جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه_اجتماعی
- نویسنده :صدای بی صدا
- ژانر :عاشقانه_پلیسی_معمایی
- نویسنده :آنید 8080
- ژانر :عاشقانه_پلیسی_ معمایی
- نویسنده :آنید 8080
صدای زنگ در و آمدن پیک مهلت آنکه جواب او را بدهد را نداده بود. هر چند که بعد از آن هم سر میز شام همان که قصد باز کردن سر صحبت را داشت تماس سارا اجازه نداده بود هاکان شامش را خورده نخورده رفته
با توصیههای دکتر از مطب بیرون آمدم، محمد به دیار من این هفته مانده بود. کیمیا هنوز بستری بود و قرار شد که اخر هفته مرخص شود. نمیتوانستم ببینمش، قباد انگاری آنجا لانه کرده بود مردک، همان یکبار هم با کمک وحید توانستم
با پیچیدن بویی آشنا در مشامم هشیار شدم. بوی اَلکل و محیط بیمارستان را در هر حالتی میتوانستم تشخیص دهم. به سختی چشم باز کردم. صورت نگران و مهربان شیلا مقابلم بود. -بیدار شدی؟ -چه خبر شده؟!
رستا تند شد… -یعنی چی این حرفت…؟! -یعنی اگه نمی بوسیدم اون پارسای بیشرف حرومزاده یه بلایی سرت می آورد…!!! رستا جا خورد… -بلا سرم می آورد، مگه شهر هرته…؟! امیریل پوزخند زد… -انگار تو باغ نیستی دخترخانوم… من دنبال اون مرتیکم
امید که هیچ، خودم هم دلم نمیخواست وقتی اولینبار با خانوادهی شایگان بزرگ مواجه میشوم، ایرادی داشته باشم. باید بهترین را انتخاب میکردم، حتی اگر به پای آنها نمیرسیدم. همانطور که یکی یکی لباس ها را نگاه میکردم، ناگهان میخکوب یکی از مانکنها میشوم! ماکسی
شونهشو بالا انداخت. _ نمیدونم. حدس میزدم. _ داییت چیزی نگفت؟ _ اصلا. یکم سمتم خم شد. _ از وقتی جدا شدن دایی حتی یه کلمه هم ازش حرف نزد. انگار اصلا ژینوسی توی زندگیش نبوده هیچ وقت. کاش واقعاً
وحید به سراغم آمد، با کودکی که در میان ملحفه پیچیده شده بود، ممنونش بودم که من را لایق همچین لطفی دید. اینکه بدون دیده شدن توسط قباد کودکشان را ببینم. موضوع خالهنبات را هم بازگو کردم برایش، درواقع گفتم رفیقی قدیمی که
پس از کمی بحث و مشاجره بالاخره زور بردیا و حاج آقا به بقیه چربید و غر و لند کنان راهی خانه ی بردیا شدند. در راهروی بیمارستان بودند که سراب به قامت خمیده ی حاج خانم زل زد. از تمام حرف های راغب،
و میکائیل ولش کرد و دیگر نیستاد، از اتاق پرو بیرون رفت. فقط ساقی داخل اتاق بود و نگاهش به قیافه برزخی میکائیل که خورد جرعت حرف زدن نکرد. به جایش میکائیل جلو رفت و گفت: – یزدان کو؟ – رفت پی فیلما
– گفتن مکتب داره آماده میشه، آره داداش؟ نریمان به او نگاه کرد ، آبمیوهی پرتقال تازه را نوشید. عادتش بود که سر میز صبحانه آبمیوه باشد. – آره، چرا؟ نارین لبش را روی هم فشرد، در حد خواندن و نوشتن
_ غر نزن هنگامه این روزا به اندازه کافی این بچه تِر میزنه تو سرم با غرغراش داشت میخوابوندش گذاشتم رو سایلنت بیدارنشه هنگامه با خنده ابرو بالا انداخت _ آفرین به تو ، بابای نمونه پوشکم عوض میکنی؟ دلارای آرام غرید
لحظهای ماندم چه بگویم، نمیدانستم وحید با وضعیت بچهاش و کیمیا میتوانست من را همراهی کند یا نه! محمد چه؟ میتوانست؟ _ نمیدونم خالهنبات، باید ببینم میشه یا نه، خدای نکرده چیز بدی که نشده؟ _ نه عزیزم خیالت راحت، اتفاقا…یه خبر
دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه
دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق
دانلود رمان شهر بازي خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن
دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه
دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش
دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما