- ژانر :عاشقانه _مافیایی_ خشن _ کلکلی
- نویسنده :کیانا بهمن زاد
جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه _ معمایی
- نویسنده :زینب عامل
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :هاله بخت یار
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :مریم پیروند
صدایش ضعیف بود . فرسنگ ها فاصله داشت با آن شهابِ ورزشکار و قوی که عاشقش بودم … اما من هنوز هم او را می پرستیدم ! هنوز جانم به جانش بسته بود ! پیش رفتم تا نزدیک تختخوابش … و بعد روی لبه ی
سایه ابرو بالا انداخت. – عه تو که از امیر خوشت نمیومد…؟! رستا خودش هم نمی فهمید چه مرگش شده که داشت فرار می کرد وگرنه او عاشق امیریل بود… -راه رو اشتباه رفتم سایه…! سایه متوجه نشد. -میشه یه جوری حرف بزنی
مرد در را با کلید باز کرده و کنار ایستاد. _ بفرمایین خانم! سراب نگاه چپکی و ریز شده اش را به صورت برافروخته ی مرد دوخت. حالا خانم شده بود؟! _ کارتو یادم نمیره، حواست به خودت باشه! از درون
_ منم دلم برا تو… چپ چپ نگاهش کردم، دلم نمیخواست جلوی بچههای کلاس که همگی طوری زیرچشمی نگاه میکردند که انگار من نمیفهمم بمانیم. انگار او هم از نگاهم به اطراف فهمید، که درب ماشین را برایم گشود، کیفم را هم
****** « احتضار » پشت کیسههای بزرگی که بُرزان و هژار عقب نیسان وانت بار زدهاند مخفی شدهام و دارم از سرما و ترس میلرزم. ساعت دوازده و نیم شب است و عماد فکر میکند در اتاق خوابیدهام. چند بالش را شکل فرم بدن زیر لحافم جاسازی کرده و
با قطع شدن تماس هاج و واج به هم زل زدیم که با جیغ بنفش تمنا من هم جیغ هول زده ای کشیدم. تمنا همچون دیوانگان جیغ میزد و دور خود میچرخید. _ داره میاد، وای! الان لو میریم، داره میاد! دستپاچگی اش به من
ریحانه& بیشعورِ که نمیفهمه چی میگه چرا اینطوری ان بابا؟؟ عکس بابا که از حاج خانوم گرفته بودم دستم بود چون خودمون نداشتیم از صدقه سر منوچهر همه رو پاره کرده بود از اون موقع اون حرفا زد دارم با بابا حرف
خلاصه رمان: دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف
بلند شدم امشب نمیخواستم ببینمش تا هم خودم آرومتر بشم هم میدونم مامان نمیتونه طلاق و داشتن بچه رو یه جا هضم کنه سخت بود برام ولی نه سختتر از اینکه آبروم و به عنوان یه مرد بردن _من یه بچه دارم……یه پسرِ تقریبا دوساله…… نگاه بابا با افسوس
شب شده و بوی کباب در هوا پیچیده که صدایم میزند. _لیلا بیا شام کاش میشد بیرون نروم. ولی ضایع است. باید خودم را به کوچهی علی چپ بزنم، طوری که انگار متوجه نگاهش نشدهام. چند سیخ کباب کوبیده و گوجه و فلفل را وسط لواش روی میز گذاشته.
حاج یوسف ابرویی بالا انداخت. -پس یه کاری کردی…؟! امیر اخم هایش بیشتر درهم شد. -حاجی بین من و خودشه…!!! دخترتون یکم که نه زیادی لوس و نازنازیه…!!! دخترتون رو چنان با کنایه گفت که حاج یوسف خندید. -یعنی فقط ما لوسش
خلاصه رمان: با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ، هم می بینم ، هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو
خلاصه رمان دنیای بعد از تو : _سوگل …پیس …پیس …سوگل برگشت و نگاه غرانش رو بهم دوخت از رو نرفتم :
خلاصه رمان: فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با
خلاصه رمان : مقدمه طرفِ ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمیکند کلمات انتظار میکشند من با
خلاصه رمان: رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنتهای خودشه. طی یکی
خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارتهای در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص میشد. صدای بلند موزیک
خلاصه رمان : گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو