_کور کردی خودتو.. اگه من یه ذره برات ارزش دارم گریه نکن… به فکر دل منم باش..
_ازخوشحالیه.. ازاینکه یه خواهر دارم که مثل کوه پشتمه…
گونه ام رو بوسه زد وگفت:
_خیلی خب حالا عذاب وجدان بنداز به جونماااا.. ببخشی دست روت بلندکردم… اما حقت بود زیادی ترسونده بودی منو! همش کابوس میدیدم دیر برسم و پشت میله های زندون پیدات کنم!
_فدای سرت خواهری.. توفقط باش.. من به همه چیز راضیم…
_من هیچوقت تنهات نمیذارم.. هیچوقت دستت رو ول نمیکنم.. ازاینجا به بعدشم بسپر دست خودم.. هم عماد رو ادبش میکنم هم اون محسن بی همه چیز رو!
_عماد دیدی؟ ازمن حرفی زد؟ چی گفته که اینجوری عصبیت کرده؟
_چیزی نگفته فقط دیگه نمیخوام بهش فکرکنی.. فکرهم بکنی خودت اذیت میشی و عذاب میکشی چون من دیگه نمیذارم حتی سایه ی تورو به چشم ببینه!
آهی کشیدم و باغم زمزمه کردم:
_غیراز این هم نمیتونه باشه.. من هم بخوام اون دیگه ازم متنفره و راضی به دیدنم نیست!
_پرت وپلا نگو.. وقتی همه چیز واسش ثابت شد و شرمنده اش کردم، نوبت ندیدن تو هم میرسه!
باتکون های شونه ام وصدای آروم بهار چشم هامو نصفه ونیمه باز کردم و نگاهش کردم…
_پاشو قربونت برم رسیدیم، باید پیاده شیم…
بدون حرفی سری به نشونه ی تایید تکون دادم و خودمو که کامل روی بهار لش کرده بودم جمع وجور کردم و ازجام بلند شدم…
رضا قبل از ما پیاده شده بود تا چمدونمو تحویل بگیره!
ازتوی شیشه ی اتوبوس چشمم بهش افتاد..
کاش میتونستم خوبی های این مرد رو جبران کنم.. مثل برادر یاحتی مثل یه پدر پشت وپناهم شده بود…
کنار گوش بهار آهسته گفتم:
_خجالت میکشم توچشم های رضا نگاه کنم..
_خجالت نکش.. بعدا یه کادو کوچیک میخریم ازدلش درمیاریم..
هرچند من اجبارش نکرده بودم که.. خودش دنبالم اومد…
_مثل عماد غیرتش توزبونش نیست من هم بودم اجازه نمیدادم
زن تازه عروسم اون همه راه رو شبانه دنبال یه آدم احمقی مثل من راه بیوفته که!
_حالا نمیخواد خودتو سرزنش کنی اتفاقیه که افتاده بریم همه پیاده شدن زشته…
ازماشین پیاده شدیم و باخجالت به رضا سلام کردم..
_علیک سلام خوب خوابیدی آبجی؟
شرم زده سرم رو پایین انداختم وگفتم:
_خوبی های شمارو تا روز مرگم فراموش نمیکنم!
دستش رو به نشونه ی احترام روی سینه اش گذاشت و گفت:
_چاکرشماخواهر.. انجام وظیفه میکنم..
روبه بهار کرد وادامه داد؛
_خانومم من واسه شما آژانس میگیرم ازهمینجا ازتون جدامیشم قرار مهم کاری دارم خودتون برگردید خونه وبدون مشورط بامن هیچ کاری نمیکنید باشه؟
_باشه عزیزم توبرو ما خودمون میریم!
رضا واسمون ماشین گرفت و مارو راهی خونه کرد وخودشم رفت…
سرمو روی شونه ی بهار گذاشتم و گفتم:
_رضا از جزییات عکس ها خبرداره؟
_آره.. عماد عکس هارو نشونش داده!
_عکس ها؟ اما عکس ها که پیش منه!
عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد وگفت:
_ساده ای.. فکرمیکنی عماد موزمار ازاون عکس ها کپی نمیگیره؟
دستمو به صورتم کشیدم و نالیدم؛
_وای آبروم رفت.. الان باخودش فکرمیکنه همه ی اون عکس ها واقعیت داره… اونم مثل عماد فکرمیکنه من….
میون حرفم پرید وگفت؛
_رضا مثل عماد نیست.. قبل ازاینکه من به زبون بیام خودش گفت واقعی نیستن…
حتی بخاطر تو باعماد دعواش شده و کاربه جاهای باریکی رسیده انگار…
_یعنی چی؟ چطور؟
_نمیدونم اما دیشب رضا خیلی ازدست عماد عصبی بود و از جدا شدن کارشون حرف میزد
_وای بهار وایییی.. دیدی چی شد.. بخاطر من رابطه ی برادریشون خراب بشه من خودمو میکشم بخدا…
_ای درد بگیری توهم دم به دقیقه از مرگ وخودکشی حرف بزنا… چیزی نمیشه اونا همیشه دعواشون میشه
اتفاقا خوب شد اینجوری حداقل یکی رو داشتیم باورمون کنه و تودهن اون عماد نمک نشناس بزنه!
به این چیزا فکرنکن امروز باوکیل حرف میزنیم دنبال کارهاتو بگیره و اون بی وجود رو به سزای اعمالش برسونه!
_اگه پیداش نکنن چی؟ اگه نتونم ثابت کنم همه چی دروغ بوده چی؟
کامل به طرفم برگشت و باتعجب نگاهم کرد وگفت:
_توحالت خوبه؟ نکنه به خودت شک داری تو؟
سرمو پایین انداختم و گفتم؛
_تواین دنیا خیلی ظلم ها درحقم شده واز نامردی دنیا و نا عدالتی هاش هیچ چیزی بعید نیست!
_چرت وپرت نگو گلاویژ.. همین فردا میریم پزشکی قانونی و نامه ی پاکیتو میگیریم وتمام!
خدایی فک میکردین گلاویژ اینقدر خوشگل باشه☹️😂
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده عزیزم میشه عکس شخصیتای رمانمممم بزارییییییییییییی توروخداااااااااا طننینینیمینینینینین رمان بسیییی عالیههههه
گلاویژ عروس ننم میشی 🤣🤣🤣🤣🤣
لابد اون مانتو ایم که پوشیده مانتوی بهاره😂😂😂
سلاممم این رمان جدید اسمش چیه؟!
و ارسلان کیه ، تو رمان گلاویژ؟😅🤦🏻♀️
دختر کورده،بایدم خوشگل باشه😍
گلاویژ خوبه قیافش
پسندیدی؟😂
وایییی
این گلا چقد نازو خوشگله
خاک تو سرت کنم که انقد خوشگلیو بازم اون چشمای دریایتو گریون میکنی
آدم انقد خوشگل باشه و واسه اون عماد پاپتی غصه بخوره؟
دیوونه ای بخدا گلا
این ها همش خاصیت عشقه عزیزم مجنون عاشق لیلی شده بود که قیافه اش در حد متوسط بود و یا حتی در حد متوسط هم نبود شاید ولی عاشق اش بود در حدی که یه روز که خیلی سرزنش اش کردن که چرا تو این قدر دیوانه وار دوست اش داری جواب داد شما اگر زیبایی و جمال لیلی را می دیدید به من حق می دادید وقتی لیلی را به قیافه اش نگاه کردند دیدن چهره اش چیز خاصی نداره اسم اصلی مجنون یه چیز دیگه بود که یادم نمیاد اسم اصلی اش را ولی به خاطر عشق زیادش به لیلی به او گفتند مجنون مجنون یعنی دیوانه یا فرهاد که عاشق شیرین بود و همین طور خسرو پرویز شاه ایران هم عاشق اش بود یک روز به فرهاد گفتند باید برای خوش حالی دل شیرین بری کوه رو بکنی یعنی بیستون کرمانشاه ولی وقتی خسرو دید که این قدر عاشق شیرین هست که حاضر شده کوه را به خاطر اش بکنه و هیچ جور کوتاه نمیاد دستور داد شبانه یکی رو بفرستند و به دروغ بگن که شیرین مرده و بعد از شنیدن خبر دروغی شیرین فرهاد خودشو از کوه پرت می کنه شاید بگین کارش خیلی احمقانه بوده ولی خب عاشق ها همین جوری اند ولی خطاب ام به شمایی که گفتی چرا گلاویژ عاشق عماد پاپتی شده یا چرا گریه می کنه حتماً لازم نیست اون طرف ویژگی خاص داشته باشه تا شما عاشق بشه یعنی گاهی اوقات آدم ها بی دلیل عاشق یکی کسی می شوند به قول شهریار پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
تموم شد
خیلی تاثیر گزار بود
بابا چرا شاهنامه نوشتی
فاطی کدوم رمانه اهورا؟ همون ک تازه گذاشتی
نه اون پاک کردم 🥺🥺
این که شما عکس گلاویژ گذاشتی یعنی بر اساس واقعیت این رمان هست یا این که طبق تصورات نویسنده این عکس گذاشته شده ،🤔🤔🤔
ن نویسنده گذاشته
واقعا عکس گلاویژه؟
گلاویژ خیلی خوشگله
دقیقا شبیه تصورات کنه😂
فقط اگه عماد هم بذاری من از تو کف دربیام خیلی عالی میشه
😂😂😂
اووووووق اینه گلاویژ 😑😑😑
چرا اینجوریه تو این چهره زشت فقط چشاش قشنگه لباشم پروتزیه🥴🤢
بچها رمانه که جدید گذاشتم مشکل داشت برش داشتم اونایی که پرسیدید
دم اون دوستی هم که بهم گفت گرم
ای عکسی ک کنار پارت هاس اصن خوشگل نیس😐خیلییی زشته با اون چونش
ماشاالله از وقتی از مدرسه آمد دارم کامت ها و رمان می خونم
توروخدا عمادم بزارید
همون عکسی که همیشه کنار پارت هاست .
مگه عکس قبلی گلاویژ نبود آخه .
اون بیشتر شبیه شخصیت گلاویژه .
من الان در حال تایپ ی رمانم ک خیلی خوبه بنظرم ان شاءالله براتون میذارم کمی پیش بره
بچها شما سریال اظهار رو دیدین؟
اوره
میگم روح کامرانی کاش بود احضار میکردیم بره سر وقت نویسنده ها پیغوم مارو ببره🤣😂