سریع مانتو و چادرمو پوشیدم و رفتم پشت در اتاق مهراد طولی نکشید که اومد بیرون و دیدم داره با اخم نگام میکنه
چی شده ، چرا اخم کردی ؟
با انگشت اشاره ، کشید رو رون پام :
-شلوار چسبونه اگه چادرت بره کنار …
پریدم گونشو ماچ کردم :
قربون داداش غیرتیم ، وایسا برم چادر قجری مو بپوشم اون کلا شلوارم معلوم نیست توش
#از زبان مهراد :
این درک و شعوری که غزال داشت واقعا قابل ستایش بود ، خیلی از هم سن و سال هاش که خونواده های مذهبی هم داشتن همه چیزو کنار گذاشته بودن
یکی از دلایلی که من و غزال هیچوقت زده نشدیم از عقایدمون ، تربیت مامان و بابا بود
هیچوقت به غزال نگفتن چادر سر کنه ، چه برسه به اجبار
همیشه راهشو خودش انتخاب کرد . خیلی از شب ها ، تا نیمه وقت با مامان و بابا مینشستیم و مباحثه میکردیم اختلاف نظر هامون زیاد بود ولی بابا با آرامش و کاملا منطقی برامون توضیح میداد و شک و شبهه ها رو از بین میبرد
بیشترین آسیبی که به جامعمون وارد شد بخاطر همین افراد خشک مذهب بود . هرچی یه فنرو بیشتر فشار بدی ، با شتاب بیشتری میپره
وقتی یه نفرو تو چهارچوب های خشک اعتقادی گذاشتی ، نتیجش میشه همون گروه های مجاهدین و چریک های خلق که صدها جوون رو از خونواده هاشو جدا کردن و به کام خودکشی و مرگ در راه تباهی فرستاد .
– بریم داداشی ؟
با اون روسری زرد و چادری که قاب گرفته بود بدن ریزه میزه شو ؛ چهره ای معصوم و ظریف … درست مثل یه نقاشی .
فقط خدا میدونست چقد دوسش دارم ولی ترس از دست دادنش ، اینکه یه روز بره …
خواهر کوچولوی شیطون و معصوم من
سوار ماشین شدم و تا ته پامو گذاشتم رو گاز
دست غزال به سمت ظبط رفت و آهنگ مورد علاقه ام پخش شد
نذار توی دلت سردی بشینه،گل من
نذار اشکاتو هرکی ببینه،گل من
نذار اینا واست نقش بازی کنن،گل من
نذار دنیاتو نقاشی کنن،کل شهر
♫♫
گلم آرامشت آرزوی منه
نگو چرا شدن خار روی تنت
واسه آدمی که قانع بوده همه
زندگیشو اگه وانموده همه
♫♫
لبخند هاش باز پژمرده خندیده
واسه اونی که هی خط خورده بد دیده
♫♫
ته شیشه های الکل یه تصویره
از یه مردی که در کل عوض میشه
♫♫
گل من میشم زخم روی تنت
حرف روی لبت ،رنگ توی شبت
♫♫
قسم به همین اشک روی صفحه
فرقی نداره دردمون همه
♫♫
جلوی باشگاه بوکس نیش ترمزی زدم و ایستادم :
غزال مراقب باشیا برنگردی خونه ببینم آسیب دیدی
– چشم داداش ، خداحافظ
خواست پیاده شه که دستش رو گرفتم و کشیدم که با تعجب نگام کرد
– این همه زحمت کشیدم آوردمت ، بوسم نمیکنی ؟
با شیطنت ابرویی بالا انداخت :
نچ ، بوس های من که الکی نیست خداااااحافظ
#از زبان غزال :
با رسیدنم ، ملیکا و زهرا با سرعت به سمتم اومدن
زهرا با نگاهی نگران گفت :
غزال میخوای چیکار کنی؟
– سلام ، منم خوبم ممنون
ملیکا بیتوجه به کنایه ام تاکید کرد :
زهرا راست میگه ، میخوای چیکار کنی؟ این حجم از خونسردی تو ، منو میترسونه
– چیشد ؟چیشد ؟ ملیکا و ترس ؟
زهرا و وحشت ؟ بابا نکنه خواب نما شدین .
زهرا : فقط خدا بخیر کنه
ملیکا هم سری به نشونه ی تاسف تکان داد و پشت سرم به راه افتادن
رفتیم تو اتاق پرو و مشغول تعویض لباس شدیم .
ساپورت چرم و چسبون و نیم تنه ی مشکی رنگ پوشیدم و موهامو محکم دم اسبی بستم . بخاطر کشیده شدن موهای بلندم که تا زیر باسن میرسید ، چشم های خوش حالتم کشیده نشون داده میشد .
همونطور که جدی و مغرور قدم برمیداشتم ، زهرا با خنده گفت :
سه تفنگدار وارد میشوند
کمی به خنده افتادم ، حرفش کنایه از جدی بودنم بود
دست خودم نبود ، همیشه قبل از مبارزه همچین حالتی بهم دست میداد .
نگاهی به فاطی انداختم ، کسی اینروزها انگار زیادی بهش آسون گرفته بودم و دور برداشته بود
با اون اعتماد به سقف کاذب همیشگیش با تمسخر نگاهم کرد :
فکر نمیکردم بیای
– راستش ، واقعا هم نمیخواستم بیام ولی دیدم تنت میخاره ، گفتم بیام یه کمکی کرده باشم
نه بابا ، با ۱۵۵ قد و ۳۸ کیلو وزن …
ایول دادا ، به پا سقف باشگاه خراب نشه رو سرمون .
نگاهی به هیکلش انداختم :
آره راست میگی ، ظریف خوش فرمه هیکلم . عوضش در عرض شیش ماه انقد آمپول مصرف نکردم که اگه اون دارو ها رو ازم بگیرن ، بادم بخوابه
بدون اینکه اجازه ی حرف زدن بهش بدم ، پریدم تو رینگ
اون هم پشت سرم ، منتظر شدم اول خودش حمله کنه
عادت همیشگیم بود .
مشت و لگد های بیهوده میزد و من هم جا خالی میدادم ، درست مثل گاو وحشی ای شده بود که من پارچه ی سرخش باشم . همونقدر کلافه ، همینقدر سردرگم
مشتش رو به سمت صورتم آورد که دستشو پیچوندم و با پا زدم تو قفسه ی سینش ، لحظه ی آخر لگدی تو پهلوم زد که نفسم رفت ولی به روی خودم نیاوردم .
وقتی از درد داشت خم میشد ، ضربه ای به فکش زدم که روی زمین افتاد
ارغوان ( مربی باشگاه ) اومد سمت فاطی و کمک کرد بلند شه
برخلاف چهره ی خشک و بیروحش که پر از آثار شکستگی و زخم بود ، قاب مهربونی داشت
همیشه میگفت : حرکات بیهوده فقط خودتونو خسته میکنه
پنج تا نقطه هست که با ضربه زدن بهش میتونی رقیبتو از پا در بیاری :
لب بالایی ، فک ، شقیقه ، قفسه ی سینه ، آلت تناسلی .
نویسنده : ترنج
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا پارت بعدی رو نمیزاری پس؟؟
دتستانت قشنگه زود به زود پارت بذار و دوستان اکه خوشتون نیومده دنبال نکنین نه اینکه بیاین انرژی منفی به نویسنده بدین متاسفانه اونقدری بعضی از ایرانی ها درک و شعور ندارن که اینو بفهمن
خوشتون نیومده حق ندارید توهین کنید و مقایسه کنین
دنبال نکنین اکه دوست ندارین
اوکی خانوم خارجی باشعور ما بیشعوریم تو چرا ب نظرات احترام نمیزاری چیزی ک بَده بَده الکی نمیتونیم بیایم بگیم خوبه وقتی همه رماناش همینع🤟🏻شمام بخون ک لیاقتت همین رمان آشغالیاس🤫موفق باشی خانوم خارجی🤌🏻
پس چرا نمیزاری پارت ۵ و بزار دیگ
پارت ها و کی میزاری خو من دیروز تازه خوندم و دیدم چقدر کمه🥲از ۳ شب تا الان ۱۰۰ بار اومدم تا ببینین گزاشتی ی نه
پس کی ماهان میاد سراغ غزالل..😩
بیشتر بزار پلییزززز..
وای خیلی خوب بود ترنج جان.
من همین امروز شروع کردم به خوندن رمانتون ، لطفا دفعهی بعدی بیشتر بنویسید.
چیش خوب بود آخه😂☹رمان خوب نخوندین حتمن👌🏻
ب جا این چرت و پرتارمانای مهرناز (ابهام)رو بخونید عآلین💚
آره
قد ۱۵۵ و وزن ۳۸ خوش هیکله ؟😆😆😆
حداقل یه دختر بوکسور یه قد و هیکل درست و حسابی میگفتی
خیلی کم بودددد بیشترش کن لطفا♥️❤️
وایییی ارععع بشیترررررر خعلی قشنگه
❤❤
چیش قشنگه؟حتمن رمان رز مشکی چشمانت رو نخوندی ک اینو میگی:)اونو بخون بعد نظرت تغییر پیدا میکنه ۱۰۰ در ۱۰۰ تهش رو ی سرهم بندی میکنه و ولش میکنه
عالی
من منتظرش بودم که خداروشکر اومد وخوندمش😄
مرسی نویسنده جان
منتظر پارت بعدی(۵)هستم
خستع نباشی فعلا😘