رمان گلاویژ پارت 65 - رمان دونی

 

با زنگ خوردن گوشیش ازم جدا شد و با نارضایتی جواب داد:
_جانم رضا؟
_آره بامنه..
_باشه الان میایم.. باشهههه دو دقیقه دیگه اونجاییم!
گوشی رو قطع کرد و گفت:
_میخوان کیک رو ببرن و باید برگردیم!

_گفتی آره با منه! منظورت با من بو‌‌د؟
_آره چطور؟
_آخ.. آبروم رفت که!
دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند و همزمان گفت:

_بیا بریم اینقدر لوس بازی درنیار… مگه خلاف کردیم دو دقیقه با زنمون خلوت کردیم!
با این حرفش دلم ضعف رفت و توی کسری از ثانیه باخودم تصمیم گرفتم که گور بابای دنیا.. خودمون مهمیم!

برگشتیم توی مهمونی و عماد بدون اینکه دستمو ول کنه کنار گوشم گفت:
_ازکنارم تکون نمیخوری.. روبه من پشت به جمعیت! اوکی؟
بالذت سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم و باهم رفتیم که عماد شمع تولد ۳۲سالگیشو فوت کنه!

بهار و رضا هم کنار منو عماد ایستادن و همه ی جمعیت دور کیک بزرگ تولدش جمع شدن!
صدای بهار رو کنار گوشم شنیدم!
_رژ لبت دور لبت پخش شده عقب افتاده! بدو برو درستش کن تا بیشتر از این آبرومونو نبردی!

باچشم های گرد شده اول به بهار و بعد به عماد نگاه کردم..
سریع کنار گوشش گفتم:
_عماد رژلبم دور لبم پخش شده چرا بهم نگفتی؟

خم شد وکنار گوشم گفت:
_عمدا نگفتم تا اونایی که متوجه غیبتت شدن بفهمن من بردمت بیرون لباتو خوردم!
خجالت زده یه دونه زدم به پهلوشو و باقدم های بلند به طرف میز و کیفم رفتم!

رژلب وآینه مو از کیفم بیرون کشیدم و به سرعت رژمو تمدید کردم و باعجله برگشتم پیش عماد وبه محض رسیدنم دستشو دور کمرم حلقه کرد و شمع رو فوت کرد…

بعداز اینکه یه کم جو آروم شد و همه تبریک هاشونو گفتن..
عماد کنار گوشم گفت؛
_گفتی تا آخرش هستی؟
باگیجی نگاهش کردم و به نشونه ی تایید سری تکون دادم…

روبه جمعیت کرد و باصدای بلند گفت:
_دوستان یه لحظه به حرف های گوش کنید…
همه توی سکوت نگاهش کردن که ادامه داد:
_امشب شب پر هیجان و پر از سوپرایزی بود…
من هم تصمیم گرفتم بایه هیجان و سوپرایز به اتنها برسونمش!
ترسیده ازاینکه بخواد خداحافظی کنه و قضیه رفتنشو مطرح کنه دستشو کشیدم و کنار گوشش گفتم:
_چی میخوای بگی؟
لبخند مهربونی بهم زد و گرفتم توی بغلش و روبه جمعیت کرد وادامه داد:

_تصمیم گرفتم همینجا.. توی این جمع و شب قشنگ، گلاویژ خانوم رو به عنوان نامزد فعلی و همسر آینده ام معرفی کنم!

بهت زده درحالی که از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شده بود نگاهش کردم…
نمیدونستم چیکار کنم و نمیدونستم چطوری جلوی لرزش پاهامو که در آستانه ی غش کردن بودم کنترل کنم!

صدای دست وجیغ جمعیت بالا گرفت که عماد از شلوغی استفاده کرد و لب هامو بین اون همه آدم بوسید

بهار مثلا عروس بود، اونقدر جیغ جیغ کردو خوشحال بود که مدام تکرار میکرد و جمعیت رو تشویق میکرد که عماد دوباره منو ببوسه و عمادم که قربونش برم جوگیر!!!!!

خلاصه آبرو واسم نموند و کلا بازار ماچ وبوسه داغ بود!
بعداز مهمونی بهار و رضا به طرف خونه حرکت کردن و من و عماد و چندتا دوستای نزدیک رضا تا نصف راه پشت سرشون رفتیم..

عماد بین راه از گروه جدا شد و جاده رو دور زد و من باگیجی نگاهش کردم..
_عع چرا دور زدی؟ کجا میریم؟
بدون اینکه نگاهم کنه با لبخند گفت:
_امشب رو در کنار من صبح کن بذار اون دوتا عاشق ومعشوقم خوش باشن!
ترسیده از جلمه ی ” امشب رو درکنارمن صبح کن ” گفتم:
_وا؟ یعنی چی؟
_صدات چرا میلرزه؟ به من اعتماد نداری؟
_اوم… نه بابا اعتماد از کجا اومد.. معلومه که دارم.. منظورم اینه چرا تنهاشون بذاریم خب!

دستمو گرفت، به صورتش نزدیک کرد و آروم پشت دستمو بوسید وگفت:
_چون دیگه به هم محرم شدن و من فکرنمیکنم رضا از خیر زنش بگذره.. بحث رو باز نکنیم عشقم، اگه بخوای تاصبح تو خیابون می مونیم، خونه نمی برمت تا نترسی!

میترسیدم اما دلمم نمیخواست سربار بهار باشم و میدونستم اگه به عماد بگم منو بذاره خونه خودمون میفهمه که ترسیدم و فکر میکنه بهش اعتماد ندارم.. بهش اعتماد داشتم و میدونستم از اون دسته مرد های حریص نیست…

_اونقدر بهت اعتماد دارم که تا آخر دنیا هم بگی باهات میام..
نیم نگاهی بهم انداختی و باشیطنت گفت:
_مطمئنی؟ پشیمون نمیشی؟
میدونستم داره امتحانم میکنه.. خندیدم و گفتم:

_نه پشیمون نمیشم! فوقش میوفتم بیخ ریشت دیگه!
صورتمو ناز کرد وگفت:
_بریم خونه من؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
_بریم.. ولی بهار بفهمه زنده به گورم میکنه!

_بیخود! زن خودمه میخوام ببرمش خونه ام.. از الان به بعد اجازه ات دست منه هیچکس بجز من واست تصمیم نمیگیره!
یه تای ابرومو بالا انداختم وگفتم:
_حالا بذار دو روز از نامزدیمون بگذره بعد…!
_گفتم که اسیرت میکنم.. خودت قبول کردی.. پشیمونی هم نداریم!

با عشق نگاهش کردم وگفتم:
_من که چیزی نگفتم.. اسارت قشنگیه.. دوست دارم توش بمونم!
دستمو گرفت و آروم بوسه زد..
آهنگی که توی عروسی بهار پخش شده بود(عروسک جان) رو پلی کرد وگفت:

_قشنگ باهاش دلبری میکردی.. دلم نیومد دانلودش نکنم!
خندیدم و گفتم:
_کی وقت کردی دانلودش کنی حالا؟
بااخم گفت:
_وقتی داشتی بااون پسره میرقصیدی!

_خب حالا اخم نکن همه اش بخاطر لجبازی باتو بود چون گفته بودی برم به جهنم!
_چی؟ دختر چرا حرف دهنم میذاری؟
_خودم شنیدم وقتی گفتی شالتو بنداز روی لباست و من گفتم نه!

_تورو که نگفتم، منظورم لجبازی هات بود!
جلوی خونه ای نگهداشت و ماشین رو سمت پارکینگ کج کرد و باریموت در رو باز کرد و رفت داخل پارکینک!
حتی داخل پارکینگشونم شبیه به قصر بود!
_اینجا خونته؟
_آره چطور؟
_ پس خونه قبلی که عزیز جون اومده بود چی؟

ازماشین پیاده ‌شد ومنم پیاده شدم و همونطورکه به طرف آسانسور میرفتیم گفت:
_اونجا خونه مامانم ایناست و وقتایی که میان ایران میرن خونه خودشون!
اما اینجا واسه خودمه!
چشمکی زد و ادامه داد:
_البته از این به بعد میشه خونه ی من وتو!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی

  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده…   به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن

    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی میشود . رمان لهیب انتقام ، عشق و نفرت را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری

    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه مسیر پر از سنگلاخ… بن بست یه کوچه نیست… ته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
56 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عشق مهراب (سولومون)
عشق مهراب (سولومون)
2 سال قبل

مهران اومده من برم ببینم چیکار کرده نفسم😘💔

عشق مهراب (سولومون)
عشق مهراب (سولومون)
2 سال قبل

مهرابببب

عشق مهراب (سولومون)
عشق مهراب (سولومون)
2 سال قبل

الهی خدا نگذره ازین الدنگ دلم میخواد اون موهاشو دونه دونه بکنم مردک الاغ خیانتکار

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

🤣🤣🤣کیو میگی؟

سولومون
سولومون
2 سال قبل
پاسخ به  آذرخش

همون عماد خرس گنده

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

من مردم از بس که فکر کردم این محسن کدوم خریه من هنوز نفهمیدم

سوگل
سوگل
2 سال قبل

خییییلی خوب بود ممنون😍

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

حالا واقعا محسن بر می گرده

Ana
Ana
2 سال قبل

سولومون جونم بگو سنتو من دق کلدم🥺🖤

سیتا
سیتا
2 سال قبل

فاطمه جان خاهر کجا رو ديدی من ندیده عاشقش شدم 😁💖

سیتا
سیتا
2 سال قبل

اره فاطمه جون کجاشو دیدی تازه من ندیدخ عاشقش شدم 😁💖

R
R
2 سال قبل

آرع فاطمه… بجون خودم راس گفتیا… خوب معروف شدع… فک کنم رف قاطی سلبریتی ها
😅

عشق مهراب (سولومون)
عشق مهراب (سولومون)
2 سال قبل
پاسخ به  Ana

گفتم که نوزده سالمه…

Ana
Ana
2 سال قبل

عالیییییییییییییی

نازی
نازی
2 سال قبل

عالی بود♥️🥰

بنی
بنی
2 سال قبل

فاطی جون عالی هه
ولی من دارم همه چی راقاطی میکنم سولومون
عماد تارخ ارسلان
چه کار کنم
عماد تارخ ارسلان

فازی
فازی
2 سال قبل

اسم رمانها چیه؟

فازی
فازی
2 سال قبل

بجز الفبای سکوت بقیه رو میخورم ولی تارخ رو حوصلم نکشید ذهنم درگیره ایناس اله بسه🤣تارگت دلارای گلاویژ این من بی تو.دیگه بازم هس؟

فازی
فازی
2 سال قبل
پاسخ به  فازی

میخونم😅🙈

سیتا
سیتا
2 سال قبل

فاطی جون عزیزم اتفاقا تو باید تو صحنه باشی
میشع ی پارت دیگه هم بزاری تولو خدا 66رو هم بزار الان تو لو خدا

سیتا
سیتا
2 سال قبل

فاطی جون تو رو خدا اون یکی رو هم بزار 🥺🥺🥺

عشق مهراب (سولومون)
عشق مهراب (سولومون)
2 سال قبل

ازتون نمی‌گذرم دارین خوشحال میکنین من اینجا عزادارم؟

♡♡
♡♡
2 سال قبل

پس چرا عماد بدبخت رو انقد فوش میده😂 مهراب رو نمیشناسم مال کدوم رمانه که من نمیخونمش؟! 🤔🤔🤔

♡♡
♡♡
2 سال قبل

هعی همه کراش دارن من موندم این وسط فاطمه یکی واسم پیدا کن خوشگل عاقا مهربون ممنونت میشم 😂😂خودم سرگرم کنکورم پیدا کن کراش مورد نظرم رو با ویژگی هایی که گفتم خبرم کن🤕😂❤

:)
:)
2 سال قبل

اره سر جدت برامون این لطف. بکن
همشونم سینگل باشنااااااا
😂😂😂😂

♡♡
♡♡
2 سال قبل

سولومون چی شد تو اینقد عاشق عماد شدی؟!!😂💔ولش کن این پرید رو یکی دیگه کراش بزن

♡♡♡
♡♡♡
2 سال قبل

عاقا تا اینا بچه دار نشن من یکی خیالم راحت نمیشه محسن هم نیومده هنوز پس هنوز کلی مونده سولومون عزیزم حرص نخور این خوشی ها زود گذره😂💔فردا پس فردا محسن میاد کوفتشون میکنه خیالت تخت

♡♡
♡♡
2 سال قبل

مرسی فاطمه جان به خاطر, پارت جدید😍❤یه پارت دیگه بزار بچشون دنیا بیاد اونوقت دیگه تموم🤣دست از سرت برمیداریم

عشق مهراب (سولومون)
عشق مهراب (سولومون)
2 سال قبل

عماد پدر سگ

:)
:)
2 سال قبل

ن باباااا اینا میخوان دعا کُمیل بخونن و بیااااان
فکر بد نکنیددددد🤣🤣🤣🤣

سیتا
سیتا
2 سال قبل

سولومون عزیزم تو چقدر مهربونی از مهربونی زیاد فوش شون میدی 😂😂

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل
پاسخ به  سیتا

جمله منو برداشتی😂😂😂😂

عشق مهراب (سولومون)
عشق مهراب (سولومون)
2 سال قبل

باز پارت بعدییییی
فاطی بخدا از پشت گوشی تیکه پارت میکنم باور کن!

سیتا
سیتا
2 سال قبل

تو رو خدا ی پارت دیگه هم بزار بجون هر کس دوس داری یه پارت دیگه هم بزار دیگه چیزی ازت نمیخایی یم تولو خدا یکی دیگه هم بزار

عشق مهراب (سولومون)
عشق مهراب (سولومون)
2 سال قبل

ی ی ی ی

سیتا
سیتا
2 سال قبل

فاطی جون تو رو خدا اون یکی رو هم بزار 🥺🥺🥺

دسته‌ها
56
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x