غزال گریز پا پارت 20 - رمان دونی

 

 

::::::::::::::::# سه روز بعد

 

دانای کل :

 

در دل همه خانواده غوغایی به پا بود

ماهان ، از ترس رنجیدن مارال

مارال ، از وحشت رویارویی با کسانی که اصلا شبیه او و اطرافیانشان نبودند .

غزالی که دلهره داشت از رویارویی دو برادرش . یکی همخون بود و دیگری از جانش عزیزتر .

مهراد اما برای جنگ آمده بود .

شخص اول داستان بود و سازنده ی بازی . روحیه ی مبارزه طلبی اش مانع از باخت دادن میشد .

او سر کوچک ترین مسائل برنده بود

حال امکان داشت سر غزال کوتاه بیاید ؟

عمرا … این شاید تنها احتمالی است که به نظر غیر ممکن می آید .

غزال ، برای آخرین بار ساکش را چک کرد و بعد از اطمینان از اینکه همه وسایلش را جمع کرده ، مشغول پوشیدن لباس هایش شد .

یک شلوار جین راسته یخی

و یک مانتوی کوتاه لی به همان رنگ

شال سفیدش را عربی بست و به یک برق لب ساده اکتفا کرد .

چادر ساده اش را برداشت و روی سر انداخت و از اتاق بیرون رفت .

همزمان در اتاق ماهان هم باز شد .‌

شروع کرد به سئوال پرسیدن از خواهرش و همه ی جملاتش به این مفهوم بود :

چی بپوشم ؟

چی بیارم ؟

چی بگم ، چی نگم ؟

غزال به نظرت این شلواره زشت نیست ؟

اون لباس کوتاه نیست ؟

غزال خنده ی کوتاهی کرد و با یک جمله ، جواب بیست سئوالی ماهان را داد :

ببین ، اولا تموم کسایی که همسفر ما هستن جوون و صد البته با تیپ های امروزی هستن .

دوما ، قرار نیست خودتو تغییر بدی

چون لازم نیست ، فقط سعی کن خودت باشی . که البته این از همه چیز سخت تره .

بوقلمون صفت نبودن و یکرنگی سخته ، خیلی سخت …

این جواب غزال کافی بود برای اینکه ماهان مطمئن شود از تصمیمش و بی حرف پیش ، سوار ماشین شود و غزال هم کنارش .

مهراد همه ی کار ها را انجام داده بود و ماکان هم مثل همیشه بخش عمده ای از مسئولیت را به عهده گرفته بود

پسری با پوست گندمی ، موهای قهوه ای و چشم های میشی رنگ .

در کل چهره ای جذاب داشت و آن پیراهن خردلی آستین کوتاه و شلوار کتان مشکی ، زیبا تر هم شده بود .

با آمدن غزال ، ماهان ، مارال و زهرا

اتوبوس به راه افتاد .

غزال در کنار زهرا آرامش داشت

لا اقل مجبور نبود به فکر جدال هایی باشد که میان عزیزانش افتاده بود و از نظرش مقصر همه شان خودِ خودش بود .

سرش را صندلی تکیه داد ، چشم هایش را بست و به موسیقی آرامی که پخش میشد گوش سپرد :یه پلاک..! که بیرون زده از دلِ خاک…●♪♫

 

روی اون، اسمیه از یه جوون…●♪♫

 

یه پلاک… از دلِ خاک…●♪♫

 

یه پوتین، فقط مونده از یه جوون، که خوابید روی مین…●♪♫

 

استخون!●♪♫

 

یه کلاه، با یه عکسِ وصیت نامه، غرقِ خون…●♪♫

 

یه جوون که پدر شد و پَر زد و دخترکش رو ندید●♪♫

 

دختری، که پدر رو ندید و آغوشِ پدر نچشید●♪♫

 

یه پدر…●♪♫

 

بیست و چند ساله و چند ماهه، چشماشوُ دوخته به در

 

 

نفهمید کی به خواب رفت و با صدا زدن های پی در پی زهرا بیدار شد

با صدایی دورگه و نگاهی که خمار خواب بود گفت : هاااااااااااا

چرا انقد جیغ میزنی ؟

 

– انگل جامعه ، به فکر من بدبخت نیستی به فکر اون شیکمت باش بابا لامصب

سه ساعته مثل خرس قطبی خوابیدی .

 

غزال نتوانست قهقهه اش را مخغی کند . حرصی شدن زهرا درست مثل بچه ای بود که کمبود توجه دارد

کل اتوبوس به طرف آن دو برگشتند و هر دو کمی خود را جمع و جور کردند .

حدودا چهل و پنج دقیقه بعد روبه روی سفره خانه ای توقف کردند و زهرا و غزال جزو اولین نفراتی بودند که پیاده شدند .

 

– غزال بیا یه سلفی بگیریم میخوام استوری کنم .

 

باش بیا کنار این فواره قشنگتره .

 

مهراد خصمانه به ماهان نگاه میکرد از کنارش رد شد و زمزمه وار در گوشش نجوا کرد : خیلی سعی نکن نه میتونی خودتو عوض کنی ، نه عقیده غزال رو .

 

فرصت جواب دادن را به ماهان نداد و به سمت ماکان رفت :

 

کم پیدایی مهندس

 

– نه داداش ، کارای شرکت خیلی زیاد شده وقت سر خاروندن هم ندارم

این سفرم جونم بندش بود وگرنه نمیومدم .‌

 

تو که همیشه سرت شلوغه ولی خب الان نزدیک عیده و ..

 

– آها راستی مهراد می‌خواستم یه چیزی بهت بگم

 

بگو

 

– ببین نمیخوام دخالت کنما به قول خودت رفیق میگه بهت گفتم

دشمن میگه میخواستم بگم

از من میشنوی انقد این ماهانو با خودت دشمن نکن .

 

مهراد عصبی خواست حرفی بزند که ماکان پیشدستی کرد : میدونم چی میخوای بگی . درسته تک فرزندم و خواهر / برادر نداشتم ولی ناموس سرم میشه . میفهمم چقدر غزال خانم برات عزیزه ولی تو بدتر داری سردرگمش میکنی .

 

مهراد خواست کلافه چیزی بگوید که پشیمان شد . ماکان نمیدانست مهراد سر چیز های دوست داشتنی اش خودخواه میشود ؟؟؟؟؟؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهمان زندگی
دانلود رمان مهمان زندگی به صورت pdf کامل از فرشته ملک زاده

        خلاصه رمان مهمان زندگی :     سایه دختری مهربان و جذاب پر از غرور و لجبازی است . وجودش سرشار از عشق به خانواده است ، خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه آینده او را دستخوش تغییر میکنند….. پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشم های وحشی روژکا به صورت pdf کامل از گیلدا تک

      خلاصه رمان:   دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم میره پسرمون استاد دانشگاهه     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2 تا الان رای نیامده!

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
2 سال قبل

امروز پارت داریم؟ترنج جون زود زود پارت بزار خواهشااا 🙏

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

میشه پارت بعدی رو بزاری

تبسم
تبسم
2 سال قبل

دختر ۱۵ ساله ی چادری و برق لب؟😂استغفرالله شخصیتات اصن باهم همخونی ندارن😂🤌🏻

لمیا
لمیا
1 سال قبل
پاسخ به  تبسم

سلیقه ای عزیزم..
میبینی مانتو میپوشه ارایش نداره یا به قولت چادریه میزاره ما داشتیم طرف کامل حجابیه ولی شیک همزمان خاص و بروز.. میگم شرط نیست اگر چادر بپوشه خودشو کامل محدود کنه نه اصلا چنین چیزی نیست
ولی متاسفانه من نمیگم شما بیشتر اطرافیان فکر میکنن چادریا مال زمان قاجار یا به قول بعضیا جهالت عرب واره😒

عسل
عسل
2 سال قبل

خیلی خوب میشه*

عسل
عسل
2 سال قبل

عالیی..
حرکت دانای کل رو دوس داشتم.. فقط اگه پارتا رو بلندتر کنی خیلی خوب میشی.. اینجور تازه که رفتی تو بحر رمان.. پارت تمومه..

جیمینگ
جیمینگ
2 سال قبل

مهردا اما برای جنگ امده بود😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 خدای یه دور خودت بخون بعد بزار

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x