عماداومد حرف بزنه که دستش روبه نشونه ی سکوت بالا برد وادامه داد:
_ تاکی باید منه بیچاره به فکرت باشم

که پسرم مامان وباباش خبرمرگشون تنهاش گذاشتن الان داره چیکار میکنه؟ کسی چشم انتظارش هست برگرده؟
غذا خورده؟ نخورده؟

مریض نشده باشه! تب نکنه.. یه وقت بلایی سرش نیاد
غصه نخوره.. دلش نگیره.. دل تنگ نباشه و… و….
هزار جور فکر دیگه که چهارده ساله به جونم افتاده!

_عزیز من که بچه نیستم دورت بگردم.. من بزرگ شدم سنم دیگه اونقدری هست از پس خودم وزندگیم بربیام!

بسه عماد.. تاکی میخوای باهمه لج کنی؟ بازندگی لج کنی؟ باعشقت لج کنی؟
تابادست های خودت منو توگور نذاری

نمیخوای دست از این غد بازی هات برداری؟
_ای بابا خدانکنه چرااینجوری میگی عزیز؟ چرافکرمیکنی همش من مقصرم؟

_چون میدونم توچه آب زیرکاهی هستی خودم بزرگت کردم مگه میشه ندونم چطوری نیش میزنی طرفتو؟
اگه اشک چشم این دختر رو نمیدیدم حتی نمیفهمیدم زیرزیرکی داری چیکار میکنی!

عمادنگاهم کرد وبا پوزخندی که قلبم رونشونه گرفته بود یه جوری که فقط من بشنوم آهسته گفت:
_منم گول همین چشم هارو خوردم!

باغم نگاهش کردم.. چطوری باید به این مرد میفهموندم که من هیچ غلطی نکردم و گولش نزدم؟ چطوری باید ثابت میکردم که تنها گناه من بیکسی بوده و تنها اشتباهم عاشقی!

روبه عزیز کرد و باهمون پوزخندش بلندتر ادامه داد:
_اشتباه میکنی عزیز.. این دفعه درباره ی من اشتباه کردی

بی گناه ترین آدم توی این رابطه من بودم و بیشترین ظلم درحق من شد..
عزیز روبه کرد وپرسید:
_نمیخوای حرفی بزنی؟ عماد چی میگه؟

مگه توچیکار کردی که بهش ظلم شده باشه؟
بااسترس انگشت هامو توی هم قفل کردم وبغضمو که تموم مدت به گلوم چنگ زده بود قورت دادم…

نمیتونستم حرف بزنم.. دهن باز میکردم بغضم میترکید وضجه میوفتادم..
باالتماس به عزیز نگاه کردم.. کاش از چشمام بخونه قدرت حرف زدن رو ندارم!

_بگومادر.. فکرکن منم مادرتم.. چه فرقی میکنه مادر تو یاعماد؟ جفتتون روبه یک اندازه دوست دارم.. تعریف کن.. محاکمه نمیکنم.. فقط میخوام حلش کنم…

سرموپایین انداختم و باصدای لرزون گفتم:
_حل نمیشه عزیزجون…
عماد تک خنده ای کرد و با کنایه گفت:
_خوشم میاد واقع بینه.. خودشم قبول داره گند زده!

عزیزبا تشر به عماد توپید:
_اون زبونت رو مار بزنه.. بذار دختره هم حرفشو بزنه!
_بخدامن کاری نکردم.. حتی اشتباهم نکردم..

اگه بیکسی ونداشتن خانواده اشتباهه اگه داشتن گذشته ی تلخ گناهه.. اگه از نظرشما دختری که بعداز مرگ مادرش از زیردست ناپدری…..

_خفه شو….
باصدای نعره ی بلند عماد خفه خون گرفتم..
اونقدر بلند دادزده بود که ترسیده توخودم جمع شدم وبه گریه افتادم!

حتی عزیزهم شوکه شده بودوبهت زده نگاهش میکرد…

باعصبانیت بلندشد و روبه روم ایستاد و آروم تر از نعره اما باصدای بلند گفت:
_این چرت وپرت هاچیه میگی احمق؟ میخوای منو دیونه کنی آره؟

عزیز درحالی که دست هاش میلرزید اومد بینمون قرار گرفت وگفت:
_عماد؟ پسرم؟ آروم باش.. چه خبرته؟ ترسوندی بچه رو.. ببین داره گریه میکنه..

قلبم داره میلرزه.. این رفتارها از توبعیده مادر..! باشه.. خیلی خب نمیخوای تمومش کن.. اینجوری که جفتتون نابود میشین!

_داره چرت میگه عزیز! حرف مفت میزنه میخواد دهن منو بازکنه!
مگه من خودم پدرومادر بالاسرم بوده که بخوام واسه این چرت وپرت ها گند بزنم به زندگیم؟

عزیزدست هاشو به نشونه ی تسلیم بالا برد وگفت:
_باشه.. باشه مادر… دادنزن.. آروم باش.. اصلا من دیگه هیچی نمیپرسم خوبه؟
پاشو گلاویژ.. پاشو مادر.. برو خونه بعدا خودتون حرف بزنین!

چنان ازته دل هق هق میزدم که دل خودم برای خودم کباب بود…
درحالی که همه وجودم میلرزید وزانوهام سست شده بود بلند شدم..
عماد بی توجه به عزیز به طرفم اومد وباصدای لرزون گفت:

_اینجوری واسه من گریه نکن.. میزنم داغونت میکنمااا…
عزیزدستمو گرفت و به طرف در کشوندم وگفت:
_بیا بریم.. دیونه شده..

_آره دیونه شدم.. گوه خورده به زندگیم.. خودشو مظلوم نشون میده تا منو نابودتراز اینی که هستم بکنه!
ازاتاق اومدیم بیرون..

عزیز به طرف آشپزخونه ومن به طرف لباس هام رفتم..
اشک هام بی امان وظالمانه روی گونه هام میچکید…
مانتومو پو‌شیدم و شالم رو سرم انداختم..

پروانه با بهت و وحشت زده توی سکوت نگاهم میکرد…
چقدر حقیرشدم خدایا.. دلم مامانمو میخواست..

دلم آغوششو میخواست.. تودلم با نعره مادرمو صدازدم.. کاش بودی مامان.. اگه بودی این همه تنها و حقیرنبودم.. عزیز با لیوان آب به طرفم اومد

_یه کم آب بخور.. آروم بشی بعدبرو.. اینجوری باگریه نرو مادر..
_خوبم عزیزجون.. شرمنده ام که باعث لرزیدن دستات شدم.. حلالم کن..

اومدم برم که مانتومو گرفت وگفت:
_نمیتونم بذارم اینجوری بااین حالت بری.. دلمو نسوزن.. من دلم داره میترکه.. یه کم آروم بشو بعد برو..

دست هاشو تندتند بوسه زدم و باگریه گفتم:
_قربون دستات برم.. من دلم برای مادرم خیلی تنگ شده.. امروز حس کردم مادر دارم..

بخدا من خوبم.. دیگه گریه نمیکنم.. اگه اینجا موندین یه روز که آروم ترشدیم میام وباهاتون حرف میزنم.. باشه؟
اشک توچشماش جمع شده بود..

سرشوبه نشونه ی تایید تکون داد.. گونه اش روبوسه زدم وباقدم های بلند خونه رو ترک کردم…
اون ساعت از ظهر پرنده هم تو خیابون پر نمیزد..

داشتم پیاده وگریه کنان به طرف خیابون اصلی میرفتم که یه ۲۰۶ سفید رنگ با سرعت وحشتناک پچید جلوی من و زد روی ترمز

اونقدر بد ترمز گرفت که جیغ لاستیک هاش بلندشد..
وحشت زده سرجام خشکم زد..
بادیدن عماد که ازماشین پیاده شد وحشتم بیشتر شد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۱.۵ / ۵. شمارش آرا ۲

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهمان زندگی
دانلود رمان مهمان زندگی به صورت pdf کامل از فرشته ملک زاده

        خلاصه رمان مهمان زندگی :     سایه دختری مهربان و جذاب پر از غرور و لجبازی است . وجودش سرشار از عشق به خانواده است ، خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه آینده او را دستخوش تغییر میکنند….. پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن

    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی میشود . رمان لهیب انتقام ، عشق و نفرت را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahi
Mahi
2 سال قبل

وایییی یه پارت دیگه هم گذاشتیننن، مرسییییی

انیسا
انیسا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

فدات شم 😙😙😙😙😙😙😙😙😗😗😗😗😗
عشقی

neda
neda
2 سال قبل

تقصیر عمادم نیستا نمیخاد باور کنه وقتی آدم از یه جایی ضربه میخوره سخت میشع اعتماد کرد، خیلی سخت…

Hana
Hana
2 سال قبل

دیگه قراره چی بشههههه میخواین من دق کنم ؟؟؟؟

Asal Ahmadi
Asal Ahmadi
2 سال قبل

چرا یه دفعه انقدر کم شد!
فاطی جون میدونم تو مقصر نیستی اما خدایی اگر ۲ روزی یه بار بذاری بهتره تا اینجوری تو خماری و عصبانیت بمونیم!
به خدا من‌ دیروز داشتم ازدواج اجباری پارت آخر رو میخوندم تا ۴۵ دقیقه فقط گیر بودم اما آنقدر خوب بود چون برای اولین بار یه رمان بلند و پر هیجان خوندم!
بازم ممنون که هر روز سر ساعت مشخص میذاری❤️

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

نه هر روز بزارید خواهش می کنم ماهمین جوری اش تا فردا دق می کنیم

انیسا
انیسا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

ن همین هر روز خوبع

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x