رمان گلاویژ پارت 53 - رمان دونی

 

به جرات میتونم بگم حتی توی رویاهامم که پربود از عماد، تصور نمیکردم، یه روزی برسه که اون مرد مغرور بداخلاقی که ازم متنفر بود کنار گوشم از واقعی شدن رویاهام بگه…
زبونم بند اومده بود و حتی نمیتونستم لب هامو تکون بدم..
یه کم خودمو عقب کشیدم تا بتونم توی چشم هاش نگاه کنم..

خدایا.. چقدر این چشم هارو نافذ وقشنگ خلق کردی..
آب دهنمو با صدایی که به گوش عماد رسید قورت دادم..
لبخندی زد و گفت:
_اونوقت میگم بچه ای، کولی بازی درمیاری وبهت برمیخوره!
_من..خب ..من

انگشتشو به نشونه ی سکوت روی لبم گذاشت و آروم گفت؛
_هیس…! فقط بگو.. اگه واقعا برای معرفی به خانواده ام آورده باشمت چی؟
بازم مثل بز زل زدم تو چشمش..!

خب من الان باید چی بهش بگم؟؟
میترسم چیزی بگم دوباره دستم بندازه و با غرور وپوزخند بگه بازم که فکرهای اشتباه کردی!
اونوقت خودکشی من واجب نمیشد؟؟

وقتی دید دارم باگیجی فقط نگاهش میکنم گفت:
_زبونتو موش خورده؟
_چ.. چی.. بای.. باید بگم؟
_همونی که انتظار دارم بشنوم..!
_چه انتظاری داری؟
به گوشش اشاره کرد و گفت:
_اینجا.. بدون هیچ حرفی بله رو بدی!

با لکنت گفتم؛
_تو.. یعنی شما.. یعنی.. الان..
دستمو به موهام کشیدم و کلافه گفتم؛
_الان غش میکنم میوفتم رو دستت!
یه تای ابروشو بالا انداخت وبا تک خنده ای گفت؛
_اینم میخوای بگی بار اولته؟

باحرص نگاهش کردم که خنده اش اوج گرفت وگفت:
_الان جواب من چی شد؟ نترس اگه غش کردی خودم با روش خودم به هوشت میارم..
هنگامی که حرف میزد به لب هام نگاه میکرد و زبون منه بدبخت هم هرثانیه بیشتر بند میومد..

_چ.. چرا اونجوری نگاه میکنی.. خب من هول میشم..
نیم نگاهی به چشمم انداخت و دوباره به لبم خیره شد وخیلی آروم گفت؛
_میخوام بعد جواب شکارشون کنم!
آخ خدایا.. دلم یه جوری ریخت که تموم بدنم ضعف رفت…

لبخندی زدم و گفتم؛
_ازکجا میدونی که جواب من مثبته؟
همونطوری توی همون حالت گفت؛
_جراتشم نداری نه بگی…
اومد نزدیک و فاصله هارو پر کرد..
من بخاطر گذشته ام اولین دختری بودم که بوسیدن برام کابوس بود اما…

بوسه ی عماد فرق داشت.. اونقدر فرق داشت که نه تنها عقب نکشیدم و نترسیدم بلکه دوست داشتم ادامه پیداکنه…
به سختی ازم جدا شد وباصدایی شبیه پچ پچ گفت:
_جواب…..
_مثبت.. بدجوری هم مثبت!

توی اون فاصله خیلی کم نگاهشو به چشمم دوخت وگفت:
_چندتا دوستم داری؟
_دوتا بیشتر تو!
چشم هاشو بست و موهامو بوکشید..

صدای مامانش باعث شد از هپروت دربیام اما اعماد حتی تکونم نخورد..
_وای.. الان میاد..
ازم فاصله گرفت وبالبخند گفت:
_خلاف نکردم که.. داشتم از عروس خانوم بله رو میگرفتم..

باخجالت سرمو پایین انداختم و گفتم:
_میشه بریم بیرون.. من خجالت میکشم ازشون..
_اوهوم.. بریم..
اومد در رو باز کنه که مانعش شدم..

_رژم پاک شده؟ اومدنی رژ داشتم میترسم آبروم بره..
انگشتشو گوشه لبم کشید و با لبخند گفت:
_ فقط یه کوچولوش دور لبت پخش شده.. لازم نیست معذب باشی..

این چیزا واسه خانواده ی من بی آبرویی نیست اونا سالهاست که خارج از ایران زندگی میکنن و بافرهنگ اون ها سازگارشدن!
بی توجه به حرفش دستمو دور لبم کشیدم وگفتم؛
_حالا چی؟ پاک شد؟ تمیزشد؟
شیطون شد وبا شیطونی گفت؛
_نه اونجوری پاک نمیشه میخوای من پاکش کنم؟
باچشم های گرد شده گفتم:
_وا…
خندید و گفت:
_چشماتو اونطوری نکن بچه.. بیابریم بیرون تا دوباره صدامون نزدن!
باهمون لپ های گل انداخته لبخندی زدم وگفتم:
_چشم پدربزرگ…
نگاهی اخمو بهم انداخت و دستمو گرفت و باهم رفتیم بیرون..
مائده_ دو دقیقه اومدیم پیش هم باشیما…

_ببخشید عشق من.. میخواستم یه تصمیمی بگیرم به کمکش احتیاج داشتم!
عزیز بادیدن گونه های سرخ من خندید وگفت:
_دخترم لبو شده از بس خجالت کشیده بیخیال سوال وجواب شین بیاین بشینین میوه بخورین!

باخودم آرزو کردم ای کاش یه چیزی اختراع شده بود که باهاش میتونستم زمان رو متوقف کنم.. یا ازهمون کلمه ی معروف همیشگیم استفاده میکردم بهش اسپری (تافت) میزدم وهمونطوری نگهش میداشتم تا قشنگیشو اون لحظه هارو برای همیشه حفظ کنم..

بابای عماد داشت واسم از بچگی های عماد و شیطنت هاش میگفت و من توی سکوت به حرف هاش توجه میکردم که عماد کنار گوشم زمزمه کرد:
_خوشبحالش..
باگیجی نگاهش کردم که همونطوری آروم گفت؛

_بابامو میگم..
_چطور؟
_نیم ساعته داری نگاهش میکنی نمیگی من حسودیم میشه؟
_تو باخودت اسپری تافت آوردی؟
این دفعه نوبت عماد بود که گیج نگاهم کنه…
_واسه چی میخوای؟
_میخوام همه چی رو همینطوری نگهش دارم..

دستشو دور گردنم انداخت و گفت:
_خوب واسه خودت دلبری میکنی!
بی توجه به حضور باباش اخم کردم و دستشو از دور گردنم جدا کردم و گفتم،
_قرار نشد هردفعه فرت وفرت بغل و ماچ وبوسه داشته باشیما!

_عع؟ تاجایی که یادم میاد هیچ قرار وشرط و شروطی هم نبوده و همین چند دقیقه پیش بله رو دادی!
_محرم و نامحرمم که دیگه هیچی؟
_اهان.. ای آتیش پاره.. خب ازاول بگو منظورت اینه بگیرمت و ازدواج کنیم..

به سرعت نور چشم هام گرد شد.. من کی این حرفو زدم؟؟؟ عجب آدمیه ها!
بادیدن قیافه ام خندید و ادامه داد؛
_خیلی خب چشماتو گردنکن یکی رو میگیم بیاد صیغه محرمیت بخونه.. اما گفته باشما.. من اهل ازدواج و اینجور چیزا نیستم فقط درهمین حد محرمیت میتونم بهت کمک کنم!

یه دفعه اخم هام توی هم کشیده شد و اومدم چیزی بگم که صدای قهقهه اش بالا گرفت و توی همون حالت بریده بریده گفت؛
_شوخی کردم

موقع خداحافظی مائده بغلم کرد و آروم کنار گوشم گفت:
_ممنونم که پسرم رو از بزرگ ترین بحران زندگیش نجات دادی و باعشق واقعی آشناش کردی..
خیلی دلم میخواست از گذشته ی عماد بدونم و باخودم گفتم تو اولین فرصت ازش میخوام که همه چی رو واسم تعریف کنه!
بعداز خداحافظی باعماد به طرف ماشینش رفتیم که عماد دزدگیر ماشین رو زد وگفت:
_برو سوار شو یک دقیقه دیگه من هم میام ..
باگیجی نگاهش کردم ووقتی دیدم قصد توضیح نداره سری تکون دادم و رفتم سوار ماشین شدم…
ساعت نزدیک یک شب بود و کوچه خلوت بود منم که قربونش برم ترسووو!
فورا درهارو قفل کردم و گوشیمو دستم گرفتم تا عماد برگرده..
پنج دقیقه بعد عماد برگشت و منم قفل رو باز کردم و سوارشد..

_چرا دررو قفل کردی؟ ترسیدی؟
بدون تعارف گفتم:
_من ازتنهایی و تاریکی میترسم!
_آخ ببخشید، نمیدونستم!
لبخند مهربونی بهش زدم و دیگه چیزی نگفتم…
ماشین رو روشن کرد و به طرف هتل حرکت کرد…
_به بهار زنگ بزن وبگو که داریم میایم!
_خب داریم میریم دیگه.. چه کاریه؟!
باشیطنت گفت:
_اون رضایی که من میشناسم محاله بیکار نشسته باشه.. یه وقت بدموقع نریم سروقتشون!
باحرف عماد من بجای بهار نزدیک بود ازخجالت ذوب بشم.. چقدرم عماد بی پروابود…
انگار متوجه خجالتم شد..
پشت دستشو روی گونه ام کشید وگفت:
_توچرا خجالت میکشی؟
بدون اینکه نگاهش کنم سرموپایین انداختم وگفتم؛
_چی بگم خب.. خیلی واضح توضیح دادی!
خندید و گفت:
_والا سربسته تر ازاین بلدنبودم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی

  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر میرسه، ذهنم مملو از دونه های بالتکلیفی، انتخاب های انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در جگر خاریست pdf از نسیم شبانگاه

  خلاصه رمان :           قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو

    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در نگاه پریا و سرور یه فرد خیلی سطح پایین جلوه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
38 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahi
Mahi
2 سال قبل

فاطمه خانم ميشه بجای اینکه اسم مادر شوهر گلاویژ مائده باشه ، اسم خودشو مائده بذاری؟ لااقل یکم حس کنم کراشم داره ب من میگه 😂😂 من سکته قلبی میکنم خب ، چرا عماد انقد قشنگ ابراز علاقه میکنه 🙂😂

سولومون
سولومون
2 سال قبل

فردا عروسیمه….
گفتم بدونید…🙂

سولومون
سولومون
2 سال قبل

الان کامل خوندم

R
R
2 سال قبل
پاسخ به  سولومون

اعصابت بد جوری خرابع… میدونم عزیزم آروم باش خونسردی تو حفظ کن….
ب این فک کن محسن میاد
زهرمار شون میشع دلت آروم شع…. ریلکس ریلکس ریکلستر سولومون….
😂

سولومون
سولومون
2 سال قبل
پاسخ به  R

من ریلکسم خیلیم ریلکس فقط اهل چرت و پرت نیستم..😏

:)
:)
2 سال قبل

بابا خدایی آخرشم پایان خوش باشه
نیایم ببینیم یهو محسن اومده همه چیو ریخته ب هم ناموصن اونوخ واقعا مزخرف میشع😐🥺🤣

Ana
Ana
2 سال قبل

وایی قلبم این پارت خیلی خوب بود

Miti
Miti
2 سال قبل
پاسخ به  Ana

ووووااای قلبش 😨😂

خواننده رمان
خواننده رمان
2 سال قبل

۵۰ پارت اعتراف نکرد حالا هم که اعتراف کرد چه یه هویی وبی مزه.
چی شد که یه دفعه اعتراف کرد؟!

.
.
2 سال قبل

هیث یه پارت دیگه بذار 🥺😂

.
.
2 سال قبل
پاسخ به  .

*هیق

سولومون
سولومون
2 سال قبل

حال بهم زنا
گلاویژ بی حیا چ جورین میگ مثبت بدجوری هم مثبت

♡♡
♡♡
2 سال قبل
پاسخ به  سولومون

حسودی میکنیا🤣🤣

هانا
هانا
2 سال قبل
پاسخ به  سولومون

بمیرم برا زن عماد😂🤣

ز-م
ز-م
2 سال قبل

خب خدارو شکر این دوتا بهم رسیدن، منکه به عشقم نرسیدم😔😔😔😭😭😭

سولومون
سولومون
2 سال قبل
پاسخ به  ز-م

بابا اینا همش الکیه
حتی به واقعیت هم عماد و گلاویژ وجود ندارن..

Hamta
Hamta
2 سال قبل

چ رمانتیک 😍🥲
بعد ایننننن همه وقت بلخره اعتراف کرد
میتونیم یه نفس راحت از دستشون بکشیم🤤
اصن سجده شکر لازمه😂😶

R
R
2 سال قبل

عجب پارتی شد این….
حالا اینو بگو
عماد ک اعتراف کرد سروکله محسن پیدا میشع
همه چی قاطی پاتی میشع….

R
R
2 سال قبل

وای 😂

R
R
2 سال قبل
پاسخ به  R

موافقم باهات فاطمه…
میاد جنجال ب پا میکنه 😂

sareh
sareh
2 سال قبل
پاسخ به  R

خوشگلارمان گلاویژ چندتاپارت داره؟

سولومون
سولومون
2 سال قبل

الان میخواستم اعلان قهرم باهات نشر کنم..!
کامل نخوندم اولا بودم چشمم به قسمت بوسه ی عماد افتاد از سایت بیرون اومدم…
فاطی خاهر نمی‌دونستم رمان چرتم میزاری..

سولومون
سولومون
2 سال قبل

نه دیگه عماد ارزش گوز عمم نداره😏

Ch
Ch
2 سال قبل
پاسخ به  سولومون

حالا عماد نشد یکی دیگه💉😂😂

:)
:)
2 سال قبل

اوخ بدبخت چقدر سر این پارت حرص بخوره 😂😂😂😂💔

سولومون
سولومون
2 سال قبل
پاسخ به  :)

نه بابا برا چی باید حرص بخورم
هنوز کامل نخوندم

:)
:)
2 سال قبل
پاسخ به  سولومون

پس ب نظرم اصلا نخووووونش😂😂😂

واای ولی خدایی الان که اینجوری بهم رسیدم میخوان زهرمون کننش معلوم نیس چی در انتظارمونههههه🤦‍♀️🤦‍♀️

S
S
2 سال قبل
پاسخ به  :)

معلومه
محسن میاد و نمیزاره گلاویژ و عماد به هم برسن ولی فکر کنم در اخر بهم برسن چون همه رمانا اونجوری تموم شده😂

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل
پاسخ به  S

محسن مگه حقی داره که بخواد اذیت کنه از نظر قانونی می گم

دسته‌ها
38
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x