بهار که داشت آب رو با بطری سر میکشید باشنیدن این حرفم آب پریدتوی گلوش و به سرفه افتاد… میون سرفه بریده بریده گفت؛
_خب جواب بده اون وا مونده رو قطع کرررد!
آب دهنمو باصدا قورت دادم و اومدم جواب بدم که قطع شد!
_وا.. اینکه قطع شد!
بهار عصبی یه دونه پس گردنی بهم زد وگفت:
_وقتی مثل بزغاله زل میزنی به گوشی معلومه که قطع میشه!
بدو گلاویژ خودت بهش زنگ بزن!
_آی سرم!! خب کاری داشته باشه زنگ میزنه دیگه! من زنگ نمیزنم!
_اتفاقا زنگ میزنی خوبشم زنگ میزنی و اگه ازت درباره خواستگاری پرسید میگی همه چی رو بهار بهم گفته و خودتو بی تفاوت نشون بده که انگار چیزعادی بوده!
_بهارجان حواست هست این مقابل من کی قرار داره؟؟؟
اصلا عمادو میشناسی که واسه خودت نظر بیخود میدی؟ میدونی چقدر زبونش نیش داره؟
_آخی بمیرم برات نکه توهم اصلا از این نیش ها خوشت نمیاد!! یه دفعه چنگالشو برداشت و نزدیک چشمم کرد وبا حرص بیشتری گفت:
_تا این چنگالو نکردم تو اون چشمای وزغیت اون شماره ی بی صاحب شده رو بگیر واینقدرم منو دق نده!!!
_ای خدا چه گیری افتادما! بابا من دارم میگم…..
حرفم تموم نشده بود که دوباره صدای گوشیم بلند شد و با حالتی گریان به شماره نگاه کردم وگفتم:
_بفرما بازم زنگ زد!
نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم!
_الو سلام!
_انگار بدموقع مزاحم شدم!
خب ازاونجایی که به جواب سلام ندادن هاش عادت کرده بودم بیخیال گرفتن جواب سلامم شدم وگفتم:
_ن…نه اصلا.. گوشی توی اتاق بود تا اومدم جواب بدم قطع شد!
_جواب سوال هاتو گرفتی؟
-بله.. البته اونقدراهم چیز جدیدی نبود چون واسه هردختری ممکنه خواستگار بیاد!
یه دفعه تلخ شد وبا بدخلقی گفت:
_مگه من از خواستگاری شما پرسیدم؟ منظورمن پیشنهاد کاری و کار توی اون مزون بود.. فکرکنم بازهم باعث شدم پیش خودتون فکرهای اشتباه کنید!
ازاونجایی که همون اول بهار گوشی رو روی آیفون گذاشته بود دیگه نیازی نبود توضیحی بدم فقط با حرص و دلخوری نگاهش کردم!
بهار با ایما، اشاره ولب زدن گفت:
_مثل سگ داره دروغ میگه من اصلا اسمی از کار نیاوردم خودت که صداهارو می شنیدی!
البته حق با بهاربود و هرچقدر به حرف های ظهر فکرمیکردم یادم نیومد حرفی از کار زده باشه!
عمادم که دید ساکت شدم گفت:
_انگار جدی جدی بدموقع زنگ زدم!
عصبی صدامو بالا بردم وگفتم:
_بله آقای واحدی بد موقع زنگ زدید و امیدوارم دیگه باعث نشید که توی ذهنم فکروخیال اشتباه بکنم و الکی الکی قلبمو به دردنیارید! شب خوش.
گوشی روقطع کردم و دست هامو چند بارمحکم کوبوندم رومیز و با حرص گفتم:
_این حرف های معمولیشم منو تامرز جنون دیوونه میکنه انتظار داری از زیر زبونش جملات عاشقانه بیرون بکشم؟
_گلا به جون خودت من اسمی از کار نبردم گوشی هم که همش وصل بود وخودت همه ی مکالمه هارو گوش دادی!
_میدونم.. بیخیالش مهم نیست! این پسره روانیه معلوم نیست دختره چطوری زده نابودش کرده که حتی نمیتونه ثبات اخلاقی داشته باشه!
بهار شونه ام رو با آرامش ماساژ داد وبالحنی آروم گفت:
_توهم اعصاب نداریا… آروم باش بابا.. توکه میدونستی پیشنهاد کاری درکار نبود پس چرا اینقدر زود عصبی شدی؟ خب با اون حجم از آرامش و بیخیالی جواب بنده خدارو دادی که خواستگار داری، میخوای حرص نخوره و لجش درنیاد؟
_همین اذیتم میکنه که اومدم لجشو دربیارم یه کاری کرد دیونه بشم!
_نمیشه گلاویژ! اگه میخوای موفق باشی، نه فقط دربرابر عماد، توی هر زمینه ای رمز موفقیت کنترل کردن و حفظ آرامشه! اولش داشتی خوب پیش میرفتی اما انگار عمادخان توی این مدت رگ خوابتو پیدا کرده و میتونه از توکسری از ثانیه بهمت بریزه!
_فقط میخوام یه باردیگه زنگ بزنه ببین چطوری میشورم و آبکشش میکنم!
_شامتو بخور بعد شام حرف میزنیم!
_اشتهام کورشد حرفی هم نمونده من کلاپشیمون شدم!
_غلط کردی! این همه زحمت رو بایه تماس مسخره تموم کنی که نمیشه! فردا روز بهتری برای تو میشه.. حالا ببین کی گفتم!!
اومدم جوابشو بدم که اسمس عماد روی صفحه موبایلم اومد و متاسفانه از نگاه بهار هم دور نموند!
_نمیخواستم ناراحتت کنم!
بهار_بفرما.. دیدی میگم این خل وچل عاشقه؟؟ فقط داره ازعشق فرار میکنه!
_همه اینارو از این ی جمله فهمیدی؟
_نه! من خیلی وقته فهمیدم چون رضا یه چیزی حدس بزنه محاله ممکنه درست درنیاد.. نمیخوای جوابشو بدی؟
_رضا بهت گفته عماد منو میخواد؟
_مستقیم به تو اشاره نکرد اما گفت حدس میزنم عماد دلشو باخته و من هم تا این حرفو شنیدم یاد تو افتادم! جوابشو بده گناه داره!
_بهارجان پیامی که فرستاده جواب نداره میشه اینقدر گیر ندی؟
_خب پس قول بده فردا میری شرکت!
نگاهی به پیامش انداختم وسرمو به نشونه ی باشه تکون دادم!
صبح زودترازهمیشه ازخواب بیدارشدم و دوش گرفتم.. موهامو اتو کشیدم ولخت تراز همیشه کردمشون.. آرایش خوشگلی هم کردم و همون لباس های بهار رو انتخاب کردم چون واقعا خوشگل بودن و منم که عشق این جنگولک بازی ها……
چون شالش بنفش بود رژ لب جیغ بنفش انتخاب کردم.. رژلب بنفش به کمترین کسانی اومده که توی زندگیم دیدم وخوشبختانه یکی از اونا خود مبارکم تشریف دارم!
_همه چی روبه راهه؟
این صدای بهار بود که ازدیشب مغز من بیچاره رو نابود کرده بود واسه امروز!
آب دماغمو بالا کشیدم وگفتم:
_همه چی خوبه الا این آب ریزش بینی لعنتی که نمیدونم چی از جون دماغم میخواد!
_ داروهاتو گذاشتم توی کیفت حتما سروقت بخورکه خوب بشی! می بینم که از لباس های من خوشت اومده!
لبخند دندون نمایی بهش زدم وگفتم:
_منو توکه نداریم عشقم فقط چرا اینقدر لاغرشدی شلوار کمرمو داره جر میده اینقدر تنگه!
_من لاغرنشدم تو داری خرس میشی بعدشم ببخشی دیگه یادم نبود لباس هاتو سایز خودم نخرم!
_ببین اومدی ونساختی ها! دفعه آخرت باشه پاچه شلوارم تا این حد کوتاه میکنی حکم شلوارک داره واسم!
خندید وگفت:
_نه که تو خوشت نمیاد؟!! قسم میخورم همون پاچه کوتاهش کک انداخته تو تنبونت!
زبونمو براش درآوردم وچشمک زدم!
_قبول نیست تقلب کردی، تو دیگه زیادی منو میشناسی!
اومدم برم سمت در و نیم بوت های سفید خودمو بپوشم که بهار گفت:
_حداقل کتونی های ست خودشو بپوش پاچه شلوار رو زیر پوتین مخفی نکن خراب میشه مدلش!
باحسرت نگاهی به کتونی های آدیداس خوشگلش انداختم و گفتم:
_دلم میخوهد اما باورکن راه نداره دیروز دنیارو شبیه یه نقطه میدیدم و عرصه زندگی بهم تنگ شده بود از بس این کفش ها بهم تنگ بودن!
حالا کفش های خودمم سفیده به کیفشم میاد دیگه!
_بیا میگم خرس شدی قبول نمیکنی چون اون کفش ها شماره اش سی وهشته و یک سایزم از سایز خودم بزرگتره بعدشم یه کم توی پا بشه آزاد میشه همونو بپوش وبرو!
میدونستم اگه مخالفت کنم باید تا لنگ ظهر همینجا بمونم و بحث کنم پس بدون حرف کفش هارو پوشیدم و رفتم…
بماند تموم راه رو بخاطر تنگی کفش ها لنگان لنگان رفتم…
طبق معمول ساعت ۸ونیم رسیدم به شرکت!!
یعنی اگه پنج صبحم بیداربشم محاله ممکنه سرساعت به محل کارم برسم وهمشم تقصیر این کفش ها بود اونقدر مورچه ای راه رفتم!
توی آسانسور توی آینه به خودم نگاه کردم وخودمو جدی و اخمو نشون دادم!
_جدی باش گلاویژ امروز روز توئه!
درآسانسور باز شد و باهمون ابهت ساختگی رفتم بیرون!
بادیدن عماد پشت میزم که داشت با تلفن حرف میزد یه لحظه یاد حسادت هاش افتادم دلم ضعف رفت..
حواسش به من نبود وداشت خیلی رسمی حرف میزد..
پلیور سفید جذب پوشیده بود وبازوهای ورزشیش حسابی خودنمایی میکردن..
موهاشم که مثل همیشه به طرف بالا سشوار کشیده بود وبو عطرشم تموم فضا رو پرکرده بود!
لامصب جذاب.. خودمونیم عاشق چه خر خوش تیپی شدما!
دستمو روی میز گذاشتم که سرشو بلند کرد ونگاهم کرد..
بادیدنم یه لحظه تعجب کرد اما فورا اخم هاش توهم کشیده شد!
با لبخونی سلام کردم که با فردی که پشت خط بود خداحافظی کرد وروبه من گفت؛
_علیک سلام! شغل جدیدمو تبریک نمیگی؟
خندیدم وگفتم:
_مسیرم دوره و باورکنید دیگه زودتر ازاین بیام هوا تاریکه میدزدن منو!
نگاهی به تیپم انداخت وگفت:
_منم بودم همین کارو میکردم.. چند روز دیگه هم بجای شلوار شلوارک بپوش و مد جدید بیار تو مملکت!
لبخند شیطونی زدم وگفتم؛
_دزدیدن من به چه درد شما میخوره؟ فکرای اشتباه میادتوسرما!
هم تیکه انداختم هم بهش فهموندم که راجع بهش فکر میکنم!
نگاهی عاقل اندرسفیهانه بهم انداخت و گفت:
_نیومده شیطونی نکن بچه
سرمو تکون دادم که شالم از سرم افتاد و موهامم چون باز گذاشته بودم کامل نمایان شد و همزمان رضا اومد و نفهمیدم چی شد که تا اومدم شالمو بپوشم دست عماد قبل از من اومد شالمو تندی سرم کرد واین حرکتش باعث شد قلبم ریتم تند بگیره و ضعف کنم واسه غیرت زیر پوستیش!
رضا هم بادیدن این صحنه لبخندی زد وگفت:
_سلام سلام.. صبح بخیر.. راحت باشین غریبه نیستیم!
عماد کلافه نگاهی به رضا انداخت وگفت:
_چرت وپرت نگو وبعدم بدون نگاه کردن به من..به طرف اتاقش رفت!
به رضا سلام کردم وآروم گفتم:
_الان غیرتی شد یعنی؟
چشمکی زد وگفت:
_بعله واین یعنی درآینده باید جلو شوهرخواهرتم حجاب بگیری!
باخجالت خندیدم و سرمو پایین انداختم!
_صبحونه خوردی؟ من دیر بیدارشدم اگه نخوردی صبحونه گرفتم باهم بخوریم!
_من خوردم شما بخورید نوش جان!
_باید حرف بزنیم! کارهاتو بکن بیا تو اتاقم یه کم درد ودل کنیم!
_چیزی شده؟
_نه به عنوان یه بردار یا بزرگتر وظیفه دارم یه چیزایی روبهت بگم!
_اوکی! من قهوه درست کنم نگاهی به دفترم بندازم، میام!
چشماشو به نشونه ی رضایت بست ورفت توی اتاقش!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
فاطمه جاااااااان
میشه امروز دوتا پارت بذاری فقط امروز بعلاوه دوشنبه سوریا🥺🥺🥺🥴🥴
ناموسا زیاد بزار
تا گرم میشیم واسه خوندن زرتـ تموم!
ولی خدایی عمادم کراشه ها
آقا ی نسبتم برا ما بذارین دیگ
…درسته شوهر دارم نمیشه زن و کراش عماد باشم… ماشالا خاهر و مادرم ک پیدا کرد… 😂
منم میشم برگ چغندر عماد
😂😂😂
تو باش زن محسن اونم خوبه بنده خدا🤣🤣🤣
عع ندیدم گفتی متاهلی
خب باش خواهرش حالا اگه دوتا خواهر داشته باشه چشه
خواهر عماد۲😂😂
دستت درد نکنه… شوهر دو تا دوتا، اونم محسن؟😂 دستت درد نکنه یدونه از عمادا داریم ک فقط غیرتی بشه بسه مونه…
😂😂
واااای دوتا خواااهر
خدا ب دادت برسه سلومون جان چ میکشی از دستشونااا البته من خودمم مادرشماااا ولی خب دیگه ..
راستی ، کسی نمیخواد پدرش باشه ؟؟
هعی🥲💔🙂🔪
واااا
فک و فامیل عماد اینجان؟؟؟ 😂
اره عزیزمممم😂😂😂
این همه منتظر بودم همش همین خب یه ذره بیش تر بزارید خواهش می کنم
من تا فردا دق میکنم
ایش از گلاویژ بدم اومد…👿👿🔥
حیف عماد نیس با این باشعععععع😨💣
🙃خوب بید
خر خوشتیپ😂
من واقعا کف کردم
داخل رمانا همیشه دختر نقش اصلی هرجااایی که میره همش ی پسر خوشگل و خوشتیپ پولدار هست که خیلی باشعور و جنتلمنه ولی منو خواهرم هرجااایی ک میریم باهم (چ بازار چه پارک چ جاهای دیگه) ی مشت مردتیکه های پَلَشت ریختن😐😒😒ایشششششش
🤣🤣🤣
خدایی این چ شانسیه ک ما داریم ؟😐 تف ب این زندگی
اخه خدایا ، ما ک نمیخوایم بخوریمشون
فقط میخوایم ی ذره ببینیم حال کنیم همین به مولااااااا
بله دقیقا
واییی من عاشق عمادم خدایی چی میشه یه پارت دیگه بزاری مارو دق مرگ نکنی
😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
🤣 زن عماد 😐
عع شما خواهر عمادی ؟ منم مادرشم 🤣🤣🤣🤣
چطوریـخواهرشوهر🙂🫂😐
یا خدا
هیسسسس زن عماد شاکی شد🤣
هم مادر شوهرمو شناختم هم خواهر شوهر😐🌱💜
کی گفته زنشی
الان ط جدیی😐😑
نه خوب منم میخوام زنش شم میشه کنار بیای😂❤
😂
حالا کاش عماد واقعا وجود میداشت😑😑
راس میگیااا
سولومون جان حواست به رفتارات باشه وگرنه پسر نازنینمو بهت نمیدماااااا😂😂😂
باشه مادر جون😁😁💜💜💜