رمان گلاویژ پارت 45 - رمان دونی

 

رفتم نشستم توی ماشین و خودمو بی خبراز عالم وآدم کردم و آروم سلام کردم!
_سلام!
_سلام.. هنوز خوب نشدی؟
از صدای تودماغیم کاملا پیدا بود مریضم وسوالش واقعا مسخره بود اما گفتم:
_نه انگار این ویروس قصد نداره از بدن من خارج بشه!
ماشینو حرکت داد و گفت:
_اوهوم! اما فردا دیگه باید سرکار باشی!

_اما من به شما گفتم که تصمیم ندارم برگردم به شرکت؟
نیم نگاهی بهم انداخت و همزمان که دنده رو عوض میکرد گفت:
_نکنه کار جدید پیدا کردی؟
باخون سردی گفتم:
_نه متاسفانه هنوز موفق به پیدا کردن کار نشدم راستش دنبال یه کار پاره وقت میگردم که بتونم به درسم ادامه بدم!

_پاره وقت و حقوق خوب؟
میدونستم داره تیکه مدل و عکاسی رو میندازه و میخواد حرف رو به اونجا بکشونه! منم که از دنیا بی خبر با سادگی گفتم:
_بله! اما هنوز موفق به پیدا کردن این مورد نشدم!
یه دفعه خیلی جدی وبا اخم روبه سمتم کرد و با صدایی که تهش دلخوری موج میزد گفت:
_چرا نگفتی کار جدید پیدا کردی؟

چشم هامو گرد کردم وگفتم:
_من؟ وا!! چه کاری؟ من کار پیدا نکردم!
کنار یه سوپرمارکت زد روی ترمز ومن فکرکردم میخواد پیاده بشه چیزی بخره اما یه کم مکث کرد و کاملا به طرفم برگشت وگفت:

_میخوای بگی مدل چهره نشدی و با مزون شال وروسری هم قرارداد نبستی؟؟

خدایا.. باورم نمیشه! یعنی دوستم داشت؟ آخه مگه میشه دوستم نداشته باشه و حتی یک ساعت هم نتونه تحمل کنه و با این حجم دلخوری بیاد و حرف هایی رو که شنیده رو از خودم بپرسه؟ دیگه هیچ شکی توی دلم نموند! چشم هامو بستم و توی دلم زمزمه کردم:
_ممنونم بهار.. قشنگ ترین کمک زندگیم بود!

چشم های بسته ی من رو به چیز دیگه ای تعبیر کرد وگفت:
_چیه؟ فکرنمیکردی به همین زودی بفهمم نه؟ خب حالا مهم نیست نمیخواد معذب کنی چون در نهایت به من ربطی نداره! فقط خواستم بدونی که از آدم های نمک نشناس خوشم نمیاد ودیگه نمیخوام….

میون حرفش پریدم و باصدای بلند گفتم:
_وقتی چیزی نمیدونی تهمت نزن! ازچیزی که مطمئن نیستی با این قطعیت حرف نزن!

باچشم های گرد شده و صورتی رنگ پریده بهم نگاه میکرد…
کلافه نفس عمیقی کشیدم و با آرامش گفتم:
_قبل از صادر کردن حکم حق دفاع هم بده!!
بااخم های توهم سرشو چندبار به نشونه ی تایید تکون داد وگفت:
_واسه همینم اومدم.. اما فکرنمیکردم دروغگو هم باشی!

_هنوز داری تهمت میزنی ویک طرفه قضاوت میکنی! من راستشو گفتم و هیچ کاری هم هنوز پیدا نکردم و حتی اگه کلفتی خونه هارو بکنم این شغل رو انتخاب نمیکنم چون دلیل خودمو دارم و نمیخوام عکسم جایی پخش بشه!
پوزخندی زد وگفت:
_مطمئنی؟
_بله.. مطمئنم! اون دفعه هم که مدل عکاسی بهارشدم به اجبار بود و مطمئن بودم عکس ها داخل مزون وتوی آلبوم خود شرکت میمونه! انگشت اشاره مو سمتش بلند کردم وبا تاکید ادامه دادم:
_ضمنا.. به یک ریال از حقوقش حتی دست هم نزدم! پس لطفا هیچوقت یک طرفه به قاضی نرو الکی کسی رو محکوم به کاری نکن!

حتی یک صدم درصد هم شک نداشتم که عماد به من علاقه ای پنهان داره و وسعی در کتمان کردن این موضوع داشت و این کارمن رو خیلی سخت میکرد واگه به قول بهار خواستار این عشق بودم همه ی مسئولیت گردن من بود که مجبور به اعترافش کنم!

وقتی دیدم سکوت کرده سرمو چندباری تکون دادم وگفتم:
_من دیگه میرم! وقتتون بخیر!
اومدم پیاده بشم که دستمو گرفت وگفت:
_کجا؟ من هنوز حرفم تموم نشده!
بااخم نگاهی به دستش که دستمو گرفته بود انداختم که ببینم روش کم میشه ولم کنه اما دیدم محکم تر کشیدم وگفت:

_در رو ببند و بشین سرجات!
_میشه دستم رو ول کنید؟
دستمو ول کرد و با اشاره ابرو اشاره کرد که در رو ببندم!
درو بستم وگفتم:
_محاکمه ی دیگه ای هم مونده بگید که منم برم پی کارم!
_کارمهم تری داری؟
ای بابا این چرا اینجوریه؟ الان من باید میگفتم چه کاری دارم؟؟؟؟

نگاهی باحرص بهش انداختم وسکوت کردم!
_اونجوری نگاه نکن چون فکرمیکردم تنها دختری هستی که دروغ نمیگه بهم حق بده ازدستت تاراحت بشم! اما خب.. من همیشه اشتباه میکنم.. همه ی زن ها ازجنس هم هستن! توی چشمام زل زد وبا مکث ادامه داد:
_استثنایی هم وجود نداره!

ازاینکه منو با دوست دختر های بیشعور وکثیف خودش مقایسه کرده بود حرصم گرفت! باحرص گفتم:
_خیلی ببخشید اما چه دلیلی داره من به شما دروغ بگم؟ چرا باید از خصوصی ترین موضوع زندگی من مطلع باشید؟ اصلا کی این حرفو اومده پیش شما زده؟

شما ازکجا فهمیدید که من مدل چهره عکاسی خواهرم شدم! عمدا کلمه ی “خواهر” وعکسای رو با تاکید گفتم که حساب کار دستش بیاد!
باز هم نیشخند تلخ نصیبم شد…
_امشب از خواهرتون ( اونم مثل من کلمه ی خواهر رو با کنایه کش دار گفت) درخواست کنید یه کم از رییس اون مزون واستون بگه! ماشینو حرکت داد و همزمان تک خنده تلخ..

_ فکرکنم یه عروسی افتادیم!
الهی اون رییس مزون دروغین فدای این دلخوریت بشه آخه… خب خاک برسر ماستت کنن جون بکن بگو دوستم داری نمیمیری که!!
خودمو زدم به گیجی و همون کوچه معروف(کوچه علی چپ) و گفتم؛

_متوجه نمیشم! عروسیه چی؟ مزونه چی؟ کدوم مزون؟ من اصلا نمیفهمم!
جلوی خونه نگهداشت وگفت:
_برو گلاویژ! فردا منتظرتم راس ساعت هشت سر کارت باش.. نه دیرتر ونه زودتر!
_وا!!! یه جوری رفتار میکنید انگار من روح هستم! والا بخدا به وجود خودم شک میکنم..

اصلا من دیده میشم؟ فکرنمیکنید من هم حرف زدم؟
_به روبه روش اشاره کرد وگفت:
_بهار داره میاد زودتر پیاده شو نمیخوام بفهمه من اینجا بودم.. حرفی داشتی اس ام اس بده!

اما نه.. نمیخواستم پیاده شم! ازهمین الان باید تلاشمو واسه اعتراف کردنش بکنم! اگه دوستم داره پس بایددد به زبون بیاره!
_یعنی چی الان؟ من نفهمیدم اصلا چی شد! پس این همه راهو واسه چی اومده بودین؟

_داره نزدیک میشه نمیخوام منو اینجا ببینه! پیاده شو بعدا حرف میزنیم!
_پیاده نمیشم! باید بدونم این حرف ها از کجا در اومده و چرا….
میون حرفم پرید وگفت:
_این سوال هارو پشت تلفن هم میشه پرسید!
_دقیقا حرف منم همینه! اون سوال هارو پشت تلفن هم میشد بپرسید اما تا اینجا اومدین!

باسرعت دنده عقب گرفت و پیچید توی دو تاکوچه بالاتر وگفت:
_عمدا این کارهارو میکنی که آبروی منو جلوی بهار ببری آره؟
_ای بابا بهار چیکار به اومدن شما داره؟ خب ببینه میگم راجع به کار حرف زدیم!
_چون من دارم از پیش بهار خانومتون میام!
بازهم کوچه ی معروف و گرد کردن ساختگی چشمام!
_چی؟
_فکر کنم جواب همه ی سوال هاتو داده باشم!
_این یعنی برم وازبهار بپرسم درسته؟
_اومدن من رو ازش فاکتور بگیر!
_پس بگم ازکجا فهمیدم؟

_نمیدونم شما زن ها خوب بلدین دروغ سرهم کنین خودت یه کاریش بکن!
_همه زن هارو با اطرافیان خودتون مقایسه نکنید جناب واحدی!
_مقایسه نمیکنم فقط روز به روز پازل هامو کنار هم میچینم چیزی جز کلمه ی دروغ دستگیرم نمیشه!

_اوکی من یه دروغگوی به تمام معنام! ازماشین پیاده شدم و بدون خداحافظی در رو محکم به هم کوبیدم وباقدم های بلند به طرف خونه رفتم!

کلافه چنگی به موهام زدم وگفتم:
_وای بهار بخدا فهمیدم توروجون عزیزت تموم کن این موضوع رو! ازوقتی اومدی تا الان فقط حرف های تکراری شنیدم! بسه خواهرمن بسه!!

درحالی که به خیارشورش گاز میزد لب برچیدوگفت:
_زهرمار! منو باش دارم چند ساعته خودمو میکشم تا عین چیزایی که دیدم وشنیدم رو تعریف کرده باشم! لیاقت نداری!

_اخه قربون اون شکل زشتت بشم خب یه بارم بگی کافیه نیازی نیست چندصدبار توضیح بدی!
_فردا پامیشی میری شرکت ها! باید عکس العمل هارو بعداز این ببینیم!
_نیازی به دیدن عکس العمل نیست.. امروز فهمیدم اونم به من علاقه داره اما از گفتنش واهمه داره!

_عزیزم اینو که منم میدونستم اما توخنگ متوجه نبودی! از این به بعد به حرف آوردن آقا عماد وظیفه ی توئه!
_اون عمادی که من دیدم بجز متلک انداختن و نیش زدن دهن بازنمیکنه ونخواهد کرد!!

_فکراونجاشم کردم…
_بازچه نقشه ای توسرته؟ بخدا بهار این دفعه میاد وانگ هزرگی بهم می چسبونه ولش کن خودش بالاخره یابه حرف میاد یانمیاد دیگه!!
به بشقاب غذام اشاره کرد وگفت:
_شامتو بخور یخ زد! فعلا کاری نمیکنم ببینم بخاری ازتو بلد میشه یانه!

_واگه نشد؟؟
ازجاش بلند شد و رفت از داخل یخچال بطری آب رو برداشت وهمزمان گفت:
_خودم دست به کار میشم!
داشتم چپ چپ نگاهش میکردم که صدای زنگ گوشیم بلندشد!

به شماره نگاه کردم و بادیدن شماره عماد چشم هام کرد و با همون دهن پر گفتم:
_عماد داره زنگ میزنه!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه

  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آیدا و مرد مغرور

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
19 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
♡♡
♡♡
2 سال قبل

فاطمه میدونستی خیلیییییی خوب میتونی آدما رو ضجر (نمیدونم درسته یا نه😂😂)
بدی

تورور جون من زود پارت بعدی رو بزاررررر🥲

میگم سوسک بیاد بخورتت🪳🐥

شیرین
شیرین
2 سال قبل

رمانش فوق‌العاده است. من عاشق شخصیت گلاویژ شدم. اگر پسر بودم حتما از گلاویژ خاستگاری میکردم.
نمیدونم آخر این رمان چی میشه اما امیدوارم که عماد و گلاویژ به هم برسند.
و اینکه توروخدا روزی دو پارت بزار.
آخه گناه داریم ما. مارو میزاری توی خماری بعد باید منتظر باشیم که پارت جدید بیاد.
ولی بازم همین هم خوبه.
دوست دارم❤❤

Ana
Ana
2 سال قبل

نه بابا عماد مال منهههه

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل
پاسخ به  Ana

🤣🤣🤣🤣🤣

سولومون
سولومون
2 سال قبل
پاسخ به  Ana

اول من گفتم خانم…😐😐🔪🔪

لمیا
لمیا
2 سال قبل
پاسخ به  Ana

وا؟😶

زن عماد(سولومون)
زن عماد(سولومون)
2 سال قبل

افگار نمیخونم
ولی حواساتون جمع کنین ک عماد کراش خدمه 😼💜🌱
اسمم با دقت بخونین

#دختر_تخیلات

:)
:)
2 سال قبل

فاطمه جون خیلی دست و دلبازیااااا
اخه عماد و همینجوری که نمیدن برهههه😂😂😂

سولومون
سولومون
2 سال قبل

خیطططط

Ana
Ana
2 سال قبل

فاطمه جان فقط یه پارت دیگه

N
N
2 سال قبل

میشه لطف کنید بگید از کجا کاملشوخریداری کنیم

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

🙂😂

دسته‌ها
19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x