جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه _ درام
- نویسنده :لیلا مرادی
- ژانر :عاشقانه_هیجانی_انتقامی
- نویسنده :ریحانه نیاکام
- ژانر :عاشقانه_اجتماعی
- نویسنده :رویا قاسمی
ابرویم بالا پرید .امروز زیادی جنتلمن شده بود !برای آنکه یک وقت نظرش را تغییر ندهد، موزیکی پلی کردم و با آرامش چشم بستم .حرفهایی که شنیده بودم و حال این بیرون رفتن باعث شد به کل موضوع بچه از ذهنم برود. لحظهای به سرم زد شاید
دستم را روی قلبش گذاشتم . -تمیز بودن یه زنو اینجا مشخص میکنه. اگر یه روز بدون اینکه قلبت واقعاً کسی رو بخواد فقط بخاطر شهوت جسمت باهاش بودی، اون روز کثیف شدی! یا اگر یه روز کسی رو دوست داشتی اما با اینکه میدونی اون
مشتی به بازویش کوبیدم که دستم را گرفت و بوسید. و تا از اتاقش بیرون آمدیم با دکتر احسان تنها کسی که از گذشته ارتباطمان را با او حفظ کردیم، رو به رو شدیم. -به به آقا و خانوم اسمیت سابق لیلی و مجنون امروز، حالتون
لحظات آخر کسی چشمانم را تا انتها باز کرد و نور بود که درون کاسه ی چشمانم تابیده میشد. نفس عمیقی کشیدم و نگاه گیجی به اطرافم انداختم. با دو انگشت شست و اشاره چشمانم را مالیدم و نگاهم میخ سنگ قبر عماد شد.
وجود رستا کمی آرام شد اما نخواست نشان بدهد که کوتاه آمده…!!! -توجیه خوبی نیست امیر…. اگه یکی به قول خودت نامحرم بیاد دست من و بگیره تو چیکار می کنی…؟! امیر از کوره در رفت و یک قدم بلند سمت رستا برداشت.
-شهراد… شهراد لطفاً بس کن… بس کن توروخدا خـوب نیـستـــی! میان بلبشو و فریادهای بلند، میان خشم خودش و فحش دادنهای عماد، باز تنها کسی که مانند زمانهای فروپاشی صدایم را شنید، خودش بود! با مشتی که به فک عماد زد، نگاهش به سمتم چرخید. قطره اشکی
_ اوف اینجا رو ببین سراب لبهایش را محکم به دندان گرفته بود تا صدای ناله هایش به بیرون از اتاق نرسد. _ حامی… نمیتونم صدامو کنترل کنم، یکم آروم باش… حامی بی توجه به لحن پر از خواهش او
خلاصه رمان مانلی : من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر سال آخر هنرستان رو پشت سَر میذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقهات تحصیل
ساعتی بعد از آن جو متشنج خبری نبود و سکوت خانه به ذهن آشفته ام اجازه ی کند و کاو میداد. دنبال جواب سوال هایم میگشتم و غیر قابل باور بود اما انتهای هر جستجو و بالا و پایین کردن حدسیاتم، فقط به یک شخص
تا سوار ماشین شدن هم پشت سرم آمد، قدمی دور نمیشد و دستش هم به تنم نمیخورد، انگار فهمیده باشد بدم میآید. قبل از آنکه به ماشین برسم، خودش جلوتر رفت و در را باز کرد، خیره و بی انعطاف نگاهش کردم، منتظر
هم نمیاومد! لحن پر از صداقتش کمی از عصبانیتم کاست. -متاسفم. فکر کنم یه کم تند رفتم من فقط… -شما فقط چون میترسید احساساتون به شهراد از کنترل خارج بشه عصبانی هستید و سعی دارید کارهای اشتباهشو تو ذهنتون پررنگ کنید تا نکنه خدای نکرده بدو بدو سمتش برید!
اون موقعها حتی سیگارم نمیکشید. سرش به دکونی که از آقاجونش مونده بود گرم بود اما وقتی یک ماه بعد ازدواجش مچ تازه عروسشو تو خونه خودش با یه مرد غریبه گرفت، پسرم شکست! عوض شد! خودشو گم کرد! من بچمو امروز نه روزی که مادرِ تو
خلاصه رمان : جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و
خلاصه رمان : دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی
خلاصه رمان : مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه
خلاصه رمان : گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده
خلاصه رمان : دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش
خلاصه رمان : جلد_اول:آدم_و_حوا این رمان ادامه ی رمان آدم و حواست درست از لحظه ای که امیرمهدی