.
+ نفس عمیق بکش دلوین آروم باش
چرا اینطوری نفس میکشی؟
حالم داشت بد میشد قلبم به شدت درد اومده بود
مائده نباید میفهمید که حالم بده
وگرنه منو نمی برد پیش آریا!
نفس عمیقی گرفتم تا صدامو صاف کنم
_ هیچی نیست یکمی بغض دارم
تو ماشین آرتین آب هست؟!
+ مطمئنی؟ دلوین حالت بد باشه نمی برمت هاا
_ مطمئنم مائده آب بخورم خوب میشم
آب داری تو ماشین یا نه؟
+ اره صندلی عقب هست
سرمو تکون دادم و به عقب برگشتم
از باکس آب یه دونه آب معدنی برداشتم درشو باز کردم و سر کشیدم
همین یه قلپ اب حالمو خیلی بهتر کرده بود
سرمو به پنجره تکیه دادم و به مردم در حال عبور نگاه کردم
یکی خوشحال بودی یکی ناراحت
یکی گریه میکرد یکی قهقهه میزد
زندگیه عجیبی بود کلا
دست مائده رو شونم نشست
+ بهتری دلوین؟
میخوای بهت قرص بدم؟
_ نه خوبم مائده
+ مطمئنی؟
_ اره مطمئنم
همش به امید اینکه قرار بود آریا رو ببینم نمیذاشتم اشکام بریزه
بالاخره به کوچه ی خونه ای رسیدم که قلب منو به بازی گرفته بود
هر لحظه که نزدیک تر میشدیم ضربان قلب من بالاتر میرفت
نفس عمیقی گرفتم
خالم خونه ی خودمون بود و از این بابت خیالم راحت بود که ما رو نمی بینه
رسیدیم دم خونه مائده ماشینو پارک کرد
صندلی ماشینو یکم خوابوندم و زل زدم به در خونشون مائده هم صندلیشو خوابوند و افتاد تو گوشیش
از بس اضطراب داشتم هی آب میخوردم
در بطری ابمو باز کردم و تا تهش سر کشیدم و بعدم دوباره زل زدم به در خونشون!
***
ساعت سه ظهر شده بود و هنوز آریا رو ندیده بودم مائده هم گرسنه بود
اشفته از ندیدن آریا نگاهمو به در خونه ی خاله دادم که در یهو باز شد و مامان آریا از خونه زد بیرون دستمو به بازوی مائده زدم
_مائدههه مامان آریا اومد بیرون
مائده با حرفم نگران درست سر جاش نشست
خدا رو شکر میکردم که شیشه های ماشین ارتین دودی بود
مامانش داشت میومد به طرف ماشین
_ یا خدا مائده گاومون زایید..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
وای اوج حساسش بود