نخواب تا من بیام باشه؟

_اگه بدونی چقدر خسته ام… حتی ناهارم نخوردم جون ندارم تا دیروقت بیدار بمونم.. توبرو به کارت برس وقت واسه حرف زدن زیاده…
_اوکی بعدا حرف بزنیم… واسه خودت پیتزا سفارش بده بی شام نخوابیا..
_باشه میام یه فکری میکنم.. به من فکرنکن…

_قربونت.. کاری نداری؟
_نه فداتشم.. از همین الان خسته نباشی!
_توهم همینطور خداحافظ!
گوشی رو قطع کردم و گذاشتمش داخل کیفم..
به خیابون پر ترافیک نگاه کردم وتا به خونه رسیدم هزارجور فکر وخیال به سرم زد

حوله ی حمومو دور موهام پچیدم و به حالت هندی روی سرم بستمش..
دلم ضعف میرفت و انگار جون توی بدنم نمونده بود…
واسه خودم نیمرو درست کردم و با ترشی وخیار صفایی به معده ام دادم..
ساعت ده دقیقه به یازده بود و چشم هام داشت گرم خواب میشد تلفن خونه زنگ خورد…

بهار بود.. مثل همیشه عمدا به تلفن خونه زنگ میزنه تا منو بلندم کنه.. زیرلب به مردم آزاریش چندتا فوش دادم و ازجام بلند شدم…
باچشم های بسته تلفنو جواب دادم وگفتم:
_مرض داری مگه؟

_بله؟
باشنیدن صدای مردی که خیلی هم آشنا میزد چشم های بسته ام به شدت گرد شد و خواب از سرم پرید..
ترسیده گوشی رو قطع کردم و اومدم به شماره نگاه کنم که دوباره تلفن زنگ خورد!

شماره هم آشنا بود اما ازاونجایی که من هیچوقت نتونستم شماره ای رو حفظ کنم نتونستم بفهمم کیه..
صدامو صاف کردم و جواب دادم:
_بله..؟
_پشت تلفن هم باید ازدستت حرص بخورم؟
این که عماده… خاک برسرم.. این چرا به خونه زنگ زده؟ اصلا چرا به خونه زنگ زده؟؟؟ شماره رو ازکجا آورده؟

_سلام.. آقای واحدی شما هستید؟ عذرمیخوام اشتباه گرفته بودم.. شرمنده‌!
_باکی؟
گیج پرسیدم:
_بله؟
_با رضا کار فوری داشتم جواب تلفن نداد.. غروب گفت میاد اونجا مجبور شدم به خونه زنگ بزنم…
_اما آقا رضا اینجا نیستن.. قرار نبوده بیان.. چون بهار هم خونه نیست!
_آهان… یه کم مکث کرد و ادامه داد؛
_حتما من اشتباه متوجه شدم! اوکی ببخشید بدموقع مزاحم شماهم شدم!

خوب میدونم این حرفش از روی متلک و حرف های ظهربود…
بخاطر حرف های اون شیر برنج احمق معلوم نیست تاکی باید توضیح بدم که اشتباه متوجه شده.. البته دلیلی واسه توضیح دادن هم نبو‌د!
_نه اصلا.. داشتم میخوابیدم.. چون بهار از این کارها زیاد میکنه که اذیتم کنه شمارو با “بهار” اشتباه گرفتم ببخشید!
عمدا اسم بهار رو باتاکید گفتم که بفهمه متوجه منظورش شدم!
_اوکی.. شب خوش!
_خداحا….
صدای بوق ممتد نشون میداد که این مردک لنگ دراز شعور نداره و قبل از تموم شدن حرفم گوشی رو قطع کرده بود…لب هامو با حرص قنچه کردم و به تلفن دستم نگاه کردم!
کاش اونقدر قدرت داشتم میتونستم زبونشو از جا دربیارم!

خواب ازسرم پریده بود و هرکاری کردم دیگه خوابم نبرد…
این روزها تموم زندگیم شده فکرکردن به عماد…
حتی وقتی خوابم، میاد توی خوابم!!
تا اومدن بهار که ساعت یک ونیم شب بود بیدار موندم…

بهارکه فکرمیکرد خوابم خیلی آروم و محتاط وارد خونه شد..
ازاونجایی که من شعورشو نداشتم تصمیم گرفتم پشت در اتاقم قایم بشم و بترسونمش!

ریز خندیدم و روی پنجه ی پاهام راه رفتم و پشت در قایم شدم ومنتظرشدم بیاد توی اتاق…
دودقیقه بعدصدای قدم هاشو شنیدم..
خودمو آماده کردم و تا وارد اتاق شد پریدم جلوش…

چنان جیغ بلندی کشید که خندیدن رو فراموش کردم و سعی کردم جلوشو بگیرم جیغ نکشه…
_منم منم.. نترس… منممممم!
بادیدنم دستشو روی قلبش گرفت وگفت:
_ای خدا بگم چیکارت بکنه.. ای درد بی درمون بگیری.. ای بمیری من ازدستت راحت شم.. نمیگی قلبم میگیره؟ نمیگی میمیرم؟

بهار فوشم میداد، گاهی هم میون فوش ها کتکم میزد ومن از خنده ریسه میرفتم!
_زهرمار بیشعور.. منو باش مثل مورچه اومدم داخل یه وقت نترسی!

باخنده بغلش کردم و گفتم:
_توعشقمی.. لنگه نداری که نفسی… ببخشی.. منو که میشناسی یه دفعه کرمم میگیره.. ببخشی دیگه!
_برو کنار ببینم.. نمی بخشم‌!
تندتند گونه شو بوس کردم وگفتم:
_ببخشی دیگه بخشییی!

باحرص دستشو روی صورتش کشید وگفت:
_آی بسه.. آب پاشیم کردی.. باشه بخشیدم!
لپشو گاز گرفتم وکه جیغش دوباره درامد..
_ولی حسابی ترسیدیا!!
چپ چپ نگاهم کرد که گفتم:
دوباره خندیدم…

_تومگه خوابت نمیومد؟ واسه چی این موقع شب بیداری؟
_چشمم گرم خواب شده بود که عماد خان زنگ زد، دیگه خوابم پرید!
_به تو زنگ زد؟ چیکارت داشت؟
مشمایی که ازدستش زمین افتاده بود رو برداشتم، داخلشو نگاه کردم وهمزمان گفتم:

_به من زنگ نزد به خونه زد. با رضا کارداشت… وایییی بهار اینا عکس های منه؟؟؟؟؟
_فضول جان هر چیزی دستت بیوفته باید بازکنی نگاهش کنی؟ آره واسه افتتاحیه مزون نارسیسه! عماد شماره خونه منو از کجا آورده بود؟ چرا تو خونه ما دنبال رضا میگشت؟

_وای خدا.. این عکساش کی بوده؟ چه لعبتی ازم ساخته… خدایی من کجا این عکس کجا! دم عکاس خانوم جون درد نکنه! من اینارو بردارم؟
_دو دقیقه بازی گوشی رو بذار کنار جواب منو بده! میگم عماد شماره خونه منو از کجا آورده؟

_چه بدونم خب؟؟؟ رضا داده شاید.. یاشایدم از روی پرونده من برداشته.. رضا قراربوده بیاد اینجا؟؟
_نه!!! امروز باهاش قهربودم اصلا.. خودش گفت رضا گفته میاد اینجا؟

_پس چرا نیومده؟ نکنه اتفاقی واسش افتاده؟
_وا خدانکنه.. خب حتما کارمهمی پیش اومده!
_چشم هامو گرد کردم وگفتم:
_حالت خوبه؟ ساعت ۲نصف شبه ها!
_هنوز دو نشده پاشو گلاویژ استرس گرفتم!

_زشته بهار من زنگ نمیزنم! بذار فردا میرم شرکت خبرمیدم دیگه!
ازجاش بلندشد و رفت توی حال‌…
باتعجب نگاهش میکردم که گوشیشو از جیب مانتوش درآورد و شماره ای رو گرفت!

حرصم گرفت.. بازاین عقب افتاده ها دعواشون شد من شدم تلگراف!!
آروم گفت:
باحرص گوشی رو گرفتم ومیون دندون های کلیدشده گفتم:
_دارم برات!

_الو سلام!
رضا که انگار خواب بود باصدای ۲رگه ای جواب داد:
_سلام.. گلاویژ تویی؟ چرا حرف نمیزنی نگرانم کردی!
_بعله!!!! ببخشید بد موقع مزاحم شدم نمیخواستم بیدارتون کنم!
_نه نه اشکالی نداره… چیزی شده؟ بهار خوبه؟

_نه چیزی نشده.. بهارم خوبه.. شما خوبی؟ چه خبر؟
یه دفعه یادم اومد چی گفتم زدم توی دهنم و با غضب به بهار نگاه کردم…
ای خدا بگم چیکارت کنه بهار الان بگم واسه چی زنگ زدم!

_سلامتی.. مطمئنی چیزی نشده؟
_هان؟ اره بابا.. چی بشه.. راستش بهار نگران شده بود زنگ زدم تا خیالشو راحت کنم!
این دفعه نوبت بهار بود که با خشم نگاهم کنه!
_نگران چی؟
_سرشب اقا عماد به خونه زنگ زدن و سراغ شمارو گرفتن وگفتن جواب تلفن ندادین وقرار بوده بیاید اینجا.. ماهم نگران شدیم!

_عماد زنگ زد؟ اصلا عماد به من زنگ نزده!!!
_واقعا؟؟؟
چشم هامو ریز کردم وموشکافانه پرسیدم؛
_من؟؟ نه!
یه تای ابرومو دادم بالا…

رضا که انگار فهمیده بود گاف داده هول کرده گفت؛
_آهان منظورت امشبه؟ آره به عماد گفته بودم اما خب دیگه با بهار بحثمون شد کنسل شد.. حتما کار واجبی داشته.. خودم بهش زنگ میزنم ممنون نگرانم شدین، الان بهار پیشته؟
بهار اشاره کرد بگو نه‌.‌ اما واسه تلافی کارشم که شده گفتم:
_بله میخوای باهاش صحبت کنی؟
_نه مرسی.. سلام بهش برسون‌!
_چشم حتما. ببخشید بازم بد موقع زنگ زدم!
_خواهش میکنم.. فردا می بینمت.. شب بخیر!
_شب بخیر

پارت عیدی😉

عیدتون پیشاپیش مبارک سال خوبی داشته باشین♥️✨

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۱ / ۵. شمارش آرا ۱

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان التهاب

    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۵ / ۵. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستی pdf از پاییز

    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌» شنیده نمی‌شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی

            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی میشه؟ اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

نویسنده جون میشه به جای ساعت ۱۲ الان پارت بزاری

سولومون
سولومون
2 سال قبل

بازم دستت درد نکنه خیلی ممنون گل من🥰♥️😁

سولومون
سولومون
2 سال قبل

سال نو تون مبارک💚💜🧡

و منی که در انتظار ۴ پارت عیدی بودم🙂🖤🚶‍♀️

Mahi
Mahi
2 سال قبل

مرسی عید شمام مبارک 🤩♥️ ، چی میشه هرروز دوتا پارت بذاری 😂 عالی بود خسته نباشی نویسنده ♥️♥️

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

مرسییییییی💖
عید شما و همه ی دوستان مبارک💛🧡

S
S
2 سال قبل

مرسی بابت پارت جدیدددد
سال خوبی داشته باشی😀❤

مریم
مریم
2 سال قبل

🌹عالییییییی🌹

چرا پارت بیشتری نمیزاری🥺🥺

مریم
مریم
2 سال قبل

🌺رمانت خیلی قشنگه🌹🌹🌹 فقط کاش پارتات بیشتر باشن 🙏🙏🙏🌺

مریم
مریم
2 سال قبل

ممنون♥️
عید شما هم مبارک🌸🌸

دلآرام
دلآرام
2 سال قبل

دستت درد نکنه…

سال نوت هم مبارک، نویسنده ی گل!!!

.
.
2 سال قبل

سال خوبی داشته باشیننن

هانا
هانا
2 سال قبل

وای گلاویژ چیکارکردی🤣
همچنین عیدشماهم مبارک🌹

شیرین
شیرین
2 سال قبل

مرسی از رمان زیباتون
عید شما و همه ی دوستان مبارک🥳🥳🥳❤❤❤

Ana
Ana
2 سال قبل

عالی بود خیلی ممنون

Yasna
Yasna
2 سال قبل

میسییی😘❤

عسل
عسل
2 سال قبل

مرسیی 😍😘
عید همگی مبارک 💙🎊🎊🎊🎉✨🧨🎇

دسته‌ها
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x