وا این چرا اینجوری نگام میکنه؟ خب اگه قصدمم این بود که پیشش بخوابم با این جوری نگاه کردنش پشیمون میشم که!
_اوووممم.. من همینجا روهمین کاناپه میخوابم توبرو سرجای خودت بخواب!
بدون اینکه نگاهشو از لب هام بگیره گفت:
_دلت نمیخواد تو بغل من بخوابی؟
آب دهنمو باصدا قورت دادم وگفتم:
_دلم که میخواد.. اما این واسه آینده اس!
_آینده؟ چیز جدیدی قراره توی آینده اتفاق بیوفته؟ الان چه فرقی با آینده داره؟
تودلم گفتم عجب غلطی کردم راجع به اون بهار دربه درشده حرف زدما!
انگشتم رو روی لبش گذاشتم وگفتم:
_تاتصورت از آینده چی باشه و چطوری بهش نگاه کنی!
توهمین مدت که حرف میزدیم آروم آروم بهم نزدیک ترشده بود و یه جورایی روم خیمه زده بود..
بوسه ی کوتاهی به انگشتم زد وگفت:
_مطمئنا از این عاشق تر نمیشم!
همین جمله های کوتاه و دل فریب برای من کافی بود تا دل ودینم رو ببازم و از خود بیخود بشم!
لبخندی زدم وگفتم:
_خوبم بلدی دل بری کنی.. اما من فکرمیکنم خیلی بیشتر ازاین ها بتونی منو اسیر خودت کنی!
_جوابمو ندادی!
توچشم های نافذش نگاه کردم وگفتم:
چه جوابی؟
_میخوای بغلم بخوابی یا نه؟
_فکرکنم همین الانشم تو بغلت باشما! بغل دیگه ای هم داریم؟
یه نگاه به چشمام.. یه نگاه به لب هام.. و جواب داد؛
_اوهم داریم….
بعدش لب هامو با بوسه های داغ و پر از نیازش به بازی گرفت…
راستش اولش میترسیدم و لب هام از شدت ترس وهیجان میلرزید اما اونقدر توی کارش مهارت داشت که ترسم تبدیل لذت شد و تا ترسم رو از بین نبرد، ازکارش دست نکشید!
بعداز اینکه یک دل سیر لب هامو بوسید ازم جدا شد و بغلم کرد و به طرف اتاق خواب برد!
همین که چشمم به تخت واتاق افتاد ترس دوباره به جونم افتاد و سعی کردم خودم رو جمع کنم که مبادا توی همین شب اولی بند رو آب بدم!
عماد گذاشتم روی تخت و گفت:
_دارم از درون میسوزم و دلم هرلحظه تورو میخواد اما نگران نباش باخیال و راحت بخواب..
کنارم بافاصله دراز کشید وحالا که میدونستم مرد خود داری هست و به حریمم احترام میذاره، بی قرار فاصله رو پر کردم و سرم رو روی بازوی عضله ایش گذاشتم…
لبخندی زد و روی موهامو بوسه ای زد و گفت:
_تا امشب منو دیونه نکنی کوتاه نمیای؟
همونطور که سرم رو زیر لبغش میبردم گفتم:
بی جنبه نباش دیگه ی بغل سادست
توی سکوت دوباره به موهام بوسه زد و موهامو نوازش کرد!
ازبچگی عادتم بود تا دستی برای نوازش میرفت توی موهام چشم هام به خوابی عمیق دعوت میشد و به قول بهار حکم داروی بی هوشی رو واسم داشت!
صبح که بیدار شدم هنوزم توی همون حالت توی بغل عماد بودم و عماد خواب بود!
با فکر اینکه الان دستش قطع اجباری شده ازش جدا شدم که صداشو شنیدم!
_کجا؟
_وای ترسیدم!
چشم هاشو باز کرد و بالبخند گفت:
_صبح بخیر جوجه؟!
اخم هامو توهم کشیدم وگفتم:
_صبح شماهم بخیر.. به من نگوجوجه!!
فکرکردم خوابی!
_مگه صدای خرخر تو میذاره بخوابم؟
چشم هامو گرد کردم و با تعجب گفتم:
_خُرخُر؟؟؟ من؟؟؟؟
باشیطنت زیر گردنم و باته ریشش یه کم قلقلکم داد وگفت:
_بله خود خودت!
ازم جدا شد و باحالتی جدی گفت:
_راست میگن زندگی مثل هندوانه ی دربسته میمونه ها!
خوب شد فهمیدم خرخر میکنی وگرنه میخواستم بگیرمت!
با اخم و دلخوری گفتم:
_خب نگیر.. کی گفته بگیری؟ بعدشم بگو دلتو زدم خرخر رو بهونه نکن چون جزئی از محالاته!
اونم یه جوری که انگار خیلی جدی بود جواب داد:
_توازکجا میدونی مگه بیداری که صداهارو بشنوی؟ تاصبح صدای قطار از خودت در میاوردی وکم کم داشتم نگرانت میشدم..
چندبارم بیدارت کردم یعنی اونم متوجه نشدی؟
داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم!
چشمام دیگه بیشتر از اون ممکن نبود گرد بشه چون محال بود کسی بیدارم کنه و یادم نیاد!
ازطرفی هم ناراحت شدم که حتی اگه حرفاش درست باشه، چقدر کارش زشت وچیپ بود که به روم میاورد!
_خب به فرض هم که درست گفته باشی و من هم بد خواب شده باشم اما خیلی کارقشنگی نیسن که به روی آدم بیاری!
_بحث یک عمر زندگیه گلاویژ خانوم، توی این موارد من شوخی ندارم باکسی!
بادلخوری و قهر از جام بلندم که هرچه زودتر برگردم خونه که بغلم کرد و باهمون جدیت گفت:
_کجا سوالو منو جواب بده
_میشه ولم کنی؟ سوالی نپرسیدی که جواب داشته باشه..
_پرسیدم اما تو حواست نبود انگار!
_خب باشه اول ولم کن بعد حرفاتو بزن!
_ببین میگم بچه ای گوش نمیکنی!
_آره توی این یک مورد هرگز بزرگ نمیشم و نخواهم شد!
_حالا چرا مثل بچه ها قهر کردی؟ ناراحت شدی؟
_من اگه عیب های تورو به روت بیارم ناراحت نمیشی؟
ابرویی بالا انداخت وگفت:
_من عیبی ندارم و ازاین بابت خیالم راحته! حالا هم اخم هاتو نکش توی هم چون کاملا سرکارت گذاشته بودم!
با حرص نگاهش کردم زد زیر خنده و گفت:
_باور کن راه نداشت اذیتت نکنم.. تموم شب داشتم بهت نگاه میکردم که اونقدر عمیق خوابیده بودی و منه بیچاره تو آتیش میسوختم!
_خیلی لوسی عماد.. سرصبحی کوفتم کردی الانم هروکر میخندی؟
به حرکت دوباره خوابوندم توی تخت و خودشم خیمه زد روم وگفت:
_خیلی معصوم میشی توخواب دلم نیومد دست بهت بزنم خب اذیت شدم حقت بود دیگه!
_باشه خب برو کنار ماشاالله دو کیلو که نیستی دارم خفه میشم!
_وزن بیشتری رو باید تحمل کنی بانووو!
باخجالت نگاهمو ازش گرفتم وگفتم:
_امروزشرکت نمیریم؟
چشم هاشو تو کاسه چرخوند و گفت:
_الان یواشکی ونامحسوس پیچوندی؟
_چه قضیه ای؟ خب سوال پرسیدم دیگه!
_نه امروز شرکت بی شرکت!
_چرا خب؟
_چون امروز جمعه ست
_آهان.. یادم نبود!
_تا حالا کسی سر صبحی لباتو خورده؟
به سرعت نور لپ هام گل انداخت و باخجالت گفتم:
_نخیر تابحال بجز شما کسی حتی دست من رو لمس هم نکرده چه برسه به این غلط ها!
_جدی؟ یعنی من اولین کسی هستم که از این غلط ها میکنم؟
فهمیدم چه نقشه ی شومی تو سرشه وبا یه حرکت ازجام پریدم که دوباره توبغلش اسیرم کرد وگفت:
_کجا وروجک؟ فرار؟؟؟
_اییی عماد سرصبحه دیونه نکن..!
بدون فوت وقت لب هامو به بازی گرفت و بهم اجازه ی هیچ دفعای رو نداد
بعداز ناهار بهار بهم زنگ زد و باکلی خجالت و من من کردن بخاطر دیشب و نیومدنش به معذرت خواهی کرد و گفت داره برمیگرده خونه!
گوشی رو که قطع کردم روبه عماد کردم وگفتم:
_من باید برگردم خونه! میشه واسم آژانس بگیری؟
_کجا؟ با این اوضاعت که مانتو هم همراهت نیست، میخوای با آژانس بری؟
_بهارتوراهه داره میاد خونه، نمیخوام بفهمه دیشب اینجا بودم!
اخم هاشو توهم کشید وگفت:
_بفهمه چی میشه؟ مگه کار خلافی کردی؟ پیش من بودی!
_نه عزیزم اما من دلم نمیخواد تا رابطه ی ما رسمی نشده، نگاه بهار به من عوض بشه!
اومد سمتم، دستم رو گرفت و با آرامش گفت:
_توکار اشتباهی نکردی گلاویژ جان.. اما اگه اینجوری راحت نیستی، باشه من به طور رسمی باخانوادت حرف میزنم..
باشنیدن اسم خانواده غم توی دلم نشست…
سرم رو پایین انداختم و تشکری کردم و گفتم:
_منو میرسونی خونه؟
دستشو زیر چونه ام گذاشت و مجبورم کرد توصورتش نگاه کردم..
_حالا چرا لپ هات گل انداخته؟
واسه اینکه بحث رو عوض کرده باشم لبخندی زدم و گفتم:
_مگه نباید اینجوری موقع ها خجالت کشید؟
خندید و گونه ام رو کشید و گفت:
_بیابرو آماده شو تا یه لقمه چپت نکردم بچه پررو!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بزار پارت بعد و
امروز مدرسه بودم زنگ دوم معلم نداشتیم
رفتم بیرون و دستامو شستم هیچکس تو حیاط نبود بعد دیدم ی دختره سال پایینی گفت مثلا الان کلاس داریم لطف میکنین بیاین تو کلاس… منم با اعتماد بنفس خیلی بالا گفتم ما معلم نداریم….
بعد بگید اون چی گف 😐💔
چی گفت
گف من باتو نبودم با نازنین بودم😐💔 نازنینم با من تو دستشویی بود و پشت سر من بود ایق ضایعععع شدم برا همین حوصله رمان خواندن نداشتم…..
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
این بده !
سولوموننننن بالاخره ازت سوتی گرفتم
تو مگه نگفتی ۱۹ سالته پس چطوری مدرسه بودییییی!!!😁
شبی جونم کلاس دوازدهمم من شهریور میشم ۱۹ الان ۱۸…
میشه بگی کجا سوتی دادم خب دیر رفتم مدرسه یعنی میگی من الکی گفتم؟😐🖤
عروس چقدر عنتره دوماد از اون بدترههههه کلیلیلیییییییی
هووو هووو هووو عروس چقد عنتره ایشاله مبارکش باید ، دوماد چقد بدتر ایشاله کوفتش بادددد هوووو لالای لاییییییی
اینم آهنگ امروز (مخصوص سلومونِ عزیزمون 😂)
خیلی خوب گفتی افرین😂😂😂
😂😂😂
ماچ
داوشمی😂😘😘
کمه ک
بچها این نویسندش دیر ب دیر پارت میده هیج جوره راه ندارع دو تا پارت بزارم من خدا خدا می کنم از این کمتر نشه☹️😂
عزیزم وقتی میخونیم همش گلاویژ میگه موهامو بوسه زد دستمو بوسه زد گردنمو بوسه زد همش وقتی میخونی ماچ و بوسه هست حال آدم بهم میخوره خووو
مگ نویسنده روزی چند پارت به تو میده فاطمه جان؟؟؟
ب من که نمیده میزاره توی کانال
دو سه روز ی پارت
خاک تو سر این نویسنده چ مرگشه خب این نویسنده بیشعور 😠😂😅
خب مگ نویسنده روزی چند پارت به تو میده فاطمه جان؟؟؟
اههههههه
این عماد هم بدتر از امیر علی
بی عرضه
سیتا جون راست میگه
اههههه
این عماد هم بدتر از امیر علی
بی عرضه
ی سوال گلاویژ چرا مادر پدر نداره؟
مگه از اول نخوندی؟
مردن ،فقط ی محسنی داره که امروز فرداست سرو کلش پیدا شه
وای این محسن و کدوم خری این دم در اصلا چرا میاد ؟
خوب پس یه دست گریه باهاش باید بریم دوباره قراره ماجرا درست بشه
وایی خیلی خوب شد خواهشا پارت بعدی خواهش فاطمه
فاطمه جون تو لو خدا دیگه روزی دوتا پارت بزار ما دیگه طاقتمون کم شده تو لو خدا چی میشه دوتا پارت بزاری؟؟رمضون دیگه داره تموم میشه برات دعا میکنیم هااا تو لو خدا دو تا پارت بزار دیگه 🥺🥺🥺
این عماد چقدر بیشعوره همش ماچ و بوسه حالم آدم بهم میخوره از ماچ و بوسه اش 😬😂🤢
تو چرا ناراحتی گلا باید ناراحت باشه نا تو که سیتا جان
عزیزم وقتی میخونیم همش گلاویژ میگه موهامو بوسه زد دستمو بوسه زد گردنمو بوسه زد همش وقتی میخونی ماچ و بوسه هست حال آدم بهم میخوره خووو
مطمئن باش اگه به صورت رسمی ازدواج کرده بودند عماد کم ترین جایی که ماچ می کرد همین لب و دست و گردن بود و گرنه تو که انتظار نداشتی عماد با این شرایط مه مه های گلاویژ را ماچ کنه
وااییییییی خیلییییی خوب بوددددد😂
پارتتتت بعدییییی پلییییییز
اوهوم