جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :دریا دلنواز
- ژانر :عاشقانه_غمگین
- نویسنده :معصومه شهریاری (آبی)
- ژانر :عاشقانه_اجتماعی
- نویسنده :نصیبه رمضانی
دیگر ندیدمش، تا وقت ناهار. داشتم با شوق کپی برگهی قراردادی کیمیا اورده بود را نگاه میکردم، حتی فکر اینکه بتوانم بعد از زایمان به این راحتی کار پیدا کنم برایم تعجب انگیز بود، البته حالا با حضور قباد سخت میشد. میترسیدم بخواهد
خلاصه رمان دختران ربوده شده : مردی متولد شده با بیماری “الکسی تایمیا” و دختری آسیب دیده از جامعه کثیف اطرافش، چه ترکیبی خواهند شد برای یه برده داری و اطاعت جاودانه ابدی. در گوشه دیگر مردی تاجر دختران فراری و دختران دزدیده شده و برده هایی
امیریل وا رفت. دوری کرده بود تا برچسب سواستفادگی به پیشانی اش نخورد. وگرنه از خدایش بود این عروسک را صاحب شود و در مالکیت خود دربیاورد…!!! -چه ربطی داره…؟! رستا رو به رویش ایستاد… -ربطش و تو بگو… چطور ادعا داری زنتم و
دلپیچه داشت و به شدت هم احساس گرما میکرد اما خجالتیتر از آن بود که برای بار دوم توانایی اعتراض داشته باشد! سرجایش نشست و سر پایین انداخت. مردها شروع به پچپچ کردند. بسیار آرام صحبت میکردند اما بااینحال صدایشان را میشنید.
نرمی و خیسی لبانش هوش از سرم برد. شک نداشتم که تا آخرش می رفت اما به اینکه متوجه کارهایم نشود، می ارزید… دل به دلش دادم و دستم رو دور گردنش گره زدم و در بوسیدن همراهیش کردم… بوسه های داغ و
خلاصه رمان دونه الماس : اميرعلی پسر غيرتی كه سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پيچكش می افته دست سروش پسره مذهبی كه خيال رها كردن نامزدش رو نداره و اين وسط ياسمن پيچکی كه دلش رفته واسه
نفهمیدم شام چه چیزی خوردیم، اصلاً در حال خودم نبودم، ترکیب بغض و دلتنگی، ساکتم کرده و اگر یک لحظه اتصال دستش را با بدنم قطع میکرد، احساس خطر میکردم. رفتار فروغ جان آن شب نشانم داد که حتی پریناز هم خوششانسی خاص خودش را دارد،
صبح پردهها کنار رفت و با خوردن نور به صورتم پتو را بالا کشیده غر زدم: _ نکن محمد…خوابم میاد! سکوت بود و سکوت، فکر کردن دلش به حالم سوخته، برای همین با خیال راحت خوابیدم، نمیدانم چقدر دیگر به خواب رفتم
– مگه توی هلدینگ چه اتفاقی افتاده؟ دستش را روی شانهام میگذارد: – امید خودش میاد، ازش بپرس. اتفاق خاصی نیوفته، نگران نباش. دلگرمیاش کار ساز نبود، چرا که بیش از دو ساعت میشد امید و رهام نیامده بودند. حتی سوگل، خواهر کوچکتر سپیدهام صدایش در آمده بود و
به محض تموم شدن حرفش یه قدم فاصلهای که گرفته بودمو جبران کرد و دوباره بهم چسبید. چپ چپ نگاش کردم و یکم فاصله گرفتم. کراوات ابریشمیو گرفتم و دیگه به صورتش نگاه نکردم. چیز زیادی از کراوات بستن نمیدونم. تجربهای هم توی این کار ندارم. نهایت چندتا کلیپ
بیتابی و تشویشم تمنا را وادار به نقش بازی کردن نمود. نگرانی اش را پشت خنده های دروغینش پنهان کرده و با تایید حرفهایم سعی داشت حال داغانم را بهبود بخشد. اما آن فکر موذی و لعنتی که مثل خوره داشت سلول های مغزم را دانه به
همینطور که دستم هنوز جلوی دهنم بود و داشتم لقمه رو می جویدم، با تعجب نگاهم رو ازشون گرفتم و به سورن نگاه کردم…. سورن بادی تو گلوش انداخت و با غرور و لحن بامزه ای گفت: -ببین چه شوهری پیدا کردی.. لقمه رو قورت دادم
خلاصه رمان : دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی
خلاصه رمان : دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی
خلاصه رمان : آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود
خلاصه رمان : روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی
خلاصه رمان : راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با
خلاصه رمان : زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در